ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 5 از 6 نخست ... 3 4 5 6 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 57
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/08/07
    محل سکونت
    at moment
    نوشته‌ها
    71
    امتیاز
    6,680
    شهرت
    0
    138
    کاربر انجمن

    عکس دسته‌جمعی اعضای سایت(طنز)

    حالا توضیح نمیدم.نمونه میزارم ببینین بعد آبادش کنیم
    محور فعالیت قطب های قدرت سایت


    ویرایش ژوپیتر:
    پست‌هایی که حاوی عکس نباشند حذف میشوند

    در پست‌هایی که میزارید، افرادی را که آنها را مورد شیطنت قرار دادید را یاد کنید

    عکس‌ها را در خوده انجمن آپلود کنید و آنها را بزرگ کنید
    ویرایش توسط JuPiTeR : 2014/07/15 در ساعت 23:23
    [CENTER][SIZE=4][FONT=Comic Sans MS]حالا من ماندم و من ....گیتارو،سیاگارو تنهایی[/FONT][/SIZE]

    [IMG]http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRV3TyRTEctCDnFSA91UA6XzCxZ_4E6f4kyOPwgKd7LweCuQHiqYQ[/IMG][/CENTER]
  2. #41
    تاریخ عضویت
    2014/07/09
    نوشته‌ها
    69
    امتیاز
    845
    شهرت
    0
    304
    مترجم
    کوچولوها
    میخوان بخوابن
    هییسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
    کسی حرف نزنه
    چهارتاشون مایه های عصبانی شدنو دارن
    بد هم دارن
    فعلا که بیدارن
    شایان که عمرا بخوابه
    کلا همیشه بیداره
    موجود عجیبیه
    وحید که الان یهو غیب میشه از عکس
    عادتشه
    الان هم داره رییس بازی در میاره واسه اون سه تا( چقدر هم به حرفش گوش میدن !!!!)
    هادی تو فکر فصل جدید کتابش فرو رفته
    مهراد هم که باز دوباره خدا میدونه به چی فکر میکنه
    افرین
    بسته دیگه چقدر نیگا میکنین
    بخوابین دیگه @shayan23 @sir m.h.e @abramz @MaRs @vahidkia
    نادر تو هم برو بخواب دیگه شب شده
    ویرایش توسط Niko : 2014/09/13 در ساعت 11:20
    give me attitude , expect it back ten fold
    .
    I dont need a supernatural power
    just give me the ability of "letting go " (and not thinking too much)
  3. #42
    تاریخ عضویت
    2014/07/09
    نوشته‌ها
    69
    امتیاز
    845
    شهرت
    0
    304
    مترجم
    هعییییییییییییییییییییییی ییییی

    فرد بن شده پس از ازاد شدن
    give me attitude , expect it back ten fold
    .
    I dont need a supernatural power
    just give me the ability of "letting go " (and not thinking too much)
  4. #43
    تاریخ عضویت
    2014/06/22
    محل سکونت
    ویرجینیای شمالی
    نوشته‌ها
    359
    امتیاز
    4,283
    شهرت
    0
    1,060
    کاربر اخراجی
    نقل قول نوشته اصلی توسط Niko نمایش پست ها
    کوچولوها
    میخوان بخوابن
    هییسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
    کسی حرف نزنه
    چهارتاشون مایه های عصبانی شدنو دارن
    بد هم دارن
    فعلا که بیدارن
    شایان که عمرا بخوابه
    کلا همیشه بیداره
    موجود عجیبیه
    وحید که الان یهو غیب میشه از عکس
    عادتشه
    الان هم داره رییس بازی در میاره واسه اون سه تا( چقدر هم به حرفش گوش میدن !!!!)
    هادی تو فکر فصل جدید کتابش فرو رفته
    مهراد هم که باز دوباره خدا میدونه به چی فکر میکنه
    افرین
    بسته دیگه چقدر نیگا میکنین
    بخوابین دیگه
    @shayn23 @sir m.h.e @abramz @MaRs @vahidkia
    نادر تو هم برو بخواب دیگه شب شده

    این عکس یه مشکلی داشت. من باید از همه خوشگل تر باشم
    خخخخخ من دارم درباره ی یه چیز که به مارال مربوطه فکر میکنم و اگه درست باشه. مارال زنده نمیباشد. @Niko

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Niko نمایش پست ها
    کوچولوها
    میخوان بخوابن
    هییسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
    کسی حرف نزنه
    چهارتاشون مایه های عصبانی شدنو دارن
    بد هم دارن
    فعلا که بیدارن
    شایان که عمرا بخوابه
    کلا همیشه بیداره
    موجود عجیبیه
    وحید که الان یهو غیب میشه از عکس
    عادتشه
    الان هم داره رییس بازی در میاره واسه اون سه تا( چقدر هم به حرفش گوش میدن !!!!)
    هادی تو فکر فصل جدید کتابش فرو رفته
    مهراد هم که باز دوباره خدا میدونه به چی فکر میکنه
    افرین
    بسته دیگه چقدر نیگا میکنین
    بخوابین دیگه
    @shayn23 @sir m.h.e @abramz @MaRs @vahidkia
    نادر تو هم برو بخواب دیگه شب شده

    این عکس یه مشکلی داشت. من باید از همه خوشگل تر باشم
    خخخخخ من دارم درباره ی یه چیز که به مارال مربوطه فکر میکنم و اگه درست باشه. مارال زنده نمیباشد. @Niko

    80984042-5401796.jpg
    ویرایش توسط MaRs : 2014/09/12 در ساعت 22:04
  5. #44
    تاریخ عضویت
    2014/03/08
    نوشته‌ها
    336
    امتیاز
    19,797
    شهرت
    0
    2,616
    نویسنده

    یک روز که لیلا از خواب پا شد، دید که مخاطبش بهش اس ام اس داده :

    _ عزیزم، امروز بیا همون کافی شاپ همیشگی!

    قیافه ی لیلا وقتی این رو فهمید :

    وقتی ظهر شد، لیلا با ذوق و شوق بسیار به طرف کافی شاپ به راه افتاد.

    ولی سعی کرد که خوشحال ش معلوم نباشه و عادی به راه افتاد :





    اوساط راه بود که یک صدا شنید.

    توجه نکرد و به راه افتاد.

    اوساط راه بود که ناگهان دبواره صدا را شنید.

    به چپ نگاه کرد.

    چیزی نبود..

    به راست ن ....

    جیییییییییییغغغغغغغغغغغغغ غغغ



    آبی به سر و صورت لیلا ریخته شد!

    و لیلا اینگونه شد :


    وحشت زده به اطراف نگاه می کرد که ناگهان مهراد را دید.


    می خندید و لیلا را رو مسخره ی کرد.

    اول لیلا اهمیتی نداد، اما یادش افتاد که می خواست بره سر قرار

    برای همی....

    جججججججججججججیییییییییییی ییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغ غغغ










    لیلا مانند پلنگی به مهراد حمله ور شد.

    البته به خاطر صحنه های خشن ی که وجود داشت، سانسور می شوند

    فقط بدانید که واکنش برخی پرنده ها اینگونه بود :

    بعد از آن مهراد رفت خونه شون!


    و لیلا هم رفت جایی تا فکری برای خودش بکنه.

    آخه چه کسی با لباس های خیس و ... میره سر قرار؟

    این داستان ادامه دارد!

    @Layla @MaRs




    تصاویر کوچک فایل پیوست تصاویر کوچک فایل پیوست jootix-25.jpg  
    ویرایش توسط abramz : 2015/03/31 در ساعت 09:33
    هوف..
  6. #45
    تاریخ عضویت
    2014/03/08
    نوشته‌ها
    336
    امتیاز
    19,797
    شهرت
    0
    2,616
    نویسنده
    خب خب خب!

    می رسیم به ادامه ی داستان!

    لیلا همون طور که داشت راه می رفت، با خودش فکر می کرد.

    نمی دوسنت چیکار کنه.

    لباساش و آرایشش پاک شده بود.

    در واقع از این :


    به این :



    البته از نظر روحی بیش تر شبیه بود!

    نزدیک یک ربع می شد که داشت راه می رفت.

    تا اون موقع هم فکری به کله ش نرسیده بود.

    یعنی الان نامزدش در مورد اون چه فکر می کرد؟

    با این فکر بود که بغضش منفجر شد!

    رفت گوشه ای نشست و گریه کرد :

    مدتی گذشت که ناگهان صدای تق تقی شنید.

    صدای تق تق نزدیک تر اومد و جلوی اون تموم شد!

    لیلا بلند شد و نگاه کرد.

    یه دختر جلوش قد بلند کرده بود.

    روی لباسش کلمه ی " کیاناز " حک شده بود.

    آرایش غلیظی داشت و رو به لیلا گفت :

    _ سلام پیسی! چدولی؟ دی دال می دونی؟ گلیه می دنی؟ الهی بگلدم بلات! بیا بلیم خونه مون!

    لیلا به عقب دخترک نگاه کرد.

    سه تا پسر داشتن از خنده زمین رو گاز می زدن.

    اما لیلا اهمیتی نداد.

    بعد رفت و توی دستهای دخترک نشست.


    وقتی رسیدن خونه ی کیاناز اینا (! ) کیاناز لیلا رو زمین گذاشت و رفت براش غذا بیاره!


    وقتی کیاناز رفت، لیلا یه صدایی شنید.

    یه صدا خش خش.

    به چپ و راست نگاه کرد.

    یه دفعه ای چشمش به ابراهیم افتاد.
    ( ابراهیم: )


    ابراهیم همون طور از شیشه ای که دستش بود، میخورد و سکسکه می زد.

    بعد رو به لیلا گفت :

    _ تو دیگه کی هشتی؟

    لحنش همانند افراد خواب آلو بود!

    _ من لیلام.

    _ لیلا ؟

    _ آره.

    _ تو نامژد مایکل هشتی؟

    یه دفعه ای لیلا از جا پرید!

    اون مایکل رو می شناخت!

    بلند شد وبا قیافه ای مظلوم گفت :

    _ تو میدونی چجوری می تونم برم پیشش؟



    _ مللومه! بلو با تلفن بهش ژنگ بژن!

    و لیلا خوشحال به طرف تلفن رفت!

    اما ای کاش می دونست چه سرنوشت شومی در انتظارشه!

    این داستان ادامه دارد ....


    @Layla
    @kianaz
    @HELT


    ویرایش توسط abramz : 2015/03/31 در ساعت 09:34
    هوف..
  7. #46
    تاریخ عضویت
    2014/04/04
    محل سکونت
    قم
    نوشته‌ها
    557
    امتیاز
    10,266
    شهرت
    2
    1,907
    نویسنده
    اینم هنری دیگر از من:

    http://www.xum.ir/images/2014/09/21/...Wallpapers.jpg

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    اینم لیلاست وقتی دید با اونا چی کار کردیم:

    http://www.uc-njavan.ir/images/emv7f0q8yfl4h26xf.jpg

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    @harmion @azam @Leyla

    فاطی قاطی هم دیده.
    خودتو اذیت نکن. زندگی کوتاهه. اما عوض بقیه رو اذیت کن. خیلی حال میده.
  8. #47
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    ایران - تهران
    نوشته‌ها
    197
    امتیاز
    23,003
    شهرت
    0
    2,286
    تیم فنی نشریه
    خخخخخخ من یه عکس میزارم دیونید فک کنید غیر از اینه داشتم همینطوری میچرخیدم از شباهت بی نظیر این عکس اصلا کفم برید .....

    این عکس یک عکس مشترک از امیر ....مرتضی .... و سهرابه دقیقا هنگامی که در حال ترکیب شدن بود سایت ...عکاس فاطمه

    فایل1:http://up.dragon-age.ir/images/9df07...94a9c29673.jpg



    اینم عکسی دسته جمعی از دختران و پسران ان زمان در پیشتاز .......

    فایل2:http://up.dragon-age.ir/images/42cbf...8b3f581acb.jpg
    فایل3:http://up.dragon-age.ir/images/16c5e...c470ae5845.jpg


    اما این یکی شک نکنید خود خوووووووووود پیازه این بچکی های اونه که رویت شده .....


    فایل4:http://up.dragon-age.ir/images/26323...a3d0c7b329.jpg

    اما اخری حرفی در باره اش ندارم بزنم جز اینکه قشنگ معلومه کیه
    اصلا گفتنی نیست این دیگه خود خوووووود امیره چون الان تو خونه نشتسه از بی نتی داره کف میکنه قیافه اش باید همین باشه بعد نه اینکه هی بچه ها زنگ میزنن اس میدن حرصش میدن قیافه اش همین شده
    دیگه خواستم اعلام رسمی کنم تا امیر نیست کاملا راحت باشید و فقط عکس های اونووو بزاارید ..خخخخخخ

    فایل1:http://up.dragon-age.ir/images/dfb11...d40e61a58d.jpg

    جهت عکس های در خواستی فقط خصوصی کنید بهترین عکس هاراا از ما تهیه کنید و سپس به اشخاص محترم و دوستانتون شباهت دهید .....
    هر عکس مساویه با یه صفحه ترجمه خخخخخخخخ

    http://up.vbiran.ir/uploads/43091140...1406543666.gif

    سخن بزرگان : وقتی میمیرید نمیفهمید مردید ...بیشعور بودن هم همینطوریه پس بیشعور نباشید.
  9. #48
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    مهراد در پیک نیک

    0.481077001316847256_parsnaz_ir.jpg
    :Its my family's house,Its my children's house




  10. #49
    تاریخ عضویت
    2014/04/04
    محل سکونت
    قم
    نوشته‌ها
    557
    امتیاز
    10,266
    شهرت
    2
    1,907
    نویسنده
    خودتو اذیت نکن. زندگی کوتاهه. اما عوض بقیه رو اذیت کن. خیلی حال میده.
  11. #50
    تاریخ عضویت
    2014/03/08
    نوشته‌ها
    336
    امتیاز
    19,797
    شهرت
    0
    2,616
    نویسنده
    خیلی وقت بود که راجع به سرنوشت لیلا پست نذاشتم
    اومدم دیدم عکساش هم پاک شده
    اول خواستم عکسارو جایگزین کنم. ولی گفتم بزار تموم بشه بعد دوتا پست اول رو از اول می نویسم
    خب این شما و این هم قسمت جدید، پس از سالیان سال!

    ابراهیم غش کرد و لیلا به طرف تلفن رفت. شماره ی مایکل رو گرفت و منتظر شد :
    بار اول جواب نداد ... بار دوم هم ... بار سوم، یه شماره رو از شدت عصبانیت اشتباه زد( متوجه نشد. )
    چند بوق ممتد و ناگهان :
    _ بله؟
    لیلا با خوشحالی :
    _ مــــــــــــــایــــــــ ــکل! مای لاو() کجایی؟ بیا منو نجات بده ...
    _ من مایکل نیستم ... من
    آقای سا هستم
    _ پیشی! دالی چیدال میدنی؟ بی تلبیت. از کنال تلفن بیا کنال. از رو میز بیا پایین.
    کیاناز با عصبانیت :
    و اینگونه شد که لیلا با شیشه شیری که کیاناز براش آورده بود ... مچ شد!

    به تماشای پیامهای بازگرانی بنشینید تا دقایقی دیگر







    لیلا نفس زنان از آپارتمان اومد بیرون. از دور لنگه کفشی پاشنه بلند پرتاب شد و به کنار او خورد. صدای جیغ کیاناز طنین انداز شد!
    حالا که از دست کیاناز فرار کرده بود، فقط باید می رفت کارخونه ی مایکل. دوان دوان به راه خود ادامه داد :
    تا اینکه :
    _ آهای ... برگرد ببینم.
    لیلا برگشت. مهسان درحالیکه اره برقی اش را روشن می کرد، گفت :
    _ مهراد منو می زنی، عفریطه؟
    ( مسئولین میگن مهسان جان اره برقی ش صدا نداشت، خودش صدا در می آورد)
    قررررررر قرررررررررررررر قرررررررررررررررررررررررر ررررررررررررر
    واکنش لیلا :
    سرانجام مهسان به دنبال لیلا کرد و لیلا فرار را بر قرار ترجیح داد.
    بالاخره اره برقی مهسان به یه درخت گیر کرد و هرکاری کرد، در نیومد.
    در این زمان بود که نبرد تن به تن آغاز گردید :
    سرانجام دعوا بعد از ساعتی تمام گردید. لیلا به سمت کارخانه ی مایکل به راه افتاد و مهسان هم دق و دلیش رو سر مهراد خالی کرد :
    مهراد بیچاره!!!

    هوف..
صفحه 5 از 6 نخست ... 3 4 5 6 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 57

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. روستای هابیت ها در دنیای واقعی
    توسط hana.asadi در انجمن مطالب جالب و دانستنی‌ها
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2015/04/06, 20:01
  2. پاسخ: 1
    آخرین نوشته: 2014/11/14, 14:06
  3. اشتباه نکنید! این تصاویر، واقعی هستند!
    توسط Prince-of-Persia در انجمن مطالب جالب و دانستنی‌ها
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/07/27, 00:13

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •