منظورت غروب سر که میزند دیگه؟
نمایش نسخه قابل چاپ
منظورت غروب سر که میزند دیگه؟
خیلی وقت بود شعر به سبکتو خونده بودم:دی ببین به نظر من شعرت از مصراع دوم به بعد خیلی شکست داره.مثلا به هر نفس و هر تپش!.خب؟"و"هر تپش هجای بلنده.دهن برای خوندنش باید باز بشه.و این موزونی شعرتو به بهم میزنه.مصرع اخرت هم ی هجا یه بخش کم داره.زود تموم شده به اسطلاح.جا داره شما یه حرف کوچیکی بهش اضافه کنی.
نسبت به بقیه شعرات کمتر رون بود.ولی بازم ب دل مینشست.
چشمم به در شعر های شما استاد
سلام
برای شروع خوبه ولی توانایی شعر گفتن در سطح بالاتر هم داری شعر های پر محتوا تر بگو نه صرف چسبیدن چندتا کلمه هم وزن
البته من همون هم بلد نیستم ولی می تونی بهتر از اینا بگی
البته خاطر نشان کنم منظورم از چسباندن چند کلمه هم وزن قصد توهین نبود و اشعار شما از بسیاری از شاعران این دوره زیباتر است اما در مقایسه با اشعار امثال فیض کاشانی مولوی و این دست مشاهیر در آن حد است و همیشه باید با بهترین ها مقایسه کرد تا پیشرفت حاصل بشه
سلام. خودم هم خیلی وقت بود نیومده بودم. قبول دارم حرفت رو. کلا ی ذره اوکی نیستم. ان شا الله درست بشه. ممنون
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پستها ادغام شدند - - - - - - - - -
هوای حال و احوالم گرفته
بسی رنجیدهام، حالم گرفته
شکسته یک نفر پرهای من را
فتادم در قفس، بالم گرفته
بیابون هم انقدر خلوت نیست.((203))