ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 3 از 4 نخست 1 2 3 4 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 34
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/08/04
    نوشته‌ها
    476
    امتیاز
    7,603
    شهرت
    0
    1,043
    کاربر انجمن

    انواع و اقسام خاطرات دوران مدرسه

    سلام به همگی
    همونطور که از اسم انجمن و به خصوص تایک بر میاد معلومه جای تعریف خاطرات بچه ها از شیطونیای مدرسشونه که میدونم کم هم نبوده!

    حالا از گانگسترای مدرسه و همچنین بچه های آروووووووووووووم (جهت یاد گیری و آموزش!) میخوام بیان و تجربیات گرانبهاشونو در زمینه این فعالیتای صلح جویانه بین معلمین و ما و مدرسه در اختیار هم بذارن تا هم سطح علمی بالا بره!
    هم در شادی هم سهیم بشیم!
    و هم یه تجدید خاطره ای داشته باشیم...!




    پس در کل:خاطرات جالب دوران مدرسه رو اینجا بزارید
    ویرایش توسط DaReN : 2013/08/25 در ساعت 12:47
  2. #21
    تاریخ عضویت
    2013/08/07
    محل سکونت
    الاسمرا
    نوشته‌ها
    67
    امتیاز
    6,639
    شهرت
    0
    37
    کاربر انجمن
    من اصلا یادم نمیاد چی کار می کردیم ولی معمولا یا معلم و بقیه رو اذیت می کردیم یا می خوابیدیم.

    یه بارم یکی با گچ داشت معلمو می کشید رو تخته خود معلمه اومد باید می دیدینش سرخ شد چون معلوم بود خودشه

    یه بارم یکی از پایه های صندلی معلم لق بود ما هم براش در اوردیم جاش چوب گذاشتیم اونم نشست و افتاد همه زدن زیر خنده ولی من دلم براش سوخت اخه معلمش خوب بود
    [RIGHT][FONT=Palatino Linotype]به حرفهایی که میخواهی بزنی دقت کن ؛شاید همین حرفها ، دلی را ناخواسته برنجانند...

    و نسبت به حرفهایی که میشنوی بی دقت باش ، شاید از دهانی شنیده باشی که قبل از حرف زدن به آن فکر نکرده ...

    چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسند، بواسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند ...

    زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور

    و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان . .
    [/FONT][/RIGHT]
  3. #22
    تاریخ عضویت
    2013/08/07
    محل سکونت
    الاسمرا
    نوشته‌ها
    67
    امتیاز
    6,639
    شهرت
    0
    37
    کاربر انجمن
    یه بار یکی دولا شده بود داشت یه چیز از رو زمین برمیداشت منم زدم پشتش حواسم نوبود جلوش ناظم وایستاده اونم افتاد رو ناظم منم رفتم دفتر و توبیخ شدم
    [RIGHT][FONT=Palatino Linotype]به حرفهایی که میخواهی بزنی دقت کن ؛شاید همین حرفها ، دلی را ناخواسته برنجانند...

    و نسبت به حرفهایی که میشنوی بی دقت باش ، شاید از دهانی شنیده باشی که قبل از حرف زدن به آن فکر نکرده ...

    چنان زندگی کن که کسانی که تو را می شناسند، اما خدا را نمی شناسند، بواسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند ...

    زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور

    و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان . .
    [/FONT][/RIGHT]
  4. #23
    تاریخ عضویت
    2013/08/13
    محل سکونت
    شمرون!
    نوشته‌ها
    182
    امتیاز
    10,945
    شهرت
    0
    526
    ویراستار
    من رو پارسال (اول دبیرستان) با تعهد اخلاقی رفتاری انضباطی ثبت نام کردن! چون مدرسه ما خیلی سخت گیره تا یه چیزی میشه میندازن بیرون!! (تیزهوشانه) بعد سال دوم راهنمایی میخواستن اخراجم کنن.. به دلیل پرت کردن دانش آموزان از پنجره به همراه اشیاء و لوازم آن ها از قبیل ظرف غذا، کیف، کفش....

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    آقا خداییش ما پارسال چه کارا که نکردیم! با آجر آینه بغل ماشین معلم هوافضا رو اوردیم پایین! رو ماشین معلم اجتماعی مون داستان (!) نوشتیم!! (خب با من خیلی لج بود..) انقد از مدرسه میزدیم بیرون، کلاسا رو میپیچوندیم.. انقد یر کلاس میخوریم... همین امسال سر زیست من اجازه گرفتم رفتم پایین وقتی اومدم بالا سر کلاس، یه گونی برنج دستم بود که توش پر چیپس و ماست بود.. (نمی دونم تو گونی برنج چیکار میکردن!!) بعد ما خیلی بد دعوا میکنیم! با اینکه دختریم.. مثلا من برای خواستگاری داییم نتونستم تو مراسمش شرکت کنم، چون زیر چشمم پاره شده بود! (تو یه دعوا دوستم با منگنه کتابش زیر چشممو جر داد!) بعد هر کی میدید میگفت: مگه تو چاقو کشی؟! یه بارم دست دمستم رو منگنه کردم! پارسال رفته بودیم اردوگاه باهنر بعد تو قفل اردوگاه آدامس و چوب کردیم و در باز نشد! اونا مجبور شدن در رو از لولا در بیارن... قراربود ساعت 6 بریم شد ساعت 8!
    اعتماد به فرد دیگه‌ای آسونه. چون تو اونو کاملاً نمی‌شناسی و نمی‌دونی دقیقاً چی توی فکرش می‌گذره! فکر می‌کنی کارش خیلی درسته! پس خودتو راحت می‌کنی و بهش اعتماد می‌کنی. مشکل اینه که بقیه بهت اعتماد کنن. چون تا به خودت اعتماد نداشته باشی نمی‌تونی مورد اعتماد واقع بشی، و اعتماد داشتن به خودت خیلی سخته! چون تو کاملاً خودتو می‌شناسی و می‌دونی دقیقاً چی توی فکرت می‌گذره!
  5. #24
    تاریخ عضویت
    2013/10/20
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    32
    امتیاز
    8,331
    شهرت
    0
    81
    کاربر انجمن
    همین شما ها هستید که اسم تیزهوشان رو بد میکنید
    من تو مدرسه یه کاراریی کردم و میکنم که الان که فکشرو میکنم دلم واسه معلما میسوزه
    جدید ترین شوخیم این بود که تو کلاس پودر نفتالین ریختم تا یه هفته بچه ها از بو خفه شدن
    معلمام جای خودش
    دی:
    تو سال اول راهنمایی شورش کردیم دره مدرسه رو شکوندیم رفتیم بیرون 2 تا نارنگی هم زدیم تو صورت مدیر(کل مدرسه شرکت داشتن منم حضور فعال داشتم....یکی از نارنگی هارو من زدم.حیف نارنگی)
    یکی از رفیقامو هول دادم(بدون قصد بود البته)دم پله خورد به معلم جاتون خالی یازده تا پله رو کله ملق رفت پایین بیچاره سرش و دست راستش شیکست و من با 2 تا دلستر و یه ساندویچ کسی رو که هول داده بودم خورده بود به معلم رو خریدم اونم گفت که پاش گیر کرده به نرده
    سوم راهنمایی مسئول ایتی مدرسه بودم یه فلش ویروس دار زدم به کامپیوتر مدیر بدبخت دهنش سرویس شد همه چیزش پاک شد کلی حساب داری ریخته بود توش(لازم به ذکره که مدیمون خیلی قمپز در میکرد که اره من خدای کامپیوترمو همه کاری بلدم باهاش البته بعد این کاره من کاشف به عمل اومد که ایشون یه ویندوز عوض کردن هم بلد نیست)
    یه دفعه هم زنگ مدرسه رو 1 بع زودتر زدم که باعث شد یه هفته اخراج موقت بشم
    کارای دیگه هم کردم

    صندلی معلم رو با چسب چسبوندم زمین
    به دستگیره کشو میز معلم چسب زدم دستش چسبید بهش
    بقیش کوچیک بودن
    ویرایش توسط Mr.Amir : 2013/11/15 در ساعت 20:06
  6. #25
    تاریخ عضویت
    2013/08/09
    محل سکونت
    :|
    نوشته‌ها
    80
    امتیاز
    8,543
    شهرت
    0
    170
    نویسنده
    اغا شما ها خیلی شرید
    من انقد بچه خوبی بودم فقط تیکه زیاد مینداختم که سر همین مجبور شدم حوض مدرسه رو بشورم
    البته خب ی شیطنت هایی هم داشتیم
    مثلا گچا رو قبل کلاس رنگ می کردیم یکمم چسب می زدیم بهش بعد معلم بعد کلاس مجبور می شد بره حموم
    یا تو غذای معلما گل محمدی پودر می کردیم و میریختیم اینا شبا و حتی سر کلاس میرفتن دم دسشویی میخوابیدن
    تو دفر معلما هم کاج + پودر امونیاک ک از ازمایشگاه قرض گرفته بودیم(قرضا فقط قرض) اتیش میزدیم.ک این کار باعث می شد تا چند روز دفتر غیر قابل سکونت بشه
    I am not Thinking in the Dark.....I am The Dark
  7. #26
    تاریخ عضویت
    2013/02/28
    محل سکونت
    قلعه ى هاگوارتز،برج گريفيندور
    نوشته‌ها
    965
    امتیاز
    7,473
    شهرت
    0
    5,842
    معاون سایت
    من معمولا شيطنت زبانى مى كنم!
    از تيكه گرفته تا لج لجبازى.
    مثلا همين شنبه سركلاس زبان بودم نوبت من بود بخونم.
    اشتباهى به women گفتم woman .
    اول كه كلى برام سخنرانى كرد انگار من بى سوادمم.
    بعدم گفت دوباره بخون.
    منم خوندم.
    باز گفت دوباره بخون .
    من گفتم نمى خونم ،هى اون گفت بخون مى گم،گفتم نمى خونم.
    خلاصه از اون اصرار و از من انكار.بچه ها مى خنديدن.
    البته اونم نامردى نكرد همون شبش جلسه اوليا بود صاف گذاشت كف دست بابام نامرد...
    Some girls watched Beauty and The Beast and wanted the prince
    I watched it and wanted the library
    متن مخفي!


  8. #27
    تاریخ عضویت
    2013/11/16
    نوشته‌ها
    309
    امتیاز
    31,079
    شهرت
    0
    2,649
    کاربر انجمن
    من شیطونی زیاد میکردم ولی الان همشو یادم نمیاد...
    ولی کلا تا از یکی بدم نمیومد و باهاش لج نمیشدم کاری باهاش نداشتم.... ولی دیگه اگه رو مخم رامیرفتن....
    سال اول راهنمایی که بودم یک عنکبوتی داشتم یکمی زیادی چندش بود(ولی کوچولو بود) منم بردمش مدرسه ... زنگ اول ورزش داشتیم منم این عنکبوت رو با خودم بردم تو حیاط هروقت یکی رو تنها و دور از معلم پیدا میکردم اینو سریع یه جوری مینداختم تو مقنعش... همه اول یک ثانیه تو شک یودن بعد یهو میپریدن هواوجیغ وداد بعدم یه مدت میوفتادن دنبال من و دوستام و دیگه بیخیال میشدن.... خلاصه زنگ تفرح خوردومنم تصمیم گرفتم اینو روی مستخدم مدرسمونم که حسابی ادم اصاب خوردکنی بود امتحان کنم و....
    اما خوب بااینکه کلی ترسید و همه کلی حال کردن ولی عنکبوت نازنینمو دیگه بهم پس نداد و تا اخر سوم راهنمایی هم یه جورایی باهام لج بود....
    [CENTER][COLOR=#800080][SIZE=4]یه همچین حالی دارم!!!
    : ( :[/SIZE][/COLOR][/CENTER]
  9. #28
    تاریخ عضویت
    2012/06/27
    محل سکونت
    Iran
    نوشته‌ها
    297
    امتیاز
    16,681
    شهرت
    0
    1,171
    ویراستار
    من در دوران مدرسه شیطونی هام زیاد نبود فقظ دبیرستان یکم شیطونی کردم البته بیشتر تیکه یا صدا در آوردن بود نه کار خاصی اما یه خاطره دارم از سال دوم دبیرستان ؛ اسفند ماه بود منم از معلم شیمی اجازه گرفتم و اومدم بیرون از کلاس خیلی سرم درد می کرد و به خاطر همین هم معلم گذاشت برم بیرون منم رقتم رو به اب خوری یه کم دست و صورتم رو بشورم ، داشتم از کنار دفتر مدیر رد می شدم که دیدم کسی نیست نزدیک ساعت 11 بود نمی دونم چی شد اما رفتم داخل ، دیدم میکروفونی که باهاش در بلند گوی مدرسه حرف می زنند رو میزه وسوسه شدم میکروفون رو برداشتم (میکروفون بی سیم بود.) و دستگاه رو روشن کردم اومدم حرف بزنم با خودم گفتم الان اگه چیزی بگم همه میفهمن که کار من بوده پس میکروفون رو بردم و رفتم سر کلاس آقا نمیدونین چه حالی داد کل بچه های کلاس یه دهن آواز خوندن بعد بچه ها تصمیم گرفتن میکروفون رو بندازن تو کیف معلم بیچاره و دکمش هم روشن باشه خلاصه مدیر و ناظم ها داشتن می گشتن ببینن میکروفون دسته کی است و از سر وصدای بچه ها که اسم اقای ...... را صدا می زدنند فهمیدن کلاس ماست اخه اگه دستگاهش رو خاموش می کردند نمی فهمیدن میکروفون کجاست اومدن سر کلاس و همه رو گشتن و میکروفون رو پیدا نکردن پس کیف اقای معلم رو هم گشتن دیدن میکروفون اونجاست و مدیر هم می خواست از همه بچه های کلاس نمره انضباط کم کنه اما بچه ها اعتراض کردن و گفتن ما نمیدونستیم اقای معلم میکروفون رو اورده خلاصه معلم رنگش پریده بود بچه ها هم میگفتن تقصیر اقای معلم است و همین باعث شد معلممون عوض شه و ما هم نمرمون کم نشه ، تازه بچه های کلاس تا یه هفته برام به خاطر این کارم ساندویچ می خریدن.
    " به سراغ من اگر می آیید
    نرم و آهسته بیایید ، مبادا که ترک بردارد ،
    چینی نازک تنهایی من "
  10. #29
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    همه گفتن منم بگم:
