برای آمدنت هوا زمستان است ...بیا بهار کن دل را ...
رمضان رفت و مهیا نشدیم
مست از باده و شور شب احیا نشدیم
ما دعا کرده برایش لیکن
بهر دیدار رخش واله و شیدا نشدیم
نمایش نسخه قابل چاپ
برای آمدنت هوا زمستان است ...بیا بهار کن دل را ...
رمضان رفت و مهیا نشدیم
مست از باده و شور شب احیا نشدیم
ما دعا کرده برایش لیکن
بهر دیدار رخش واله و شیدا نشدیم
مولایم
حس عجیبی دارم
دل من حال شکفتن دارد
دانه ی عشق شما
که شده کاشت در این غمکده ام
داشت شد از چشم ترم
ترسی دارم ز هیاهو و صدای وزش باد زمانه
ریشه ی غنچه ی دل
جای امن میطلبد
کلبه ای از جنس دستان پرمهر شما میطلبد
پر از ابهام است سکوت دل من
غنچه اش میطلبد،
صدایی چون تپش پنجره ها را
از نسیم سحری ،
یا که آن باد صبا ،
نفسی میطلبد
نور، عشق ، ایمان و صفا میطلبد
نور در طرح نگاه و نظر لطف شما
عشق از چشمه ی ایمان و دعا میطلبد
مدیون است هستی اش را ،
به امید ، دعا ، لحظه ی ناب و ملکوتی اذان سحری
چه گلبرگ های سرخی دارد
که شده سیر ز خون دل من
چقدر شعر من احساس عجیبی دارد
دارد سخنی ناگفته
شِکوه اش جامانده
از شیطنت و بازی نامرد زمانه گله دارد
چه صدایش سنگین
چه کسی تاب بیان غم او را دارد
قلمم نای به تصویر کشیدن که ندارد
شانه خالی میکند ، صفحه ی دفتر من
ریشه ، برگ ، آوند و همه بند وجودش ترس است
کرم خاکی مگر از صاحب ریشه ست آگه؟
غنچه ی عشق دلم
باغبان مبخواهد
عشق را میخواهد
نور را میخواهد
خلاصه کنم این خواسته را
او تو را میخواهد
سایه ی لطف شما بر سر آن
مایه ی امید و نشاط دلم است
همه هستی ، همه ثروت ، همه دارایی اوست
او که میداند تو به یادش هستی
تو نجاتش هستی
خلاصه تو که منجی همه دلهایی
شب تاریک و سیه ،
شب هجرانش را ،
تو سحر کن آن را،
با حضور گرمت ...
تو ای شاعره ی خسته دلان
صفحه را برهم زن
حرف دل را بازگو
آقایم:
آیا تو فقط مولای همه خوبانی؟
پس ما روسیهان را چه شود؟
چه بگویم ز خجالت
که منم شرم مجسم
تو تنها علل زندگی ما هستی
تفسیر وجود هستی ،
همه در دست توست
تو بیا روشن کن
چلچراغ فلک هستی را
آفتابا
تصمیم دارم که بذارم زمین
کوله ی بار گنه را
همان ابر سیه را
همان مانع بیداری دل را
آخر چه بدانم که چه اسمش بگذارم
فقط این را گویم
مددی مولاجان
مددی یا مهدی
مارا با آینه ها آشنا کن
و هنوز منتظریم ...
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پستها ادغام شدند - - - - - - - - -
مولایم
حس عجیبی دارم
دل من حال شکفتن دارد
دانه ی عشق شما
که شده کاشت در این غمکده ام
داشت شد از چشم ترم
ترسی دارم ز هیاهو و صدای وزش باد زمانه
ریشه ی غنچه ی دل
جای امن میطلبد
کلبه ای از جنس دستان پرمهر شما میطلبد
پر از ابهام است سکوت دل من
غنچه اش میطلبد،
صدایی چون تپش پنجره ها را
از نسیم سحری ،
یا که آن باد صبا ،
نفسی میطلبد
نور، عشق ، ایمان و صفا میطلبد
نور در طرح نگاه و نظر لطف شما
عشق از چشمه ی ایمان و دعا میطلبد
مدیون است هستی اش را ،
به امید ، دعا ، لحظه ی ناب و ملکوتی اذان سحری
چه گلبرگ های سرخی دارد
که شده سیر ز خون دل من
چقدر شعر من احساس عجیبی دارد
دارد سخنی ناگفته
شِکوه اش جامانده
از شیطنت و بازی نامرد زمانه گله دارد
چه صدایش سنگین
چه کسی تاب بیان غم او را دارد
قلمم نای به تصویر کشیدن که ندارد
شانه خالی میکند ، صفحه ی دفتر من
ریشه ، برگ ، آوند و همه بند وجودش ترس است
کرم خاکی مگر از صاحب ریشه ست آگه؟
غنچه ی عشق دلم
باغبان مبخواهد
عشق را میخواهد
نور را میخواهد
خلاصه کنم این خواسته را
او تو را میخواهد
سایه ی لطف شما بر سر آن
مایه ی امید و نشاط دلم است
همه هستی ، همه ثروت ، همه دارایی اوست
او که میداند تو به یادش هستی
تو نجاتش هستی
خلاصه تو که منجی همه دلهایی
شب تاریک و سیه ،
شب هجرانش را ،
تو سحر کن آن را،
با حضور گرمت ...
تو ای شاعره ی خسته دلان
صفحه را برهم زن
حرف دل را بازگو
آقایم:
آیا تو فقط مولای همه خوبانی؟
پس ما روسیهان را چه شود؟
چه بگویم ز خجالت
که منم شرم مجسم
تو تنها علل زندگی ما هستی
تفسیر وجود هستی ،
همه در دست توست
تو بیا روشن کن
چلچراغ فلک هستی را
آفتابا
تصمیم دارم که بذارم زمین
کوله ی بار گنه را
همان ابر سیه را
همان مانع بیداری دل را
آخر چه بدانم که چه اسمش بگذارم
فقط این را گویم
مددی مولاجان
مددی یا مهدی
مارا با آینه ها آشنا کن
و هنوز منتظریم ...
خوبست که ماه آسمانت باشی
پروانه بیقرار جانت باشی
ای شیعه مراقبت کن از اعمالت
تا زینت صاحب الزمانت باشی
جمعه و رنج و غم و دل، بی قرار
جمعه و آیینهها و انتظار
یک سؤالی دارم از این روز زار
بار دیگری آمدی، پس کو نگار؟
س.م.حسینی
عطر انتظارگرچه خسته ام گرچه دلشکسته ام باز هم گشوده ام درى به روى انتظار تا بگويمت هنوز هم به آن صداى آشنا اميد بسته ام.اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمين! دل جدا ز ياد تو آشيانه اى خراب وبى صفاست ياد سبز وروح بخش تو ياد لطف بى نهايت خداست کوچه باغ سينه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست آنکه در پى تو نيست کيست؟ آنکه بى بهانه تو زنده است در کجاست؟اى کرامت وجود! باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد بوى خستگى فسردگى کوچه ها در انتظار يک نسيم روح بخش يک پيام آشنا ودلنواز سينه را گشوده اند. کوچه هاى ما هميشه عاشق تو بوده اند.اى کبوتر دلم هوايى محبتت! سينه ام آشناى نعمت غم است گر هزار کوه غم رسد هنوز هم کم است از درون سينه ام ناله هاى مرغ خسته اى به گوش مى رسد. بالهاى زخمى ام نيازمند مرهم است.صبحگاه جمعه ها آفتاب ياد تو ز (ندبه)هاى ما طلوع مى کند. آنکه شب پس از دعا با سرود اشتياق ونغمه اميد با دلى سفيد خواب رفته است روز را به شوق ديدنت شروع مى کند اى تو معنى اميد وآرزو! اى براى انتظار عاشقانه آبرو! عشقهاى پاک در ميان خنده ها وگريه هاى عاشقان پيش عصمت الهى ات خضوع مى کند.اى بهانه اى براى زيستن! اشتياق همچو سبزه بهاره هر طرف دميده است. جمکران جلوه اى از انتظار وشوق ماست اى بهار جاودان اى بهار آفرين ما در انتظار مقدم توييم اى اميد آخرين!اى عزيز دل پناه شيعيان اى فروغ جاودان! سايه بلند نام وياد تو از سر وسراى عاشقان بيقرار کم مباد قامت بلند شوق جز بر آستان پرشکوه انتظار خم مباد.
ای آرامش شبهای دلتنگی
ای نور لحظات تاریک زندگی
ای آخرین ودیعۀ خدا بر روی زمین
ای امام عصر جاهلیت مدرن
ای هادی اُمم
ای تسلای دل داغدار زهرای مرضیه(س)
جلوهگر شو تا همین اندک عقیدهامان بر باد نرفته
دیگر بیا آقا جان
اللهم عجل لولیک الفرج
منتظران مهدی آگاه باشید!
حسین را منتظرانش کشتند...
باید وسط ِ هفته بیایی آقادیریست که جمعه های ما تعطیل است...
http://img.tebyan.net/big/1384/06/68...3241245119.jpg
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پستها ادغام شدند - - - - - - - - -
دیگر نمی گویم بیــــــا…
هر جا نبودنت را درک کرده ام! جایی نبوده مگر ردی از
گناه من راه بودن تــــو را مسدودکرده…
می گویند: هزار و صد هفتاد و نه سال است که مردی در انتظار
۳۱۳ مرد است…ما را ببخش که، آنقدر مرد نشدیم
که نامردی عالم را برداشته…
هنوز هم فقط زبان هایمان میچرخد که بیا …
و دل هایمان همچون کوفیان با تـــــــو نیست…
خط به خط این مثنوی هزار ساله را هزاران نامرد چون من برایت سروده اند…
و هنوز تو ۳۱۳ یار
۳۱۳ جوانمرد را از میانمان نیافتی برای همراهی …
هنوز هم تنهاترین تنهایی، میان تن ها…
پس حالا که مرد نیستیم، همان به که دم از درد نزنیم…
آب و جارو کردهام کاشانه را، دیگر بیا
ای امید قلب ما دیوانهها، دیگر بیا
میرسد بانگ رحیل هر دم به گوش
حضرت مهدی(عج)، عزیز جان ما، دیگر بیا
س.م.حسینی