راوی : عماد
روز دوم ماموریت
کویر
قضیه خیلی پیچیده شده بود. من و یکی از بچه ها به اسم سجاد را صدا کردند. بعد امیرحسین دست ما را گرفت و چشمانم بسته شد. حس میکردم چیزی از من بیرون کشیده شد و بعد ......