ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 3 1 2 3 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2012/11/22
    محل سکونت
    آتلانتیس
    نوشته‌ها
    300
    امتیاز
    8,890
    شهرت
    0
    1,358
    کاربر انجمن

    چوپان دروغگو (مجید کوچولو)

    چوپان دروغ گو







    مجید کوچولو پسر شر و شوری بود و هیچ یک از مردم روستا از دستش آسایش نداشتند.


    تا جایی که بارها برای خلاصی از دستش دست به اقداماتی زدند که جملگی ناکام ماند.


    آخرین اقدامشان تحویل مجید کوچولو به تیمارستان بود که متاسفانه بعد از حدود سی دقیقه مجبد کوچولو یا یک اردنگی از آن جا بیرون انداخته شد.


    مردم روستا که از طرفی راهی برای خلاصی از دست مجید کوچولو نمی دیدند و از طرف دیگر نمی توانستند بعد از سال ها زحمت تمام زندگی شان را ول کنند و از آن جا بروند شورایی تشکیل دادند تا راهی برای رهایی از بند ظلم مجید کوچولو بیابند.


    بعد از ساعت ها بحث و مناظره بالاخره به این نتیجه رسیدند که تنها راه نجات از ظلم مجید کوچولو اصلاح اوست.


    که این لایحه با اکثریت آرا به تصویب رسید و تنها مخالف آن آرایشگر روستا بود که به هیچ وجه حاظر به اصلاح کردن مجید نبود(چرا که آخرین باری که مجید کوچولو را برای اصلاح نزد او برده بودند به صورت اتفاقی شیشه الکل روی سر آرایشگر خالی شده بود و به صورت کاملا اتفاقی تمام موهایش را از دست داده بود.)


    حالا کی حوصله داره برای این توضیح بده منظور یه چیز دیگس؟


    برای به انجام رساندن این امر مهم کدخدای روستا و جمعی از اهالی بی کار به شهر رفتند و با یکی از مشاوران کودک و نوجوان سرشناس شهر صحبت کردند و به این نتیجه رسیدند که برای شروع باید مسئولیت پذیری را به او یاد بدهند.


    اینگونه بود که مجید کوچولو در قبال مبلغ بسیار ناچیزی قبول کر به عنوان چوپان روستا ایفای نقش کند.


    از آن روز به بعد مجید کوچولو هر روز صبح گوسفندان را به صف می کرد و بعد از تمرین رژه ی نظامی به حالت قدم رو گوسفندان را چراگاه می برد و در آن جا پس از استراحت کوتاهی شروع به یاد دادن انواع تاکتیک های نظامی و فنون مبارزه می کرد تا جایی که دسته اش در تمام آن ها خبره شد و مجید کوچولو از آن به بعد بی کار شد.


    بعد از مدتی بی کاری فکری به ذهن مجید کوچولو رسید پس موبایلش را برداشت، شماره کدخدا را گرفت و شروع کرد به داد و بیداد:«آی کدخدا... برس به دادم.... کوشی که گرگ ها گوسفندا رو بردن ..... برس تا منو نخوردن...آی....» و با جیغی بنفش تلفن را قطع کرد.


    کدخدا که حرف های مجید کوچولو رو باور کرده بود بلافاصله اهالی روستا رو جمع کرد و به سمت چراگاه حرکت کرد اما در آنجا با تنها چیزی که روبه رو شه مجید کوچولو و جمعی از گوسفندان بودند که از شدت خنده روی زمین ولو شده بودند.


    این اتفاق چند بار دیگر هم تکرار شد تا جایی که اهالی روستا به این نتیجه رسیدند که دیگر برای زنگ های مجید کوچولو تره هم خورد نکنند.


    اما دقیقا در همان روز گرگ ها تصمیم به حمله به دسته ی گوسفندان تحت اموزش مجید کوچولو زندند.


    مجید کوچولو به محض دیدن گره گرگ ها با فرماندهی روستا تماس گرفت اما فرماندهی اعلام کرد که هیچگونه نیروی پشتیبانی در کار نخواهد بود و آن ها خودشان باید با دشمن مقابله می کردند.


    پس مجید کوچولو بالای تخته سنگی رفت و رو به دسته اش گفت:«ما به محاصره ی دشمن در اومدیم. متاسفانه فرماندهی روستا از فرستادن پشتیبانی سر باز زده. فقط خودمونیم و خودمون. اما ما همه نیروهای آموزش دیده هستیم مگه نه؟ ما از هیچ دشمنی نمی ترسیم. بیایید به اهالی روستا نشون بدیم که جند مرده حلاجیم. حرف سر غرور و شرف دسته ی ماست. بیایید فعل توانستن رو صرف کنیم. و یک بار برای همیشه دشمن رو سر جاش بنشونیم. کی با منه؟


    صدای «بععععععع» گوسفندان در سرتاسر دشت پیچید.


    دسته ی گوسفندان با دستور مجید کوچولو شروع به آرایش گرفتن کردند و با فرمان مجید کوچولو به سمت دشمن یورش بردند.


    جنگ سخت و نابرابری بود اما دسته ی غیور گوسفندان با غیرت جنگیدند و توانستد تلفات سنگینی به نیروهای دشمن وارد کنند.


    گزارش تلفات نیروهای خودی ارئه شده توسط گرهبان: بععبع


    1.دو دندان شکسته

    2.سه دست خورد شده

    3.دو پای قلم شده

    4.چهل و هشت خراش سطحی

    5.یک عدد شاخ شکستگی



    بعد از این اتفاق اهالی روستا از کرده ی خود پشیمان شدند و تصمیم گرفتند که بیشتر به مجید کوچولو اعتماد کنند.


    اما مگه مجید کوچولو آدم بشو بود؟


    او باز هم به روال قبلی خود بازگشت و شروع به سرکار گذاشتن دوباره اهالی روستا کرد.


    تا جایی که اهالی دوباره بر آن شدند تا دوباره بی خیال حرف های مجید کوچولو بشوند اما از قضا دوباره در همان روز این تصمیم گیری دوباره نیروهای دشمن که تجید قوا کرده بود دوباره تصمیم به حمله گرفت.


    این بار هم فرماندهی مانند دفعه ی قبل از فرستادن نیروهای کمکی سر باز زد.


    اما این بار برعکس دفعی قبل سپاه دشمن بسیار مجهز تر بود و در تجهیزاتش از زره پوش های خارپشتی تا نیروهای هوایی کرکس های فضله انداز پیدا می شد.


    مجید کوچولو فهمید که این بار دیگر شانسی برای پیرزوی ندارند پس دوباره بالای تخته سنگ رفت و گفت:«امروز روز امتحانه. امتحان شجاعت . امتحان ایثار. امروز با سپاهی روبه رو هستیم که از نظر تعداد نفرات چندین برابر ماست. و حتی از نظر تجهیزات نظامی هم بر ما برتری داره. اما حتی اگر از آن ها شکست هم بخوریم برای ما مثل پیروزیه چون ما داریم از آب و چمن خودمون در برابر این غاصبان دفاع می کنیم و این کار جهاد در راه چمنه.


    بیاید جونمون رو پای این جنگ بگذاریم و تا می تونیم به دشمن لطمه وارد کنیم و پیروزیشون رو از شکست تلخ تر کنیم. و اسممون تا ابد در تاریخ باقی بمونه.


    حمله....


    با فرمان مجید کوچولو دسته ی گوسفندان به سمت دشمن حمله کرد.


    مجید کوچولو از اینکه قتل عام شدن دسته اش را می دید بسیار ناراحت بود اما این وظیفه ی یک فرمانده بود که تا آخرین لحظه پشت سربازانش باشد و آن ها را حمایت کند. و در صورت لزوم که در آن لحظه واقعا هم لازم بود فرار کند.


    خب حق داشت اگر او می مرد چی کسی به ریش اهالی روستا که بخاطر حماقتشان تمام گوسفندانشان را از دست داده بودند می خندید؟




    و این بود داستان اصلاح شدن مجید کوچولو.



    برای اونایی که می خوان گیر بدن مگه مجید کوچولاو خنگ نبود می گم


    اولا تمام داستان های این مجموعه در عین پیوستگی اثری مستقل به شمار می رود.


    دوما مجید کوچولو برای آزار اذیت مردم مغزش خوب کار می کنه.
    ویرایش توسط master : 2014/04/26 در ساعت 20:30
    برای دریافت فصول کتاب های [SIZE=4][COLOR=#0000ff][B]مسابقات عطش[/B][/COLOR][COLOR=#000000][B][SIZE=2] و[/SIZE][/B][/COLOR][COLOR=#0000ff][B] جلد پنجم آشیانه افسانه[/B][/COLOR][/SIZE] به صورت اسکن به وبلاگ من مراجعه کنید

    [CENTER][URL]http://nepton13.rozblog.com/[/URL][URL="http://nepton-blog.persianblog.ir/posts"]

    [/URL]
    [/CENTER]
    [sa][CENTER][IMG]http://s5.picofile.com/file/8129557034/ERT.jpg[/IMG][/CENTER]
    [/sa]
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    مثه همیشه
    عالی بود
    فقط یه سوال داشتم از خدمتتون
    گوسفندا همه مردن؟؟
    پایان غم انگیزی بود
    بهتر نیست یکی از اهالی برای جبران کارای مجید کوچولو از تپه بیاد بالا که بترسونتش بعد با صحنه جنگ روبرو بشه اهالی رو خب کنه که گوسفندا رو یاری بدن؟؟
    یا همچین چیزایی؟؟
    اخه نفهمیدم تراژدی بود یا فکاهی؟؟
    :Its my family's house,Its my children's house




  3. #3
    تاریخ عضویت
    2013/08/23
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    495
    امتیاز
    97,773
    شهرت
    8
    3,651
    مدیر تایپ و اسکن
    یه سؤال: چرا اهالی روستا یه آدم بی کار دیگه رو پیش مجید نمی ذاشتن که هر وقت واقعا گرگا حمله می کردن بهشون خبر بده؟
    یه سؤال دیگه: مجید کوچولو سگ گله نداشت؟
    سؤال بعدی: چوپان قبلی کی بود؟
    ...though the truth me vary, this ship will carry out body safe to shore

    little talks - the monsters and men
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2012/11/22
    محل سکونت
    آتلانتیس
    نوشته‌ها
    300
    امتیاز
    8,890
    شهرت
    0
    1,358
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط smhmma نمایش پست ها
    مثه همیشه
    عالی بود

    ممنون

    فقط یه سوال داشتم از خدمتتون
    گوسفندا همه مردن؟؟

    بله چطور مگه نباید می مردن/

    پایان غم انگیزی بود

    تقصیر من نیست که تقصیر نویسنده ی نسخه ی اصلی داستان چوپان دروغگوعه که توی آخر داستان همه ی گوسفندا رو می کشه من فقط اونو به روز رسانیش کردم.

    بهتر نیست یکی از اهالی برای جبران کارای مجید کوچولو از تپه بیاد بالا که بترسونتش بعد با صحنه جنگ روبرو بشه اهالی رو خب کنه که گوسفندا رو یاری بدن؟؟

    نه نیست

    یا همچین چیزایی؟؟

    نچ

    اخه نفهمیدم تراژدی بود یا فکاهی؟؟
    هیچ کدوم سبکش نپتون نوشته بود

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Leyla نمایش پست ها
    یه سؤال: چرا اهالی روستا یه آدم بی کار دیگه رو پیش مجید نمی ذاشتن که هر وقت واقعا گرگا حمله می کردن بهشون خبر بده؟

    مگه بی کار بودن؟ تازه وقتی قصد داری یک نفر رو اصلاح کنی باید برای نشون دادن حسن نیت بهش اعتماد کنی در ضمن همه ی اهالی اون موقع سر کار خودشون بودن روستاس شهر نیست که هزارتا آدم بیکار داشته باشه تو روستا ها تک و توک آدم تنبل پیدا می شه مال روستای اون ها هم فقط مجید بود که سرکار رفت.

    یه سؤال دیگه: مجید کوچولو سگ گله نداشت؟

    نچ چون تمامی سگ های گله ی قبلی از دستش سر به بیابون گذاشته بودن

    سؤال بعدی: چوپان قبلی کی بود؟
    مش قنبر ولی به دلیل کهولت سن دیگه قادر به انجام وظیفه نبود به همین خاطر بازنشستش کردن.
    برای دریافت فصول کتاب های [SIZE=4][COLOR=#0000ff][B]مسابقات عطش[/B][/COLOR][COLOR=#000000][B][SIZE=2] و[/SIZE][/B][/COLOR][COLOR=#0000ff][B] جلد پنجم آشیانه افسانه[/B][/COLOR][/SIZE] به صورت اسکن به وبلاگ من مراجعه کنید

    [CENTER][URL]http://nepton13.rozblog.com/[/URL][URL="http://nepton-blog.persianblog.ir/posts"]

    [/URL]
    [/CENTER]
    [sa][CENTER][IMG]http://s5.picofile.com/file/8129557034/ERT.jpg[/IMG][/CENTER]
    [/sa]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2013/11/16
    نوشته‌ها
    309
    امتیاز
    31,079
    شهرت
    0
    2,649
    کاربر انجمن
    اه اصن مردم روستا از اول اشتباه کردن اینم شد تصمیم اخه...
    الکی اونهمه گوشت رو حروم کردن
    باید میفرستادنش پیش خودم جوری ادبش میکردم که اسمشم یادش بره چ برسه به اذیت کردن مردم... والا
    [CENTER][COLOR=#800080][SIZE=4]یه همچین حالی دارم!!!
    : ( :[/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2012/11/22
    محل سکونت
    آتلانتیس
    نوشته‌ها
    300
    امتیاز
    8,890
    شهرت
    0
    1,358
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط shiny نمایش پست ها
    اه اصن مردم روستا از اول اشتباه کردن اینم شد تصمیم اخه...
    الکی اونهمه گوشت رو حروم کردن
    باید میفرستادنش پیش خودم جوری ادبش میکردم که اسمشم یادش بره چ برسه به اذیت کردن مردم... والا
    تو خون آلوت رو کثیف نکن زوج عزیزم این برای اهالی تجربه شد تا دفعه ی دیگه به جای روش های صلح آمیز از روش های جنگ افزاری استفاده کنند.
    برای دریافت فصول کتاب های [SIZE=4][COLOR=#0000ff][B]مسابقات عطش[/B][/COLOR][COLOR=#000000][B][SIZE=2] و[/SIZE][/B][/COLOR][COLOR=#0000ff][B] جلد پنجم آشیانه افسانه[/B][/COLOR][/SIZE] به صورت اسکن به وبلاگ من مراجعه کنید

    [CENTER][URL]http://nepton13.rozblog.com/[/URL][URL="http://nepton-blog.persianblog.ir/posts"]

    [/URL]
    [/CENTER]
    [sa][CENTER][IMG]http://s5.picofile.com/file/8129557034/ERT.jpg[/IMG][/CENTER]
    [/sa]
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2013/11/16
    نوشته‌ها
    309
    امتیاز
    31,079
    شهرت
    0
    2,649
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط nepton نمایش پست ها
    تو خون آلوت رو کثیف نکن زوج عزیزم این برای اهالی تجربه شد تا دفعه ی دیگه به جای روش های صلح آمیز از روش های جنگ افزاری استفاده کنند.
    اه ابله باز منو با مهسان اشتباه گرفتی؟؟
    نه دقیقا بگو ما چ نقطه ی مشترکی داریم؟؟
    تو مثیکه واقعا دلت اره برقی میخاد ها ...

    بنده خیلی صلح امیز ادبش میکردم روش جنگ افزاری چیه...
    [CENTER][COLOR=#800080][SIZE=4]یه همچین حالی دارم!!!
    : ( :[/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2012/11/22
    محل سکونت
    آتلانتیس
    نوشته‌ها
    300
    امتیاز
    8,890
    شهرت
    0
    1,358
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط shiny نمایش پست ها
    اه ابله باز منو با مهسان اشتباه گرفتی؟؟
    نه دقیقا بگو ما چ نقطه ی مشترکی داریم؟؟
    تو مثیکه واقعا دلت اره برقی میخاد ها ...

    بنده خیلی صلح امیز ادبش میکردم روش جنگ افزاری چیه...

    آواتارهاتون مثل همه عوضش کن خو
    برای دریافت فصول کتاب های [SIZE=4][COLOR=#0000ff][B]مسابقات عطش[/B][/COLOR][COLOR=#000000][B][SIZE=2] و[/SIZE][/B][/COLOR][COLOR=#0000ff][B] جلد پنجم آشیانه افسانه[/B][/COLOR][/SIZE] به صورت اسکن به وبلاگ من مراجعه کنید

    [CENTER][URL]http://nepton13.rozblog.com/[/URL][URL="http://nepton-blog.persianblog.ir/posts"]

    [/URL]
    [/CENTER]
    [sa][CENTER][IMG]http://s5.picofile.com/file/8129557034/ERT.jpg[/IMG][/CENTER]
    [/sa]
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2013/11/16
    نوشته‌ها
    309
    امتیاز
    31,079
    شهرت
    0
    2,649
    کاربر انجمن
    اواتارامون مثه همه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    یا خدا شماره عینکت خیلی رفته بالا...
    باید مخ تورو به جای اواتار عوض کنم
    مثیکه دیگه کار نمیکنه...
    [CENTER][COLOR=#800080][SIZE=4]یه همچین حالی دارم!!!
    : ( :[/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2013/02/28
    محل سکونت
    قلعه ى هاگوارتز،برج گريفيندور
    نوشته‌ها
    965
    امتیاز
    7,473
    شهرت
    0
    5,842
    معاون سایت
    آخ خدااااااااااا خیلی بامزه بود
    اعتراف می کنم تا امروز وقت نکرده بودم بخونم
    خعلی باحال بود ولی ممنون
    Some girls watched Beauty and The Beast and wanted the prince
    I watched it and wanted the library
    متن مخفي!


صفحه 1 از 3 1 2 3 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پروژه تایپ: جلد چهارم: آرتمیس فاول و فریب اوپال(انتقام اوپال)
    توسط JuPiTeR در انجمن فانتزی
    پاسخ: 6
    آخرین نوشته: 2015/10/08, 16:18
  2. اسباب بازی که دروغگو را رسوا می کند!
    توسط abramz در انجمن مطالب جالب و دانستنی‌ها
    پاسخ: 3
    آخرین نوشته: 2014/10/10, 22:16
  3. چوپان دروغگوی طبیعت پیدا شد
    توسط edenson در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/05/03, 14:10
  4. دروغگو دروغگو اثر آر.ال.استاین
    توسط rlstine در انجمن تریلر(جنایی، وحشت و رازآلود)
    پاسخ: 6
    آخرین نوشته: 2013/08/28, 16:40
  5. دروغهای صمیمانه (ماریا بارت )
    توسط youra در انجمن تریلر(جنایی، وحشت و رازآلود)
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2012/11/06, 21:37

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •