-
اولین موردی ک باید بهش پرداخته بشه ذهن منحرف حضرت عالی هستش ک اینطور نابکارانه فکر میکنه((42))
دومین مورد ... من همیشه فک میکردم هری پسر پروفسور کوییرل هستش (همون یارو کچله ک ولدی جون پشت کلشو صفا داده بود )
دلیل این عقیدم ((62))((62))((62)) :
این حقیقت زمانی بر بنده نمایان گشت که :
هری با آغوشی باز به سمت کوییرل دوید و در نهایت هیجان و احساس صورتش رو لمس کرد .. اون لحظه بود ک من جرقه های عشق پدر پسری رو دیدم((31))
همون زمانی ک کوییرل از شدت احساسات فریاد میکشید و اشک بر چهره اش جاری گشته بود ((210))
کوییرل از فراغ فرزند نالان بود و هری از وصال شادان((231))((72))
هرچند هری زیادی جوگیر و شد عشق و محبت نشون باباش داد ک بیچاره پودر شد ((62))
القصه نتیجه ی اخلاقی :
همیشه گفتم و میگم تا وقتی جوجه این انقده جو گیر نشین و زد و بند احساسی نکنین و لاو نپاشین به پای همدیگه
یهو دیدن وسط این قلب ترکوندنا میزنین طرفو ناکار میکنین و حالا بیا پول دکتر و جراحی و دردسر و تو بمیری من نمیرم و منو بگیر و هزار کوفت و بدبختی دگ رو تحمل کنید :)
-
یکی با این کامنتا بره یه فن فیکش بسازه کارش میگیره :/