    اولی سیاست مداری:ما کلاس چهارم ابتدایی بودیم یه کی از هم کلاسی هام مامانش معلم سال اول بود رو همین حساب خیلی به ما زور می گفت یه زنگ تفریح خوراکی های منو از دستم گرفت منم خودم به خاطر مامانش می ترسیدم چیزی بهش بگم(بچه بودم نمی دونستم معلم سال اول کاری به من نداره)رفتم به یه سال پنجمی گفتم بهت فحش داده سال پنجمیه هم گرفت یه دل سیر کتکش زد من وایسادم یه گوشه خندیدم!
    درگیری فیزیکی:دوم دبیرستان دو تا سال سومی یکی از رفیقای ما رو زده بودن ماهم شیش تا بچه پایه و رفیق شیش جمع شدیم بریم تک تک گیرشون بیاریم!گفتیم باهم بریم که فرار می کنن من داوطلب شدم بعد از زنگ آخر تو راه که می رفتیم خونه تو یه کوچه خلوت یکی شونو گیر آوردم رفتم کنارش گفتم چرا رفیق ما رو زدی؟اونم خوب هیکلش از من درشت تر بود گفت:دلم خواسته به تو ربطی نداره!همینو گه گفت مثله پلنگ پریدم رو سرش کاپشنشو از پشت کشیدم رو سرش کشیدمش پایین تا دولا شد بعد شروع کردم الکی داد زدن که رفیقام از پشت دیوار اومدن تا می خورد زدیمش!ولی الآن به شدت پشیمونم!
    اذیت کردن معلم:سال دوم دبیرستان یه معلم داریم خیلی بد دهنه وقتی عصبانی میشه دیگه حالیش نیست خواهر و مادر و ناموس این چیزا حالیش نیست شروع می کنه فحشای ناجور دادن!یه بار منو رفیقم سر کلاس حرف می زدیم شروع کرد فحش دادن ما که بچه غیرتی بلندشدیم دو تایی شروع کردیم داد زدنو بعدشم رفتیم پیش مدیر ولی مدیر طرف معلمو گرفت ما دیدیم اینجوریه یه رفتیم پیش معلمو بعد از کلی معذرت خواهی و آقا غلط کردم اجازه داد بریم سر کلاس!یه چند وقتی هم تا می شدخودشیرینی کردیم!ولی بعدنزدیکی های عید یه زنگ ورزش معلممون ماشینشو پشت مدسه پارک کرده بود منو رفیقم رفتیم چار چرخشو پنچر کردیم تمام کاپوتشم روغن ترمز مالیدم(وقتی روغن ترمزو شسته بود تمام رنگ کاپوت پاک شده یود) به هم شک کردن به جز ما دوتا!!!!!!خوب یه عالمه........مالی کرده بودیم دیگه!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  11. #30
    تاریخ عضویت
    2014/04/24
    نوشته‌ها
    124
    امتیاز
    8,574
    شهرت
    0
    554
    Ara
    کاربر انجمن
    وقتی ما کلاس چهارم بودیم یه جنگ (!) بین ما یه طرف و کلاس سومی ها و پنجمی ها یه طرف اتفاق افتاد....قضیه از این قرار بود که کلاس ما بعد از سالها شروع کرده بود از این بازیای بچگانه کردن...از این بازیای گروهی.....(مسخره نکنین دلمون گرفته بود خو )
    بعد که جمع میشدیم سومی ها از یه طرف پنجمی ها از یه طرف میدوییدن گروه مارو بهم میزدن....ماهم رفتیم کلاس با چن نفر دیگه نقشه کشیدم که دوباره جمع بشیم و وقتی اونا دوییدن که بازیو خراب کنن دستامونو ول کنیم بریم بزنیمشون که این اتفاق هم افتاد....منم به شخصه سه چهار تا کوچیک تر از خودم گرفته بودن مقنعه رو داشتن میکشدین خفه بشم همزمان هم میزدن که به لطف دوستان گرامی نجات پیدا کردم!
    چند دقیقه ای این جنگ ادامه یافت و بعد با دخالت نابجای ناظم ها به پایان رسید!
    ولی خیلی خوب بود
    Reading Is One Form Of Escape
    Running For Life Is Another
    Lemony Snicket
صفحه 3 از 4 نخست 1 2 3 4 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 34

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •