ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 2 از 3 نخست 1 2 3 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2012/06/06
    محل سکونت
    somewhere out there
    نوشته‌ها
    215
    امتیاز
    10,624
    شهرت
    0
    1,005
    کاربر انجمن

    تابلوی جدید خدا


    خدا آسمانها را آفرید. میلیاردها ستاره را، شناور در کهکشانهای بی انتها، همچون ماهی های نقره ای کوچک که در حوض زیبایشان می چرخیدند. آتش را به آب آمیخت. سیاره ها را نیز به بازی اضافه کرد. و سپس به این تابوی بی جان، همچون نقاشی زبردست در حالی که چند قدم عقب آمد نگاهی انداخت. قلم آمیخته به رنگش را بین انگشتانش چرخاند. چه چیزی کم داشت؟ لبخندی زد. پاسخ حیات بود. پس با گامهای بلند و مطمئن جلو آمد و با یک حرکت استادانه، رنگ سبز زندگی را در اثرش دمید. طولی نکشید که با آهنگ نواخت رنگها روی بومش، شروع به خواندن کرد و با پایش روی زمین ضرب گرفت. ترانه هایش چه زیبا بود. از شدت شوق می خواست فریاد بکشد. رنگها و نورها سوار بر موسیقی و اشعار به همه طرف پرواز می کرد، می چرخید، منعکس می شد و به شکلی جدید و نوآورانه باز می گشت. تا کنون کسی همچین چیزی ندیده بود. نمایشنامه ای را نوشت که فرشته هایش واقعی بودند! با آن بالهای سفید بزرگ که با نوری چشمنواز و بی افت و خیز، ثابت و بی وقفه می درخشیدند. چه شعبده بازی از این شگفت انگیزتر که از دل سنگ سخت آبی روان و زلال سرازیر شود؟ ریتم آهنگش با شتابی بی نهایت به پیش و رود و نت هایش در هم می آمیزند، تابلویش دارد از رنگ اشباع می شود. و داستانی که بدون هیچ فراز و نشیبی، تنها اوج می گیرد. اما...اما این داستان یک نقطه ی عطف می خواهد. انگار جای یک شخصیت خالی است. پالت نقاشی اش را کنار می گذارد. کاملا عقب می آید. روی یکی از صندلی های گوشه ی اتاق می نشیند. نفس عمیقی می کشد. این تابلو چه چیز کم دارد؟ احساس می کند سه پایه حوصله اش از تحمل وزن اثر رویش سر رفته. اما هنوز تمام نشده. ساعتها روی صندلی روبه روی اثرش، با خود می اندیشد. فردا صبح به آرامی چشمهایش را باز می کند. پرتوهای خورشید از پنجره به داخل سرازیر بود. نگاهش روی درخشش طلایی اشعه ها ثابت ماند. در همین بین یکی از فرشته هایش آمد و از داخل نور رد شد و رفت. چند لحظه ای گذشت. از جایش بلند شد. و به ناگه به سمت تابلو خیز برداشت. او پاسخ را یافته بود! تا سایه ای نباشد ارزش نور مشخص نمی شود. تا سیاهی نباشد فرشته هایش جلایی نخواهند داشت. او شخصیت اصلی، قهرمان داستانش را یافته بود. تا پس زمینه ای زبر و خشن نباشد، نورها و بافتهای ظریف نقاشی اش به چشم نمی آمدند. این همان فوت کوزه گری استاد بود. اما پالت را برنداشت، قلمی به دست نگرفت، رنگ خودش را با انگشتانش نقاشی کرد. و لحظه ای بعد، انگار که ناگهان موسیقی متوقف شده باشد، با چشمان خیره به شاهکارش نگاه کرد، و بعد با تک سرایی خودش سکوت را شکست: آفرین، آفرین بر من!!
    آه، ما همان فوت کوزه گری استادیم که از خودش در ما دمید. ما آن شخصیت خرده شیشه داری هستیم که داستان با وجود او جذاب می شود. ما همان زمینه ی تیره ایم تا رنگهایش برجسته شود، تا یک تابلوی عادی به یک اثر بدون قیمت تبدیل شود. ما گلادیاتورهایی هستیم که سر زندگی می جنگیم، تا خدا بهترین جنگجویانش را پیدا کند. تا کسی به خاک نیفتد کسی اوج نمی گیرد. این تابلو یک پس زمینه ی تیره می خواهد. در جلسه امتحانی گیر افتادیم که استاد انبوهی را خواهد انداخت. و من هر از چندگاه به آرامی سرم را می چرخانم تا ببینم دیگری چه کرده. صدایش می کنم. مضطرب نگاهش در نگاه من گره می خورد. با تردید سری تکان می دهد و با نزدیک تر شدن صدای گامهای مراقب سرش در برگه اش فرو می رود.
    و هر بار که می خواهم از او بپرسم "چرا؟!"، تنها با لبخندی گنگ از جنس "تو درک نمی کنی" مواجه می شوم. چرا جمع نمی شویم تا برگه هایمان را به نشانه ی اعتراض سفید تحویل دهیم؟ چرا نمی گوییم ما نمی خواهیم در این نمایش نقش بازی کنیم؟ چرا تیغهایمان را گوشه ی آرنا رها نمی کنیم؟ چرا دروغ بگویم، که دروغی ندارم به شما بگویم، خود من هم جرأت این کار را ندارم. هر کدام از ما داستانی هستیم که ما را وادار به نوشتنش کرده اند. تعداد صفحاتش دست ما نیست، از پایانش خبری نداریم. و من با دست لرزانم، گوشه ی یکی از صفحاتش، از داستان بیرون زدم و اینها را نوشتم. به این امید که در آخر، این صفحه را از دفترم جدا نکنند و به دور نیندازند، به امید اینکه دفترم را به دور نیندازند...
    [LEFT]time is passing by anyway...[/LEFT]
  2. #11
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    اوووووووووم عالی بود
    جذاب
    ایول
    کی نویسندش هست؟؟
    خودت؟؟
    :Its my family's house,Its my children's house




  3. #12
    تاریخ عضویت
    2013/09/28
    محل سکونت
    سرزمین پارس
    نوشته‌ها
    804
    امتیاز
    27,013
    شهرت
    0
    7,799
    کاربر انجمن
    خیلی قشنگ بود
    دستت درد نکنه
    [CENTER][SIZE=4][FONT=arial black][B]یادش بخیر[/B][/FONT][/SIZE][/CENTER]
  4. #13
    تاریخ عضویت
    2013/11/08
    نوشته‌ها
    48
    امتیاز
    7,145
    شهرت
    0
    95
    کاربر انجمن
    جالب بود
  5. #14
    تاریخ عضویت
    2013/09/25
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته‌ها
    47
    امتیاز
    4,850
    شهرت
    0
    38
    کاربر انجمن
    خیلی عالی اینو کی نوشته
    [FONT=Tahoma][COLOR=#242424]نرو پایین میخوام اسکلت کنم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    من گفتم نیا خودت اومدی اسکل[/COLOR][/FONT]
  6. #15
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    بندرعباس
    نوشته‌ها
    1,093
    امتیاز
    16,745
    شهرت
    4
    7,179
    مدیریت کل سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط red wolf نمایش پست ها
    خیلی عالی اینو کی نوشته
    این داستان در نویسندگان جوان است یعنی زننده ی تاپبک نویسنده ی آن نیز هست

  7. #16
    تاریخ عضویت
    2013/09/25
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته‌ها
    47
    امتیاز
    4,850
    شهرت
    0
    38
    کاربر انجمن
    خول ایول دیگه
    [FONT=Tahoma][COLOR=#242424]نرو پایین میخوام اسکلت کنم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    من گفتم نیا خودت اومدی اسکل[/COLOR][/FONT]
  8. #17
    تاریخ عضویت
    2015/10/15
    نوشته‌ها
    46
    امتیاز
    3,301
    شهرت
    0
    256
    پليس سایت
    نوشته زیبا و فوق العاده ای بود . ممنون
  9. #18
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    نوشته‌ها
    524
    امتیاز
    14,029
    شهرت
    8
    3,225
    مدیریت کل سایت
    جالب و عجيب و قابل تامل!
    عميقا قابل تامل...مرسي
  10. #19
    تاریخ عضویت
    2015/01/22
    محل سکونت
    خوزستان
    نوشته‌ها
    192
    امتیاز
    11,239
    شهرت
    0
    647
    نویسنده
    واو. عالیه
    حاصل آخرین درگیری قلب و مغز من،
    یه اشتباه خوب بود.
  11. #20
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    ترکیدم...... یکیمنو برسونه بیمارستان ( یا شاید تیمارستان)
    عالی بود عالی
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
صفحه 2 از 3 نخست 1 2 3 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بوی عیدی، بوی توپ
    توسط The Holy Nobody در انجمن دل‌نوشته
    پاسخ: 3
    آخرین نوشته: 2017/03/19, 01:51
  2. رقص بانوی شرق
    توسط master در انجمن شعر
    پاسخ: 8
    آخرین نوشته: 2014/11/13, 15:53
  3. گوشی هوشمند جدید رودر روی هم
    توسط lionheart در انجمن بایگانی
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/02/25, 01:59
  4. ماجراهای جالب آقوی همساده
    توسط noX در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2014/02/02, 09:32
  5. هری پاتر به روی صحنه تئاتر می رود
    توسط khas در انجمن اخبار فیلم، سریال و انیمه
    پاسخ: 7
    آخرین نوشته: 2013/12/22, 21:53

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •