ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 2 از 6 نخست 1 2 3 4 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 58
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر

    Post آشنایی با سلسله های ایرانی ( هخامنشیان)

    پیش از مهاجرت آریائیان به فلات ایران، اقوامی با تمدن*های متفاوت در ایران می*زیستند. سرزمین کنونی ایران بخشی بزرگی از یک واحد جغرافیایی بنام فلات ایران است، این واحد طبیعی با تنوع اقلیمی و زیستی خود دارای ویژگیهای بارزی است که در نتیجه آن وحدت فرهنگی ایران را سبب شده*است، بی شک تمدن بشری مرهون نبوغ و خلاقیت مردمانی بوده*است که سالیان دراز در این سرزمین زندگی کرده*اند و در تعامل با جغرافیا و نظام طبیعی حاکم بر آن و در جریان روزگار، تاریخ فرهنگی وتمدن خود را آفریده*اند.


    پیش از تاریخ

    اولین رفتارهای فرهنگی انسان در ایران با ساخت ابزارهای سنگی گوناگون در دوران پارینه سنگی آغاز شد، دوران پارینه سنگی شامل سه دوره کهن، میانی و نوین می*شود، آثار بدست آمده از این دوران در ایران بیش*تر از دورهٔ پارینه سنگی نوین است که از کاوشگاه*هایی چون کشف رود خراسان، لدیز سیستان، هومیان کوهدشت و دره هلیلان در لرستان، غار شکارچیان و غار دو اشکف در کرمانشاه و... بدست آمده*اند. در این دوران آدمی افزون بر گردآوری خوراک و شکار بخشی از خوراک خود را ذخیره می*کند، با گذر از دوران پارینه سنگی و فرا پارینه سنگی از حدود دوازده هزار سال پیش ساکنان خاور نزدیک از جمله ایران دوره فرهنگی و تمدنی نوسنگی، را آغاز می*کنند. دوران نوسنگی با اهلی کردن گیاهان و حیوانات و شکل گیری نهایی روستاها همراه بود و تا هزاره پنجم قبل از میلاد ادامه یافت. در دوران نوسنگی بشر با ساخت سفال، ایجاد فضاهای معماری و ارتقاء سطح صنعت خود گامی دیگر در ترقی خود برداشت. یادگارهای دوره نوسنگی در ایران از محوطه*هایی چون تپه سیلک در کاشان، چشمه علی تهران، تپه حصار دامغان، تپه گیان نهاوند، تپه باکون فارس، شهرستان سراب، گودین تپه و گوران و گنج دره در کرمانشاه و شوش در خوزستان و... بدست آمده*است. با گذر از دوران نوسنگی ایران همچون سرزمینهای اطراف خود در آسیای غربی وارد دورانی شد که تولید انبوه فلز، گذر از روستانشینی به شهرنشینی، استفاده از خط و نگارش و به کار بردن نشانه*ها، گسترش بازرگانی، معماری، بهره*مندی از تاریخ، ادبیات و هنر از ویژگی*های آن دوران است.

    بدست آمدن شهرک ویژهٔ ذوب و دستاورد فلز در اریسمان، ساخت سفالینه*های برنگاریده و منقوش و چیزهای دینی و... گویای نقش ایران در گردونه رشد و گسترش دانشوارانه، صنعتی و معنوی بشر است. روندی که در آینده با آغاز دوران آهن و ورود گروه*های آریایی به پشته و فلات ایران ادامه پیدا کرد. در دوران آهن اوجی دیگر از نیرو و نوآوری و سازماندهی شهرنشینی ایرانی نقش می*بندد و یادگارهای باشکوهی همچون زیگورات چغازنبیل، (۱۲۵۰ قبل از میلاد) معبد باباجان و... شکل می*گیرند.

    در آغاز هزاره یکم دولت*هایی همچون مادها، ایلامی*ها(ایلام نوین) و... در جاهای گوناگون ایران ساخته می*شوند و به رودررویی با فرمانروایی دستدراز و متجاوز آشوری در میانرودان(بین النهرین) می*پردازند و کم کم برای رودررویی بهتر در برابر فرمانروایی آشوری و دستدرازی*های آنان به ایران بایکدیگر در قالب فرمانروایی ماد یکی می*شوند.

    ره*نامه و نقشه*ای از سرزمین ایلام باستان (قرمز) و نواحی همسایه آن. کُنداب پارس (خلیج فارس) در دوران برنز گسترش بیشتری رو به شمال*خاوری(شمال غربی) داشته*است.

    [۱]
    ایلامیان

    ظهور دولت ایلام (۶۴۰ –۳۲۰۰) قبل از میلاد به عنوان اولین قدرت متمرکز در عرصه فلات ایران (جنوب غربی سرزمین کنونی ایران) آغازی بود برای تأثیر فکر، هنر و تمدن مردم فلات ایران بر سایر تمدن*های اطراف همچون تمدن بین النهرین و مصر، ارتباطی که همیشه با کش و قوس*های فراوانی همراه بود و گاهی باعث تسلط تمدنی بر تمدن دیگر می*شد. بطوریکه امروزه می*توان آثار تبادل فرهنگی دولت ایلام و سایر اقوام ساکن در کوهستان*های فلات ایران همچون کاسی*ها، لولوبیان، و اورارتو و... را در میان نقوش برجسته سومری*ها، اکدی*ها، آشوری*ها، بابلی*ها و... در بین النهرین و یا در میان آثار مکشوفه از شهرهای کهن شوش، انشان، دورانتیاش، نینوا، بابل و... مشاهده کرد هرچند در این دوران تمدنهای قدرتمند دیگری همچون تمدن جیرفت و یا تمدن سرزمین*های جنوب شرقی ایران در شهر سوخته وجود داشته*اند و به طور حتم بسیار قدرتمند بوده*اند اما به دلیل نبود شناخت کافی از ارتباط آنها با سایر تمدن*های همجوار صحبت هنوز زود است.

    ایلامیان یا عیلامی*ها اقوامی بودند که از هزاره چهارم پ. م. تا هزاره نخست پ. م.، بر بخش بزرگی از مناطق جنوب و غرب ایران فرمانروایی داشتند. بر حسب تقسیمات جغرافیای سیاسی امروز، ایلام باستان سرزمین*های خوزستان، فارس، ایلام و بخش*هایی از استان*های بوشهر، کرمان، لرستان و کردستان را شامل می*شد.

    آثار کشف شده تمدن ایلامیان، در شوش نمایانگر تمدن شهری قابل توجهی است. تمدن ایلامیان از راه دریایی و شهر سوخته در سیستان، با تمدن پیرامون رود سند هند و از راه شوش با تمدن سومر مربوط می*شده*است. ایلامیان نخستین مخترعان خط در ایران هستند.

    به قدرت رسیدن حکومت ایلامیان و قدرت یافتن سلسله عیلامی پادشاهی اوان در شمال دشت خوزستان مهم*ترین رویداد سیاسی ایران در هزاره سوم پ. م. است. پادشاهی اَوان یکی از دودمان*های ایلامی باستان در جنوب غربی ایران بود. پادشاهی آوان پس از شکوه و قدرت کوتیک - این شوشینک همچون امپراتوری اکد، ناگهان فرو پاشید؛ این فروپاشی و هرج و مرج در منطقه در پی تاخت و تاز گوتیان زاگرس نشین رخ داد. تا پیش از ورود مادها و پارسها حدود یک هزار سال تاریخ سرزمین ایران منحصر به تاریخ عیلام است.

    سرزمین اصلی عیلام در شمال دشت خوزستان بوده. فرهنگ و تمدن عیلامی از شرق رودخانه دجله تا شهر سوخته زابل و از ارتفاعات زاگرس مرکزی تا بوشهر اثر گذار بوده*است. عیلامیان نه سامی نژادند و نه آریایی آنان ساکنان اولیه دشت خوزستان هستند.[۲]


    آریائیان، مردمانی از نژاد هند و اروپایی بودند که در شمال فلات ایران می*زیستند. دلیل اصلی مهاجرت آنها مشخص نیست اما به نظر می*رسد دشوار شدن شرایط آب و هوایی و کمبود چراگاه*ها، از دلایل آن باشد. مهاجرت آریائیان به فلات ایران یک مهاجرت تدریجی بوده*است که در پایان دوران نوسنگی (۷۰۰۰ سال پیش از میلاد) آغاز شد و تا ۴۰۰۰ پیش از میلاد ادامه داشته*است.

    نخستین آریایی*هایی که به ایران آمدند شامل کاسی*ها (کانتوها - کاشی*ها)، لولوبیان و گوتیان بودند. کاسی*ها تمدنی را پایه گذاری کردند که امروزه ما آن را بنام تمدن تپه سیلک می*شناسیم. لولوبیان و گوتیان نیز در زاگرس مرکزی اقامت گزیدند که بعدها با آمدن مادها بخشی از آنها شدند. در حدود ۵۰۰۰ سال پیش از میلاد، مهاجرت بزرگ آریائیان به ایران آغاز شد و سه گروه بزرگ آریایی به ایران آمدند و هر یک در قسمتی از ایران سکنی گزیدند: مادها در شمال غربی ایران، پارس*ها در قسمت جنوبی و پارت*ها در حدود خراسان امروزی.

    شاخه*های قومِ ایرانی در نیمه*های هزارهٔ اول قبل از مسیح عبارت بوده*اند از: باختریان در باختریه (تاجیکستان و شمالشرق افغانستانِ کنونی)، سکاهای هوم*کار در سگائیه (شرقِ ازبکستانِ کنونی)، سُغدیان در سغدیه (جنوب ازبکستان کنونی)، خوارزمیان در خوارزمیه (شمال ازبکستان و شمالشرق ترکمنستانِ کنونی)، مرغزیان در مرغوه یا مرو (جنوبغرب ازبکستان و شرق ترکمستان کنونی)، داهه در مرکز ترکمستان کنونی، هَرَیویان در هَرَیوَه یا هرات (غرب افغانستان کنونی)، دِرَنگِیان در درنگیانه یا سیستان (غرب افغانستان کنونی و شرق ایران کنونی)، مکائیان در مکائیه یا مَک*کُران (بلوچستانِ ایران و پاکستان کنونی)، هیرکانیان در هیرکانیا یا گرگان (جنوبغربِ ترکمنستان کنونی و شمال ایرانِ کنونی)، پَرتُوَه*ئیان در پارتیه (شمالشرق ایران کنونی)، تپوریان در تپوریه یا تپورستان (گیلان و مازندران کنونی)، آریازَنتا در اسپدانه در مرکزِ ایرانِ کنونی، سکاهای تیزخود در الانیه یا اران (آذربایجان مستقل کنونی)، آترپاتیگان در آذربایجان ایرانِ کنونی، مادایَه در ماد (غرب ایرانِ کنونی)، کُردوخ در کردستانِ (چهارپاره*شده*ی) کنونی، پارسَی در پارس و کرمانِ کنونی، انشان در لرستان و شمال خوزستان کنونی. قبایلی که در تاریخ با نامهای مانناها، لولوبیان*ها، گوتیان*ها، و کاسی*ها شناسانده شده*اند و در مناطق غربی ایران ساکن بوده*اند تیره*هائی از شاخه*های قوم ایرانی بوده*اند که زمانی برای خودشان اتحادیه*های قبایلی و امیرنشین داشته*اند، و سپس در پادشاهی ماد ادغام شده*اند.

    مادها در ایران نزدیک ۱۵۰ سال (۷۰۸- ۵۵۰ ق.م) هخامنشی*ها کمی بیش از دویست سال (۵۵۰-۳۳۰ ق.م) اسکندر و سلوکی*ها در حدود صد سال (۳۳۰ -۲۵۰ ق.م) اشکانیان قریب پانصد سال (۲۵۰ ق.م – ۲۲۶ م) و ساسانیان قریب چهار صد و سی سال (۲۲۶-۶۵۱ م) فرمانروایی داشتند.
    مادها [ویرایش]

    ماد در ۶۷۵ پیش از میلاد

    ماد در ۶۰۰ پیش از میلاد



    مادها قومی ایرانی بودند از تبار آریایی که در بخش غربی فلات ایران ساکن شدند. سرزمین مادها دربرگیرنده بخش غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک و بقیهٔ ناحیه زاگرس را با نام ماد بزرگ می*شناختند. پایتخت ماد هگمتانه است آنها توانستند در اوایل قرن هفتم قبل از میلاد اولین دولت ایرانی را تأسیس کنند

    پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین، گروهی از بزرگان ماد گرد رهبری به نام دیاکو جمع شدند.

    از پادشاهان بزرگ این دودمان هووخشتره بود که با دولت بابل متحد شد و سرانجام امپراتوری آشور را منقرض کرد و پایه*های نخستین شاهنشاهی آریایی*تباران در ایران را بنیاد نهاد.

    دولت ماد در ۵۵۰ پیش از میلاد به دست کوروش منقرض شد و سلطنت ایران به پارسی*ها منتقل گشت. در زمان داریوش بزرگ، امپراتوری هخامنشی به منتهای بزرگی خود رسید: از هند تا دریای آدریاتیک و از دریای عمان تا کوه*های قفقاز.[۳]
    هخامنشیان
    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
  2. #11
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر
    کمبوجیه یکم (کامبیز یکم) (۶۰۰ ق.م.-۵۵۹ ق.م.) فرزند و جانشین کورش یکم، شاه انشان است. وی پدر کوروش بزرگ بنیانگذار اولین امپراتوری جهان باستان می*باشد.نام وی به یونانی Καμβύσης و به لاتین Cambyses I است.

    وی از اولین افراد خانواده سلطنتی هخامنشیان و نوه چیش*پیش است. عمو وی آریارامن پارسی و اواین پسر عمویش آرسام است.

    هرودت وی را مردی از خانواده*ای خوب و عادات آرام وصف می*کند. وی در زیر فرمان ایشتوویگو شاه ماد فرمانروایی کرد. وی با ماندانا شاهزاده ماد دختر ایشتوویگو و آرینیس شاهزاده لیدیه ازدواج کرده بود. همسر وی نوه هووخشتره و آلیاتس دوم موسس شاهنشاهی لیدیه بود. نتیجه ازدواج آنها جانشین وی کوروش بزرگ بود. وی در نبرد مرز ماد که به همراه پسرش علیه ایشتوویگو می*جنگید زخمی کشنده برداشت.

    طبق گفته هرودت ایشتوویگو کمبوجیه را به عنوان همسر دخترش برگزید تا وی خطری برای تخت و تاج ماد نداشته باشد هرچند که این باعث نشد تا نوه وی کوروش بزرگ وی را از سلطنت عزل نکند.سلف:
    کورش یکم شاه انشان

    ۷۰ یا ۶۹- ۵۸ یا ۵۷ ق.م
    جانشین:
    کوروش بزرگ
    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
  3. #12
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر
    کوروش اول (دوران شاهی: ۶۰۰ تا ۵۸۰ پ.م. یا ۶۵۲ تا ۶۰۰ پ.م.) فرزند چیش*پیش شاه انشان بود. پس از او کمبوجیه یکم پدر کورش دوم (کورش کبیر) به حکومت آنشان رسید.
    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
  4. #13
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر
    کودکی کوروش

    کورش از مادری مادی و پدری پارسی بود نام مادر کوروش ماندانا بود که پدرش آستیاگ(آژی دهاک) پادشاه ماد بود و پدرش کمبوجیه(کامبیز) پادشاه پارس بود.پدر بزرگ پدری کوروش که بنیان گذار سلسله هخامنشی بود کورروش اول نام داشت.کوروش در واقع یک شاهزاده واقعی بود زیرا از دو طرف از خاندن سلطنتی و اشرافی بود.

    داستان های مختلفی از تاریخ نویسان در مورد کودکی کوروش گفته شده اما داستان نزدیک تر به واقعیت کودکی کوروش را به صورت زیر نقل شده است.

    آستیاگ که به آژی دهاک معروف بود(آژی دهاک به معنی اژدها)پادشاهی ظالم و خونخوار بود.آستیاگ در روز به دنیا آمدن کوروش خوابی دید که دخترش ماندانا به جای فرزند بوته تاکی به دنیا آورد که شاخ و برگهای آن سرتاسر خاک آسیا را پوشانده است.

    بعد از بیداری تمام مغان و معربان خواب را احضار کرد تا خواب وی را تعبیر کنندو آنها به او گفتند که سلسله او روزهای شوم و ناهنجاری در پیش خواهد داشت و این طور تفسیر کردند که فرزندی که از دختر پادشاه زاده می شود تمام آسیا را فتح خواهد کرد و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

    فرزند به دنیا آمد آستیاگ که از این خواب وحشت کرده بود به زور کودک را از مادرش می ستاند و یکی از بستگان به نام هارپاگ را مامور کشتن کوروش می کند.کوروش را زینت می کنند و به خانه هارپاگ می فرستند اما هارپاگ نمی توانست این کار را انجام دهد برای همین از گاوچرانی به نام میتراداتس(مهرداد) که در جایی حوالی اکباتان زندگی می کرد درخواست کرد. او را احضار کرد و بچه را به او داد و دستور داد بچه را در بیابان رها کند و به او گفت: ((پادشاه مرا مامور کرده است به تو بگویم که اگر این بچه را نکشی خود تو به جای او به بدترین وضع کشته خواهی شد.))

    مهرداد کوروش را گرفت و به خانه آورد از قضا زن او مدتی بود که حامله بود و در غیاب وی که در خدمت هارپاگ بود بچه را زایید که مرده به دنیا آمد.

    مهرداد وقتی به خانه رسید زنش از او پرسید که هارپاگ با او چه کار داشت؟او پاسخ داد: (( من وقتی به شهر رسیدم آنچه دیدم و آنچه که شنیدم ای کاش که به لطف و عنایت مردوخ هرگز نمی دیدم!خانه هارپاگ پر از کسانی بود که همه ناله و شیون می کردند و من با ناراحتی بسیار بدانجا درآمدم.همین که درون رفتم کودک شیرخواره ای دیدم که دست و پا می زدو می گریست.لباسهای زرددوزی شده و پارچه های الوان بر او پوشانده بودند.هارپاگ به من گفت آن بچه را بردارم و ببرم در بیابان بگذارم،درجایی که جانوران درنده زیاد باشند.من هم بچه را برداشتم و با خود آورم ، به تصور اینکه بچه به یکی از افراد خانواده خود هارپاک تعلق دارد و به دلیلی که من نمی دانم می خواهند او را بشکند اما در بین راه متوجه شدم که این بچه نواده دختری پادشاه خودمان است.بیا این هم بچه ))

    بچه بسیار زیبا بود و زن گاوچران از بچه بسیار خوشش آمد و مهرش در دلش نشست. از شوهرش خواست که بچه را نکشد اما مهرداد حاضر نبود درخواست زنش را بپذیرد چون احتمال میداد هارپاگ جاسوسانی به دنبالش فرستاده اند تا بر او نظارت کنند.وقتی زن دید نمی تواند شوهرش را راضی کند گفت: ((حال که تو میخواهی بچه رابکشی پس آنچه می گویم بکن.من در غیاب تو بچه ای زاییدم که مرده به دنیا آمد.تو بچه مرده را به جای این زنده جای ده.و در بیابان که جانوران زیاد دارد رها کن،آن وقت این نوه پادشاه را به جای بچه خود بزرگ می کنیم.))

    مهرداد قبول کرد و جامه کوروش و زینتها را به تن کودک مرده کرد و او را در بیابان رها کرد.

    شاید همسر مهرداد هیچ وقت فکر نمی کرد بچه ای که می پرواند روزی عدل و صلح را در جهان رواج می دهد و پادشاه کشوری پهناور می شود.

    کوروش تا ده سالگی در خدمت مادرخوانده اش ماند.

    هرودوت دوران كودكي او را اينچنين وصف مي كند : « او كودكي بود زبر و زرنگ و باهوش ،* و هر وقت سؤالي از او مي كردند با فراست و حضور ذهن كامل فوراً جواب مي داد. در او نيز همچون همه ي كودكاني كه به سرعت رشد مي كنند و با اين وصف احساس مي شود كه كم سن هستند حالتي از بچگي درك مي شد كه با وجود هوش و ذكاوت غير عادي او از كمي سن و سالش حكايت مي كرد. بر اين مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشاني از خودبيني و كبر و غرور ديده نمي شد بلكه كلامش حاكي از نوعي سادگي و بي آلايشي و مهر و محبت بود. بدين جهت همه بيشتر دوست داشتند او را در صحبت و در گفتگو ببينند تا در سكوت و خاموشي . از وقتي كه با گذشت زمان كم كم قد كشيد و به سن بلوغ نزديك شد در صحبت بيشتر رعايت اختصار مي كرد ،* و به لحني آرامتر و موقرتر حرف مي زد. كم كم چندان محجوب و مؤدب شد كه وقتي خويشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود مي يافت سرخ مي شد و آن جوش و خروشي كه بچه ها را وا مي دارد تا به پر و پاي همه بپيچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست مي داد. از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بيشتر مهرباني از خود نشان مي داد. در واقع به هنگام تمرين هاي ورزشي ، از قبيل سواركاري و تيراندازي و غيره ، كه جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت مي كنند ، او براي آنكه رقيبان خود را ناراحت و عصبي نكند آن مسابقه هايي را انتخاب نمي كرد كه مي دانست در آنها از ايشان قوي تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلكه آن تمرين هايي را انتخاب مي نمود كه در آنها خود را ضعيف تر از رقيبانش مي دانست ، و ادعا مي كرد كه از ايشان پيش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روي مانع و نبرد با تير و كمان و نيزه اندازي از روي زين ، با اينكه هنوز بيش از اندازه ورزيده نبود ، اول مي شد. وقتي هم مغلوب مي شد نخستين كسي بود كه به خود مي خنديد. از آنجا كه شكست هايش در مسابقات وي را از تمرين و تلاش در آن بازيها دلزده و نوميد نمي كرد ، و برعكس با سماجت تمام مي كوشيد تا در دفعه ي بعد در آن بهتر كامياب شود ؛ در اندك مدت به درجه اي رسيد كه در سواركاري با رقيبان خويش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج مي داد تا سرانجام از ايشان هم جلو زد. وقتي او در اين زمينه ها تعليم و تربيت كافي يافت به طبقه ي جوانان هيژده تا بيست ساله درآمد ، و در ميان ايشان با تلاش و كوشش در همه ي تمرين هاي اجباري ، با ثبات و پايداري ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردايش از استان انگشت نما گرديد. »
    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
  5. #14
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر
    بازگشت به خانواده

    کورش و دوستانش بازیهای مختلفی انجام می دانند یکی از این بازی ها شاه بازی بود که در این بازی تمام مقررات درباری رعایت می شد. یک روز کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد از طرف دوستان به عنوان پادشاه انتخاب شد،کورش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری با به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود.هر کدام وظیفه خود را می دانست و طبق بازی دستورات فرامانروا را اجرا می کردند.یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود،چون با جسارت تمام از فرمانبری کورش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند.وقتی پس از این تنبیه که جزو مقررات بازی بود،ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود،چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با پسر یک روستایی حقیر می کنند.رفت وشکایت به پدرش برد.آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت نسبت فوق العاده ای نسبت به خود کرد.به پیش پادشاه شکایت کرد.پادشاه کوروش و پدرخوانده او را به جضور طلبید و خطابش به آنان بسیار تند وخشن بود.به کوروش گفت: (( این تویی،پسر روستایی حقیری چون این مردک،که به خود جرات داده و پسر یکی از نجبای طراز اول دربار مرا تنبیه کرده ای؟))

    کورش جواب داد: ((هان ای پادشاه،من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق با عدل و انصاف بوده است.بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند،چون به نظرشان بیش از همه بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم.باری در آن حال که همگان فرمانهای مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد.))

    در آن موقع که کورش ماجرا را می گفت آستیاگ به دقت به او می نگریست و گمانی فکرش را دستخوش نگرانی کرده بود.ندای اسرآمیز خون به او دروغ نمی گفت:خطوط چهره جوانک به نظرش می آمد که به خطوط چهره خودش شبیه است.

    پادشاه شاکی و پسرش را مرخص کرد و مهرداد را به کناری کشید و بی مقدمه از او توضیح خواست که این بچه را ادعا می کند از خودش است از کجا پیدا کرده است.مهرداد به تپ و پت افتاد و من من کنان چند کلمه نامفهومی گفت.تهدید شد که اگر راستش را نگوید در همان جا و همان دم پوستش را زنده زنده خواهد کند.او ماجرا را توضیح داد وطبیعی بوده نام هارپاگ به میان آمد.هارپاگ فوراً به دربار احضار شد و گفته های خدمتکارش را تایید کرد.پادشاه ماد که نشانه های مسلم دخالت خدایان را در همه این ماجرا درک کرد اندیشید که به هیچ وج نباید خود را در معرض خشم و غضب آنها قرار دهدوبار دیگر مغان و معربان خواب را خواست وبا ایشان به صحبت نشست که چه باید بکند.آنها انجمی با تشریفات تمام تشکیل دادند و مدتی در این باره با هم صحبت کردند تا آخر نظر قطعی خود را به این شرح به پادشاه گفتند: ((چون این جوان با وجود اعدامی که تو قبلاً درباره اش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان او بوده اند.با این حال،تو می توانی هر گونه بدگمانی و نگرانی را از ذهن خود بیرون کنی،چون او در میان همسالان خود پادشاه بوده و لذا خواب تو تعبیر شده است.او دیگر دوباره پادشاه نخواهد شد و همین اتفاقی که افتاده کافی و بسیار خوب است،چه اگر قدرت به دست این بچه که پارسی است می افتاد حکومت به ملت دیگری انتقال می یافت، و ما که از قوم ماد هستیم تبدیل به برده و بنده می شدیم.باز تکرار می کنیم که خواب تو تعبیر شده است،و تو دیگر موجبی نیست که از او بترسی.پس او را به پارس بفرست.))

    کوروش به نزد پدر و مادر خود به پارسموش فرستاه شد و آنان از بازگشت معجزه آسا بسیار حیرت کردند و خوشحال شدند و وقتی سرگذشتش را شنیدند همه پذیرفتند که این تنها ناشی از اراه خدا بوده است.
    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
  6. #15
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر
    پایان حکومت ماد و شروع امپراتوری ایران

    هارپاگ که مقدر بود نقش مهمی در زندگی کوروش بازی کند فراموش نکرده بود که آستیاگ(آژی دهاک)،برای تنبیه وی به جزای نافرمانی از دستور مبنی بر کشتن کوروش در آن روزهای نخستین پس از به دنیا آمدنش،فرمان داده بود تا پسرش را بکشند.با اینکه معبران خواب این واقعه را بر خواست خدایان گذاشتند آستیاگ این کار را انجام داد.حتی در این مورد،هرودوت تفصیلات بیشتری که بسیار حزن انگیز است نقل می کندو می گوید که پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و ((در دیگ بزرگی پختند))،آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه به سر سفره آوردند وبدیهی است که شاه هارپاگ را نیز به آن مهمانی دعوت کرد.پس از صرف غذا که با باده خواری مفصلی همراه بود،شاه از هارپاگ پرسید که آیا غذا به مذاقش خوش آمده و با اشتهای تمام از آن خورده است؟وهارپاگ پاسخ داد که در کاخ او هرگز مهمانی چنین شاهانه و غذاهای به آن خوبی و لذیذی سابقه نداشته است.آنگاه پادشاه ماد برای مهمان حیرت زده خویش فاش کرد که آن غذای لذیذ از گوشت پسرش خودش بوده است. با این کار غیر انسانی آستیاگ که دستور کشتن پسر هارپاگ و خوراندن آن را به پدرش انجام داد و و در پایان پدر را با گفتن حقیقت حیرت زده و خشمیگن کرد.آستیاگ بدون در نظر گرفتن قوانین انسانی یک انسان را به عنوان غذا انتخاب کردوپدری را غمگین نمود،کار او گناهی بس بزرگ بود.

    هارپاگ ضمن حفظ ظاهر آرام و مودبانه،با صبر و متانت هوش انتقامی کین توزانه در دل پخت و چون در این خیال نبود که شخصاً با شاه در بیفتد،زیرا می دانست که او بی محاکمه به حیاتش خاتمه خواهد داد،شرط احتیاط را بیشتر در آن دانست که این کار را با امن و اراده خدایان واگذارد،چه آنان خود می توانستند وسیله ای برای به کیفر رساندن این پادشاه ظالم برانگیزد.او که بر اثر یک پیش بینی غیر عادی و عجیب ناشی از تعبیر خواب فرمان یافته بود کوروش را در گهواره اش به قتل برساند به طوری که بعداً خواهیم دید تبدیل به عامل حیرت انگیز اقبال و کامیابی نجات یافته خویش گردید.به انتظاربه دست آوردن فرصت مناسب خشم خود را زیر ظاهر خوشرویی و لبخند فرو می خورد،با لجاج تمام می کوشید لطف و عنایت آستیاگ را نسبت به خود جلب کند و در تقدیم هدیه های سنتی به شاه کوتاهی نمی کرد.

    وقتی سرانجام فرصت مناسب بدست آورد تا با زدن ضربت به شاه کینه خود را فرونشاند،در دربار اکباتان به توطئه چینی پرداخت.این کار نسبتاً آسان بود،چون پارسیان از تحمل یوغی که به گردن داشتند و خود را در خور آن نمی دانستند ناراحت بودند.باد ملی گرایی در میان قبیله های مختلف وزیدن گرفته بود.کوروش بارها دلیل و برهان شایستگی خود را برای فرمانروایی و استعدادهای ذاتی خود را برای پرداختن به امور سیاسی نشان داده بود و پدرش هم که حاکم ولایت انزان بود می توانست داوطلبان وفاداری از میان قبیله هخامنشی به خدمت بگیرد تا در هر موقعیت مناسبی به تحقق آرمان های او کمک بکنند.

    واما آستیاگ که بیش از پیش وجهه خود را از دست می داد و کار به جایی رسیده بود که فداکارترین خدمتگزارانش نیز به خود جرئت می دادند بر بی کفایتی او و بر نارسایی اش در اداره مملکت خرده بگیرند.شاید هم هارپاگ مدت زیادی برای روشن کردن ایشان زحمت کشیده بود تا توانسته بود همراهانی فهمیده و با هوش از میان آنان برای خود دست و پا کند.

    مسئله ای که به ویژه در این مورد بیش از هر چیز مطرح بود پیدا کردن شخص شایسته ای بود که انتخاب کنند و در راس توطئه بگذارند.کوروش می توانست مرد مورد نظر باشد.هارپاگ وی را از نقشه های خود،از نقشی که برای قوم پارس در نظر گرفته بود و از فوریت این امر که باید هرچه زودتر خود را از شریک پادشاه مادی شهوتران و نالایق در اداره کشور برهانند،آگاه ساخت.وی پس از اینکه راز مقاصد خود را با دوستان خویش در میان نهاد تصمیم گرفت شروع به اقدام کند، فرمانروای اکباتان را از تخت سلطنت به زیر آورد و جای او را به کوروش واگذارد که از لحاظ ویژگی ها و استعدادهای ذاتی و وابستگی اش به خانواده هخامنشی و موقعیت اجتماعی وسیاسی پدرش که پادشاه انزان بود شایستگی این عنوان را داشت.یک متن تاریخی این گونه می گوید:بنابراین یکی از نزدیکان صمیمی و محرم خود را با این پیام به نزد کوروش فرستاد: ((ای پسرکمبوجیه،بیشک خدایان نظر عنایت به تو دارند،وگرنه در حال حاضر زنده نمی بودی.بیا و انتقام خود را از پادشاه ماد، که می خواست تو را پس از به دنیا آمدنت از میان بردارد،بگیر.تو اگر حاضر باشی به حرفهای من گوش بدهی بر کشوری که اکنون آستیاگ بر آن فرمان می راند سلطنت خواهی کرد.پارسیان به آسانی درک خواهند کرد که تو تنها امید آزادی و رهایی ایشان و مظهر قدرت و عظمتشان هستی.آنان به ندای تو سر به شورش برخواهند داشت و تو با همراهی ایشان و به کمک هوادارانی که خود من برایت در میان مادها پیدا خواهم کرد به آسانی خواهی توانست با این آژی دهاک نابکار که دشمن مشترکمان است بجنگی.اگرمن از طرف شاه به فرماندهی سپاهیانی برگزیده شوم که باید به مقابله با تو بیایند نخستین کسی خواهم بود که لشکر و مملکت را به تو تسلیم خواهم کرد؛و اگر کس دیگری از مشاهیر به سرداری لشکر منصوب گردد باز به همین شیوه،رفتار خواهد شد،زیرا ایشان نیز منتظر تنها اشاره ای از طرف من هستند تا از شاه خویش جدا شوند و جانب تو را بگیرند.در اکباتان همه چیز آماده است،بنابراین آنچه به تو می گویم بکن،وزود هم بکن.))

    کورش در فکر شورش بود و در میان قبایل پارسی به سخنرانی پرداخت.

    پارسیان که از مدها پیش در زیر ستم آستیاگ بودند از این شورش استقبال کردند.

    سرانجام با درگرفتن جنگ ميان پارسيان( به رهبري کوروش ) و مادها ( به سركردگي آستياگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

    هنوز جزئيات فراواني از اين نبرد بر ما پوشيده است. مثلاً ما نمي دانيم كه آيا اين جنگ بخشي از برنامه ي كلي و از پيش طرح ريزي شده ي کوروش بزرگ براي استيلا بر جهان آن زمان بوده است يا نه ؛ حتي دقيقاً نمي دانيم كه کوروش ، خود اين جنگ را آغاز كرده يا استياگ او را به نبرد واداشته است. يك متن قديمي بابلي به نام « سالنامه ي نبونيد » به ما مي گويد كه نخست استياگ – كه از به قدرت رسيدن کوروش در ميان پارسيان سخت نگران بوده است – براي از بين بردن خطر کوروش بر وي مي تازد و به اين ترتيب او را آغازگر جنگ معرفي مي كند. در عين حال هرودوت ، برعكس بر اين نكته اصرار دارد كه خواست و اراده ي کوروش را دليل آغاز جنگ بخواند.

    باري ، ميان پارسيان و مادها جنگ درگرفت. جنگي كه به باور بسياري از مورخين بسيار طولاني تر و توانفرساتر از آن چيزي بود كه انتظار مي رفت. استياگ تدابير امنيتي ويژه اي اتخاذ كرد ؛ همه ي فرماندهان را عزل كرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدين ترتيب خيانت هاي هارپاگ را – كه پيشتر فرماندهي ارتش را به او واگذار كرده بود – بي اثر ساخت. گفته مي شود كه اين جنگ سه سال به درازا كشيد و در طي اين مدت ، دو طرف به دفعات با يكديگر درگير شدند. در شمار دفعات اين درگيري ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد كه در نبرد اول استياگ حضور نداشته و هارپاگ كه فرماندهي سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش ميدان را خالي مي كند و مي گريزد. پس از آن استياگ شخصاً فرماندهي نيروهايي را كه هنوز به وي وفادار مانده اند بر عهده مي گيرد و به جنگ پارسيان مي رود ، ليكن شكست مي خورد و اسير مي گردد. و اما ساير مورخان با تصويري كه هرودوت از اين نبرد ترسيم مي كند موافقت چنداني نشان نمي دهند. از جمله ” پولي ين“ كه چنين مي نويسد :

    « کوروش سه بار با مادي ها جنگيد و هر سه بار شكست خورد. صحنه ي چهارمين نبرد پاسارگاد بود كه در آنجا زنان و فرزندان پارسي مي زيستند . پارسيان در اينجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوي مادي ها – كه در جريان تعقيب لشكر پارس پراكنده شده بودند – بازگشتند و فتحي چنان به كمال كردند كه کوروش ديگر نيازي به پيكار مجدد نديد. »

    نيكلاي دمشقي نيز در روايتي كه از اين نبرد ثبت كرده است به عقب نشيني پارسيان به سوي پاسارگاد اشاره دارد و در اين ميان غيرتمندي زنان پارسي را كه در بلندي پناه گرفته بودند ستايش مي كند كه با داد و فريادهايشان ، پدران ، برادران و شوهران خويش را ترغيب مي كردند كه دلاوري بيشتري به خرج دهند و به قبول شكست گردن ننهند و حتي اين مسأله را از دلايل اصلي پيروزي نهايي پارسيان قلمداد مي كند.

    به هر روي فرجام جنگ ، پيروزي پارسيان و اسارت استياگ بود. کوروش كبير به سال ٥٥٠ ( ق.م ) وارد اكباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس كرد و تاج او را به نشانه ي انقراض دولت ماد و آغاز حاكميت پارسيان بر سر نهاد. خزانه ي عظيم ماد به تصرف پارسيان درآمد و به عنوان يك گنجينه ي بي همتا و يك ثروت لايزال - كه بدون شك براي جنگ هاي آينده بي نهايت مفيد خواهد بود - به انزان انتقال يافت.

    کوروش بزرگ پس از نخستين فتح بزرگ خويش ، نخستين جوانمردي بزرگ و گذشت تاريخي خود را نيز به نمايش گذاشت. استياگ – همان كسي كه از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال كشتن وي بوده است – پس از شكست و خلع قدرتش نه تنها به هلاكت نرسيد و رفتارهاي رايجي كه درآن زمان سرداران پيروز با پادشاهان مغلوب مي كردند در مورد او اعمال نشد ، كه به فرمان کوروش توانست تا پايان عمر در آسايش و امنيت كامل زندگي كند و در تمام اين مدت مورد محبت و احترام کوروش بود.. پس از نبردي كه امپراتوري ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لغب پادشاه پارسيان داد و شهر پاسارگاد را براي يادبود اين پيروزي بزرگ و برگزاري جشن و سرور پيروزمندانه ي قوم پارس بنا نهاد.
    نبرد سارد


    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
  7. #16
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر
    نبرد سارد

    سقوط امپراتوري قدرتمند ماد و سربرآوردن يك دولت نوپا ولي بسيار مقتدر به نام ” دولت پارس “ براي كرزوس ، پادشاه ليدي - همسايه ي باختري ايران ، سخت نگران كننده و باورنكردني بود. گذشته از آنكه امپراتور خودكامه ي ماد ، برادر زن كرزوس بود و دو پادشاه روابط خويشاوندي بسيار نزديكي با يكديگر داشتند ، نگراني كرزوس از آن جهت بود كه مبادا پارسيان تازه به قدرت رسيده ، مطامعي خارج از مرزهاي امپراتوري ماد داشته باشند و با تكيه بر حس ملي گرايي منحصر بفرد سربازان خود ، تهديدي متوجه حكومت ليدي كنند. كرزوس خيلي زود براي دفع چنين تهديدي وارد عمل گرديد و دست به كار تشكيل ائتلاف مهيبي از بزرگترين ارتشهاي جهان آن زمان شد ؛ ائتلافي كه اگر به موقع شكل مي گرفت بدون شك ادامه ي حيات دولت نوپاي پارس را مشكل مي ساخت.

    فرستادگاني از جانب دولت ليدي به همراه انبوهي از هدايا و پيشكش هاي شاهانه به لاسدمون ( لاكدومنيا ، پايتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن كشور بخواهند براي كمك به جنگ با امپراتوري جديد ، سربازان و تجهيزات نظامي خود را در اختيار ليدي قرار دهد. از نبونيد ( پادشاه بابل ) و آميسيس ( فرعون مصر ) نيز درخواست هاي مشابهي به عمل آمد. واحدهايي از ارتش ليدي نيز ماموريت يافتند تا با گشت زني در سرزمين تراكيه ، به استخدام نيروهاي جنگي مزدور براي نبرد با پارسيان بپردازند. ناگفته پيداست كه چنين ارتش متحدي تا چه اندازه مي توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عين حال ، كرزوس براي محكم كاري كساني را نيز به معابد شهرهاي مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسيد و دودون - فرستاد تا از هاتفان غيبي معابد ، نظر خدايان را نيز در مورد اين جنگ جويا شود. از آنچه در ساير معابد گذشت بي اطلاعيم ولي پاسخي كه هاتف غيبي معبد دلف به سفيران كرزوس داد اينچنين بود :

    « خدايان ، پيش پيش به كرزوس اعلام مي كنند كه در جنگ با پارسيان امپراتوري بزرگي را نابود خواهد كرد. خدايان به او توصيه مي كنند كه از نيرومندترين يونانيان كساني را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او مي گويند كه وقتي قاطري پادشاه مي شود كافي است كه او كناره هاي شنزار رود هرمس را در پيش گيرد و بگريزد و از اينكه او را ترسو و بي غيرت بنامند خجالت نكشد.»

    اين پيشگويي كرزوس را در حيرت فرو برد. او به اين نكته انديشيد كه اصلاَ با عقل جور در نمي آيد كه قاطري پادشاه شود. بنابرين قسمت اول آن پيشگويي را - كه مي گفت كرزوس نابود كننده ي يك امپراتوري بزرگ خواهد بود - به فال نيك گرفت و آماده ي نبرد شد. ولي همه چيز بدانسان كه كرزوس در نظر داشت پيش نميرفت. اسپارتيها اگر چه سفير كرزوس را به نيكي پذيرا شدند و از هداياي او به بهترين شكل تقدير كردند ولي در مورد كمك نظامي در جنگ پاسخ روشني ندادند. حاكمان بابل و مصر نيز وعده دادند كه در سال آينده نيروهايشان را راهي جنگ خواهند كرد.

    با اين همه كرزوس تصميم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پيش از ميلاد ، با تمام نيروهايي كه توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود كه در جهان آن زمان به عنوان بي باك ترين و كارآزموده ترين سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه ليدي از رود هاليس ( كه مرز شناخته شده ي دولتين ليدي و ماد بود ) گذشت و وارد كاپادوكيه در خاك ايران گرديد. پس از آن نيز غارت كنان در خاك ايران پيش رفت و شهر پتريا را نيز متصرف شد. سپاهيان ليديايي ، در حال پيشروي در خاك ايران دارايي هاي تمامي مناطقي را كه اشغال مي شد چپاول مي نمودند و مردم آن مناطق را نيز به بردگي مي گرفتند. وليكن ناگهان سربازان ليديايي با چيز غير منتظره اي روبرو شدند ؛ ارتش ايران به فرماندهي كوروش كبير به سوي آنها مي آمد! ظاهراَ يك ليديايي خائن كه از جانب كرزوس مامور بود تا از سرزمين هاي تراكيه براي او سرباز اجير كند ، به ايران آمده بود و کوروش را در جريان توطئه ي كرزوس قرار داده بود. نخستين بار ، سپاهيان ايراني و ليديايي در دشت پتريا درگير شدند. به گفته ي هرودوت هر دو لشكر تلفات سنگيني را متحمل شدند و شب هنگام در حالي كه هيچ يك نتوانسته بودند به پيروزي برسند ، از يكديگر جدا شدند. كرزوس كه به سختي از سرعت عمل نيروهاي پارسي جا خورده بود ، تصميم گرفت شب هنگام ميدان را خالي كند و به سمت سارد عقب نشيد. به اين اميد كه از يك سو پارسيان نخواهند توانست از كوههاي پر برف و راههاي صعب العبور ليدي بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوي ديگر تا پايان فصل سرما ، نيروهاي متحدين نيز در سارد به او خواهند پيوست و با تكيه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگير نموده ، از هر طرف به ايران حمله ور شود. پس از رسيدن به سارد ، كرزوس مجدداَ سفيراني به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاكيد از آنان خواست حداكثر تا پنج ماه ديگر نيروهاي كمكي خود را ارسال دارند.

    صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و ميدان نبرد را خالي ديد ، بر خلاف پيش بيني هاي كرزوس ، تصميمي گرفت كه تمام نقشه هاي او را نقش برآب كرد. سربازان ايراني نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلكه با جسارت تمام راه سارد را در پيش گرفتند و با گذشتن از استپهاي ناشناخته و كوهستان هاي صعب العبور كشور ليدي ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پايتخت اردو زدند. وقتي كه كرزوس خبردار شد كه سپاهيان کوروش بر سختي زمستان فائق آمده اند و بي هيچ مشكلي تا قلب مملكتش پيش روي كرده اند غرق در حيرت گرديد. از يك طرف هيچ اميدي به رسيدن نيروهاي كمكي از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف ديگر كرزوس پس از رسيدن به سارد ، سربازان مزدوري را كه به خدمت گرفته بود نيز مرخص كرده بود چون هرگز گمان نمي كرد كه پارسي ها به اين سرعت تعقيبش كنند و جنگ را به دروازه هاي سارد بكشانند. بنابرين تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نيروهاي باقي مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسيان بود.

    کوروش مي دانست كه جنگيدن در سرزمين بيگانه ، براي سربازان پارسي بسيار سخت تر از دفاع در داخل مرزهاي كشور خواهد بود و از سوي ديگر فزوني نيروهاي دشمن و توانايي مثال زدني سواره نظام ليدي ، نگرانش مي كرد. لذا به توصيه دوست مادي خود ، هارپاگ ( همان كسي كه يكبار جانش را نجات داده بود ) تصميم گرفت تا خط مقدم لشكرش را با صفي از سپاهيان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هيچ چيز به اندازه ي بوي شتر وحشت نمي كنند و به محض نزديك شدن به شتران ، عنان اسب از اختيار صاحبش خارج مي شود. بنابرين سواره نظام ليدي ، هرچقدر هم كه قدرتمند باشد ، به محض رسيدن به اولين گروه از سپاهيان پارس عملاَ از كار خواهد افتاد. پياده نظام کوروش نيز دستور يافت تا پشت سر شتران حركت كند و پس از آنان نيز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با اين فرياد کوروش كه « خدا ما را به سوي پيروزي راهنمايي مي كند » سپاهيان ايران و ليدي رو در روي يكديگر قرار گرفتند. جنگ بسيار خونين بود ولي در نهايت آنانكه به پيروزي رسيدند لشكريان پارس بودند. از ميان ليديايي ها ، آنان كه زنده مانده بودند - به جز معدودي كه دوباره براي گرفتن كمك به كشورهاي ديگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه هاي شهر را مسدود كردند. به اين اميد كه بالاخره متحدين اسپارتي ، بابلي و مصري از راه مي رسند و كار ايراني ها را يكسره مي كنند. پس از شكست و عقب نشيني ليديايي ها ، پارسيان شهر سارد را به محاصره درآوردند.

    شهر سارد از هر طرف ديوار داشت بجز ناحيه اي كه به كوه بلندي بر مي خورد و به خاطر ارتفاع زياد و شيب بسيار تند آن لازم نديده بودند كه در آن محل استحكاماتي بنا كنند. پس از چهارده روز محاصره ي نافرجام کوروش اعلام كرد به هر كس كه بتوانند راه نفوذي به درون شهر بيابد پاداش بسيار بزرگي خواهد داد. بر اثر اين وعده بسياري از سپاهيان در صدد يافتن رخنه اي در استحكامات شهر برآمدند تا آنكه روزي يك نفر پارسي به نام ” هي روياس “ ديد كه كلاه خود يك سرباز ليديايي از بالاي ديوار به پايين افتاد. او چست و چالاك پايين آمد ، كلاهش را برداشت و از همان راهي كه آمده بود بازگشت. ” هي روياس “ ديگران را در جريان اين اكتشاف قرار داد و پس از بررسي محل ، گروه كوچكي از سپاهيان کوروش به همراه وي از آن مسير بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتي دروازه هاي شهر را بروي همرزمان خود گشودند.

    در مورد آنچه پس از ورود پارسيان به داخل شهر سارد روي داد نمي توانيم به درستي و با اطمينان سخن بگوييم ؛ اگر چه در اين مورد نيز هر يك از مورخان ، روايتي نقل كرده اند ولي متاسفانه هيچ كدام از اين روايات قابل اعتماد نيستند. حتي هرودوت كه نوشته هاي او معمولاَ بيش از سايرين به واقعيت نزديك است ، آنچه در اين مورد خاص مي گويد ، حقيقي به نظر نمي رسد. ابتدا روايت گزنفون را مي آوريم و سپس به سراغ هرودوت خواهيم رفت :

    « وقتي كرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظيم فرود آورد و به او گفت : من ، اي ارباب ، به تو سلام مي كنم ، زيرا بخت و اقبال از اين پس عنوان اربابي را به تو بخشيده است و مرا مجبور ساخته است كه آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام مي كنم ، چون تو مردي هستي به خوبي خودم و سپس به گفته افزود : آيا حاضري به من توصيه اي بكني ؟ من مي دانم كه سربازانم خستگيها و خطرهاي بيشماري را متحمل شده و در اين فكرند كه عني ترين شهر آسيا پس از بابل يعني سارد را به تصرف خود درآورند. بدين جهت من درست و عادلانه مي دانم كه ايشان اجر زحمات خود را بگيرند چون مي دانم كه اگر ثمره اي از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زيادي نخواهم توانست ايشان را به زير فرمان خود داشته باشم. در عين حال ، اين كار را هم نمي توانم بكنم كه به ايشان اجازه دهم شهر را غارت كنند. كرزوس پاسخ داد : بسيار خوب ،* پس بگذار بگويم اكنون كه از تو قول گرفتم كه نخواهي گذاشت سربازانت شهر را غارت كنند و زنان و كودكان ما را نخواهي ربود ، من هم در عوض به تو قول مي دهم كه ليديايي ها هر چيز خوب و گرانبها و زيبايي در شهر سارد باشد بياورند و به طيب خاطر به تو تقديم كنند.

    تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقي بگذاري سال ديگر دوباره شهر را مملو از چيزهاي خوب و گرانبها خواهي يافت. برعكس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگيري همه چيز حتي صنايعي را كه مي گويند منبع نعمت و رفاه مردم است از بين خواهي برد. گنجهاي مرا بگير ولي بگذار كه نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگيرند. من بيش از حد از خدايان سلب اعتماد كرده ام . البته نمي خواهم بگويم كه ايشان مرا فريب داده اند ولي هيچ بهره اي از قول ايشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است: « تو خودت خودت را بشناس!» باري ، من پيش از خودم همواره تصور مي كردم كه خدايان هميشه بايد نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممكن است كه ديگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و ليكن كسي نيست كه خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهاي سرشاري كه داشتم و به پيروي از حرفهاي كساني كه از من مي خواستند در رأس ايشان قرار بگيرم و نيز تحت تاثير چاپلوسيهاي كساني كه به من مي گفتند اگر دلم را راضي كنم و فرماندهي بر ايشان را بپذيرم همه از من اطاعت خواهند كرد و من بزرگترين موجود بشري خواهم بود ضايع شدم و از اين حرفها باد كردم و به تصور اينكه شايستگي آن را دارم كه بالاتر از همه باشم ، فرماندهي و پيشوايي جنگ را پذيرفتم وليكن اكنون معلوم مي شود كه من خودم را نمي شناختم و بيخود به خود مي باليدم كه مي توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبري كنم ، تويي كه محبوب خداياني و به خط مستقيم نسب به پادشاهان مي رساني. امروز حيات من و سرنوشت من تنها به تو بستگي دارد. کوروش گفت : من وقتي به خوشبختي گذشته ي تو مي انديشم نسبت به تو احساس ترحم در خود مي كنم و دلم به حالت مي سوزد. بنابرين من از هم اكنون زنت و دخترانت را كه مي گويند داري و دوستان و خدمتكاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس مي دهم. فقط قدغن مي كنم كه ديگر نبايد بجنگي. »

    و اما اينك به نقل گفته ي هرودوت مي پردازيم و پس از آن خواهيم گفت كه چرا اين روايت نمي تواند با حقيقت منطبق باشد ؛ « كرزوس به خاطرغم و اندوه زياد در جايي ايستاده بود و حركت نمي كرد و خود را نمي شناساند. در اين حال يكي از سپاهيان پارسي به قصد كشتن او به وي نزديك گرديد كه ناگهان پسر كر و لال كرزوس زبان باز كرد و فرياد زد: ” اي مرد ! كرزوس را نكش “ بدينگونه سرباز پارسي از كشتن كرزوس منصرف شد و او را دستگير كرد. به فرمان کوروش ، كرزوس را به همراه ١٤ تن ديگر از نجباي ليدي ، به روي توده اي از هيزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن كردند كرزوس فرياد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معني اين كلمات را پرسيد. كرزوس پس از مدتي سكوت گفت: « اي كاش شخصي كه اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت مي كرد » کوروش باز هم متوجه منظور كرزوس نشد و دوباره توضيح خواست. سپس كرزوس گفت : « زمانيكه سولون در پايتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشياء قيمتي خود را به او نشان دادم و پرسيدم چه كسي را از همه سعاتمندتر مي داند ، در حالي كه يقين داشتم كه اسم مرا خواهد برد. ولي او گفت تا كسي نمرده نمي توان گفت كه سعادتمند بوده يا نه ! » کوروش از شنيدن اين سخن متاثر شد و بي درنگ حكم كرد كه آتش را خاموش كنند ولي آتش از هر طرف زبانه مي كشيد و موقع خاموش كردن آن گذشته بود. آنگاه كرزوس گريست و ندا داد « اي آپلن! تو را به بزرگواري خودت سوگند مي دهم كه اگر هداياي من را پسنديده اي بيا و مرا نجات بده » پس از دعاي كرزوس به درگاه آپلن ، باران شديدي باريدن گرفت و آتش را خاموش كرد. پارسيان كه سخت وحشت زده بودند ، در حالي كه زرتشت را به ياري مي طلبيدند از آنجا گريختند. »

    اين بود روايت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولي ما دلايلي داريم كه باور كردن اين روايت را برايمان مشكل مي سازند. نخستين دليل بر نادرست بودن اين روايت ، مقدس بودن آتش نزد ايرانيان است كه به آنها اجازه نمي داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – يعني مقدس ترين چيزي كه در تمام عالم وجود دارد - بي حرمتي كرده ، آن را آلوده سازند. دليل دوم آنست كه در ساير مواردي كه کوروش بر كشوري فائق آمده ، هرگز چنين رفتاري سراغ نداريم و هرودوت نيز خود اذعان مي كند به اين كه رفتار کوروش با ملل مغلوب و بويژه با پادشاهان آنان بسيار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومين و مهمترين دليل آنكه امروز مشخص شده است كه اصولاَ در زمان سلطنت كرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نكرده بود بنابرين داستاني كه هرودوت نقل مي كند به هيچ عنوان رنگي از واقعيت ندارد. چهارمين نكته ي شك برانگيزي كه در اين روايت وجود دارد آن است كه آپولن ، خداي يونانيان بوده و اين مسأله يك احتمال قوي پيش مي آورد كه هرودوت – به عنوان يك يوناني - كوشيده است باورهاي مذهبي خود را در اين مسأله دخالت دهد.

    در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نيز روايت هاي مشابهي نقل شده است كه اگر چه در پايان به اين نكته مي رسند كه سربازان پارسي ، شهر را غارت نكرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار كرده اند ولي مي كوشند به نوعي اين رفتار سپاهيان پارس را به عملكرد كرزوس و تاثير سخنان وي در پادشاه جوان هخامنشي مربوط كنند تا آنكه مستقيماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ي سپاهيان ايران بدانند. پس از تسخير سارد ، تمام كشور ليديه به همراه سرزمينهايي كه پادشاهان آن سابقاَ فتح كرده بودند ، به كشور ايران الحاق شد و بدين ترتيب مرز ايران به مستعمرات يوناني در آسياي صغير رسيد.
    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
  8. #17
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر
    تسخير مستعمرات يونانی

    پس از بدست آوردن سارد ، تمام ليديه با شهرهاي وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ايران به مستعمرات يوناني در آسياي صغير رسيد. اين مستعمرات را چنانكه در جاي خود خواهد آمد اقوام يوناني بر اثر فشاري كه مردم دريايي به اهالي يونان وارد آوردند ، بنا كرده بودند. كوچ كنندگان از سه قوم بودند : ينانها ، اليانها و دريانها. نام يونان به زبان پارسي از نام قوم يكمي آمده است زيرا اهميت آنها در اين دست آورده ها (مستعمرات) بيشتر بود.

    هرودوت اوضاع اين مستعمرات را چنين مي نويسد: ينانهايي كه شهر پانيوم وابسته به آنهاست شهرهاي خود را در جاهايي بنا كرده اند كه از حيث خوبي آب و هوا در هيچ جا مانند ندارد. نه شهرهاي بالا مي توانند با اين شهرها برابري كنند و نه شهرهاي پايين ، نه كرانه هاي خاوري و نه كرانه هاي باختري .

    ينانها به چهار لهجه سخن مي گويند شهر يناني مليطه كه در باختر واقع است پس از ان مي نويت و پري ين است . اين شهرها در كاريه قرار دارند و اهالي آنها به يك زبان سخن مي گويند. شهرهاي يناني واقع در ليديه اينهاست : افس ، كل فن ، ليدوس ، تئوس ، كلازمن ، فوسه. اينها به يك زبان سخن مي گويند ولي زبان آنها همانند زبان شهرهاي ياد شده در بالا نيست. از سه شهر ديگر يناني دو شهر در جزيده سامس و خيوس واقع است و سومي ارتير است كه كه در خشكي بنا شده است. اهالي خيوس و ارتير به يك زبان سخن مي گويند دو اهالي سامس به زباني ديگر. اين است چهار لهجه يناني .

    پس از آن هرودوت مي گويد : ينانهاي هم پيمان زماني از ديگر ينانها جدا شده بودند و جدايي آنها از اينجا بود كه در آن زمان ملت يوناني به تمامي ناتوان به ديد مي آمد و ينانها در ميان اقوام يوناني از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمي نداشتند. بنابرين چه آتنيها و چه ديگر ينانيها پرهيز داشتند از اينكه خود را يناني بنامند و گمان مي رود كه اكنون هم بيشتر ينانها اين نام را شرم آور مي دانند.

    دوازده شهر هم پيمان يناني برعكس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدي براي خود ساختند كه آن را پانيونيوم ناميدند از ينانهاي ديگر كسي را به آنجا راه نمي دادند و كسي هم جز اهالي ازمير خواهند آن نبود كه در پيمان آنها وارد شود. پانيوم در دماغه ي ميكال قرار دارد اين معبد براي خداي درياها ، پوسيدون هلي كون ، ساخته شده است. در نوروزها ينانها ي شهرهاي هم پيمان در اينجا گرد مي آيند و اين جشن را جشن پانيونيوم مي نامند.

    از گفته هاي هرودت روشن مي شود كه دريانها هم همبستگي با شش شهر درياني داشتند ولي بعدها هالي كارناس را باري اينكه يكي از اهالي آن بر خلاف عادت قديم رفتار كرد ، از پيمان بيرون كردند. اليانها همبستگي از دوازده شهر داشتند ولي ازمير را ينانها از آنها جدا كردند و يازده شهر ديگر در همبستگي الياني بازماند. زمينها الياني پربارتر از زمينهاي يناني بود ولي از حيث خوبي آب و هوا با شهرهاي يناني برابري نمي كرد.

    از گفته هاي هرودوت چنين برمي آيد كه اين مستعمرات را سه قوم يوناني بنا كرده بودند و بين تمام آنها همراهي و هم پيماني نبود. زيرا هر يك از همبسته هاي كوچك برپا كرده با هم هم چشمي و كشمكش داشتند.

    پس از آن تاريخ نگار نامبرده مي گويد : ينانها و اليانها نماينده اي نزد کوروش فرستاده و درخواست كردند كه کوروش با آنها ماند .
    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
  9. #18
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر
    در بزرگی کوروش هرکسی شک کند حتما از ناقس عقلی خودش است

    ولییییییییییییییییییییییی یییییییییییییییی

    فراموش نکنیم که ما ایرانی هستیم و بایبند به اخلاق ومنش ایرانی

    کوروش همان گونه که گفته شد بزرگ زاده وشاه زاده بود

    و برای معرفی کوروش نیازی نیست که استیاگ که هم بدر بزرگ کوروش

    و هم از ابا واجداد بر افتخار ما ایرانینان بوده است او را خون خوار ختاب کنیم

    اسیاگ اگر شما به مراجه تاریخی روجوع کنید از بهترن شاهان ایرانی و اریایی

    بوده است و انرا بدانید که به جای استیاگ هر بادشاه دیگر هم بود هارباگ را

    بد تر از این مجازات میکرد .
    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
  10. #19
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر
    برای دیگر کاربردها، کوروش (ابهام*زدایی) را ببینید.کوروش بزرگ
    شاه پارس، شاه انشان، شاه ماد، شاه بابل، شاه سومر و اکد
    شاه چهارگوشهٔ جهان
    دوران ۵۵۹–۵۲۹ پیش از میلاد.[۱] (۳۰ سال)
    تاجگذاری انشان، پارس
    زادروز ۶۰۰ یا ۵۷۶ پیش از میلاد
    زادگاه انشان، پارس
    مرگ ۵۲۹ پیش از میلاد
    آرامگاه پاسارگاد
    پیش از کمبوجیه دوم
    پس از کمبوجیه یکم
    همسر کاساندان
    دودمان هخامنشیان
    پدر کمبوجیه یکم
    مادر ماندانا
    فرزندان کمبوجیه
    بردیا
    آتوسا
    آرتیستون
    رکسانا
    [نمایش]
    ن • ب • و
    جنگ*های کوروش بزرگ



    کوروش، ملقب به کوروش بزرگ یا کوروش کبیر (به پارسی باستان: ‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎) همچنین معروف به کوروش دوم، نخستین پادشاه و بنیان*گذار شاهنشاهی هخامنشی بود. کوروش به مدت سی سال، از سال ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر ایران سلطنت کرد.[۲]

    دربارهٔ کوروش تمام مورخین توافق دارند که شاهی بود با عزم، عاقل و رئوف که در موارد مشکل به عقل بیش از قوه متوسل می*شد و برخلاف پادشاهان آشور و بابل، با مردم مغلوب رئوف و مهربان بود.[۳] جنگ و بوی خون او را برخلاف فاتحان دیگر مغرور نکرد و رفتار او با پادشاهان مغلوب لیدیه و بابل سیاست تسامح او را بخوبی نشان می*دهد.[۴] با پادشاهان مغلوب به اندازه*ای مهربانی می*کرد که آنها دوست کوروش شده و در مواقع مشکل به او یاری می*نمودند. با مذهب و معتقدات مردم کاری نداشت بلکه برای جذب قلوب ملل آداب مذهبی آنها را محترم می*داشت. شهرها و ممالکی که در تحت تسلط او در می*آمدند، هیچگاه معرض قتل و غارت واقع نمی*شدند. [۵] آنچه درباب وی برای مورخ جای تردید ندارد، قطعاً این است که لیاقت نظامی و سیاسی فوق*العاده در وجود او، با چنان انسانیت و مروتی در آمیخته بود که در تاریخ پادشاهان شرقی پدیده*ای به*کلی تازه به شمار می*آمد.[۶] کوروش از ذکر عناوین و القاب احتراز داشت، در کتیبه*هایی که از او مانده، این عبارت ساده خوانده می*شود، من کوروش شاه هخامنشی هستم. حال آنکه شاهان دیگر خود را خدا می*خواندند.[۷]

    ایرانیان کوروش را پدر[۸] و یونانیان او را سرور و قانون*گذار می*نامیدند[۹] و به وی به چشم یک فرمانروای آرمانی می*نگریستند.[۱۰] یهودیان این پادشاه را، به منزله مسیح پروردگار به شمار می*آوردند،[۱۱] ضمن آن*که بابلیان او را مورد تأیید مردوک می*دانستند
    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
  11. #20
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    Holy Hell
    نوشته‌ها
    510
    امتیاز
    15,923
    شهرت
    0
    739
    وبمستر
    تبارنامه کوروش بزرگ


    هخامنش
    شاه پارس



    چا ایش پیش
    شاه پارس



    آریارامن
    فرماندار پارس کوروش یکم
    شاه انشان



    آرسام
    فرماندار پارس کمبوجیه اول
    فرماندار انشان



    ویشتاسپ
    شاهزاده کوروش دوم
    شاه ایران



    داریوش یکم
    شاه ایران کمبوجیه دوم
    شاه ایران بردیا
    شاهزاده آرتیستون
    شاهدخت رکسانا
    شاهدخت آتوسا


    طفلی به نام شادی دیریست گم شده است .
    با چشم های روشن براق با گیسویی بلند به بالای آرزو .
    هر کس از او نشانی دارد ما را کند خبر .
    این هم نشان ما :
    یک سو خلیج فارس سوی دگر خزر .
صفحه 2 از 6 نخست 1 2 3 4 ... آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 58

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 13
    آخرین نوشته: 2016/06/20, 03:47
  2. صد سال تنهایی
    توسط Alaveh در انجمن کلاسیک و تاریخی
    پاسخ: 14
    آخرین نوشته: 2016/06/11, 18:19
  3. پاسخ: 26
    آخرین نوشته: 2015/07/23, 04:58
  4. پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2012/11/02, 18:10

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •