-
یادم میاد اون موقع اصلاً نمی دونستم فانتزی چی بود، حتی یه جلد کتاب هم نخونده بودم؛ دقیقاً یادم نمیاد کی بود... فقط کافی نت رو میشناختم رفتم کافی نت دنبال سوالای امتحانی بگردم اما به سرم زد که در مورد هری پاتر هم اطلاعات کسب کنم، عاقا ما هم زدیم و کتاب هاشو دیدم... کتاب هاش رو خوندم و کمی بعد هم فهمیدم که فن فیکشن هم داره، فن فیکشن تموم شد!!! گفتم چرا دنبال کتاب های دیگه نگردم... برای دنبال کردنشون یه سرچ زدم تا به ترجمه ی کارآموز رسیدم... جلد 1 ش رو خوندم و گفتم وای پسر عجب کتابی... همینجوری دانلود کردم و گشتم وگشتم، تا جایی که یه دانلود کننده ی حرفه ای شدم و جالب اینه که یادم نمیاد تو هیچ کدومشون هم نظر گذاشته باشم( ماشاا... به من:دی ) فکر کنم سه چهار ماه مونده بود به ادغام دو گروه که من تو هر جفتشون عضو شدم؛ اول توی گروه پایونیر و بعدش تو دروازه زندگی. پدرم در میومد تا می خواستم دانلود کنم ... خخخخ.... یه یکی دو ماه بعد از ادغام شروع کردم کم کم به نظر گذاشتن و پست زدن تا اینکه دیگه معتاد اینجا شدم... حالا هم فقط اینجا پست می ذارم و بقیه جاها واسه دانلود می رم..... واقعاً بیشتر خاطرات خوشم از اینجاست... دمتون گرم بچه ها؛ منو معتاد کردید رفت :دی ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــ محمد حسین، مرسی از تاپیک :دی راستش رو بخواید تا الان که این تاپیک رو دیدم اصلاً یاد دو سال گذشته نیوفتادم...شاید چون فضای مجازی بخش بزرگی از زندگی منو(یا شاید هممون رو) به خودش اختصاص داده و بودن در اینجا برام عادت شده... خودم فکر می کردم که قبلاً رو فراموش کردم اما الان که فکر می کنم دقیقه به دقیقش رو یادم میاد...به جز کارآموز مجموعه ی وراثت هم بود که سر جلد چهارمش اعصابم دیگه خورد شده بود.... هی میومدم تو بلاگ اسکای تا ببینم فصل جدیدش تایپ شده بود یانه... البته دنبال کارآموز هم بودم... که می دیدیم نه خییییر( نترسید چون نمی شناختمتون هیچ فحشی نصیبتون نشد :دی ) اما دهن کافی نتیا خدمات :دی !!! چون پول خون باباشون رو می گرفتن... من اون موقع اینترنت نداشتممممم..... فکر کنم اول با امیر تو یکی از تاپیکا بود که صحبت کردم... بعدش تست ترجمه دادم و مرتضی رنک رو بهم داد... یه دو سه تا صحبتم با سهراب رد و بدل کرده و دو سه باری هم با مهدی چت کردیم... +یادم نمیاد کی با فاطمه صحبت کردم :دی بعدش دیگه ماهم شدیم عضو ثابت این خانواده و حالا هم با این حال که بعضی اوقات از درس و زندگی می افتم اما بازم از بودن در اینجا راضیم.... کم کم با پرو بازی هم رسیدیم خدمت کاربرا و امیدوارم تا حالا کسی از من بدل نگرفته باشه :دی چون خیلی به رفتار و تأثیر خودم روی دیگران اهمیت می دم ... به قول یه نفر دمتون دمادم... کی حال و حوصله داره پست منو بخونه... خودممم نمی خونمش :دی
-
سلام
مرسی محمد حسین جان بابت تاپیک عالیت((110))
خب منم شروع آشناییم از آواخر جلد 1 کارآموز بود که تازه با پرسی 3 آشنا شدم ولی تا اواسط جلد 2 هیچ نظری نمیدادم خب چون طرفدار نغمه بودم و توی وبلاگ خانم مشیری فعالیت میکردم اما بعد کم کم گاها تشکر خشک و خالی میکردم تا اینکه خبر تصادف سمیه جان رو توی وبلاگ دیدم ازون موقع فعالیتم بیشتر شد تا بعد که خبر پایان کار پرسی 3 خیلی ناراحتم کرد ولی بعدش دیدم بچه ها فروم ساختن و یک وبلاگ دیگه راه انداختن و فعالیت همچنان ادامه داره خوشحال شدم و بعد هم کم و بیش میومدم و میرفتم متاسفانه یک مقداری مشغله کاری و زندگی من زیاد شد تا اینکه نتونم زیاد بیام و به سایت خوب و بچه های گلی که داره سر بزنم البته بهونه خوبی نیست چون آدم باید همیشه برای خانوادش وقت داشته باشه پس قول میدم فعالیتمو بزودی بیشتر کنم.((226))
-
بلندشو بگم یا کوتاهشو ؟
کوتاهش ، shery منو با سایت آشنا کرد.
بلندش ، عضو تحریریه سایت بازینما بودم که اونجا هیلتر شد : ( بزرگترین سایت گیم ایران.دبیر تحریریه سایت پی جی بودم با بزرگترین آرشیو گیم که اونم کم کم از بین رفت.بعدش کلا" از نخ گیم (سایت گیم) آمدم بیرون ، رفتم یک سایت انیمه عضو شدم و گذشت یک روز با شهرزاد آشنا شدم :D یکم باهاش کل کل کردم بعدشم اون از من خوشش امد با هم آشنا شدیم ^___^ (آخی مثل این فیلمای عاشقانه) بعدش گفت مجله دارم اینا بخششاشو گفت چیان و اینا ... آهان بعدشم فهمید من تو کاره گیمم و اینا با کلی منت و خواهش ازم خواست بیام بخش گیم مجله رو بگیرم دستم بچرخونم : ( منم دلم به حالش سوخت بیچاره تک و تنها در این دنیایی غریب بی همه کس و بلاه بلاه و از اینطور چیزا :D بعدشم قبول کردم ^___^ الانم بخش گیم مجله دستمه و اولین نقدم رو توی این شماره جدید خواهید دید + اخبار + اگر E3 کامل شه ویژه نامه کامل از اون.
همین دیگه.
الانم دارم از ایران میرم چون می دونم از زمانی که شهرزاد این پست رو بخونه بیشتر از 24 ساعت زنده نخواهم موند.
پس به امید دیدار دوستان ^___^
-
من برای اولین بار که با پرسی 3 آشنا شدم زمانی بود که توی وبلاگ حمید یکتای نازنین که همون خواستگاه دیروز دوران اژدهاست خبر رفتن توی کمای یه مترجم رو شنیدم براش دعا میکردن دلم خیلی گرفت یه پیام دادم و براش آرزوی سلامتی کردم بعدش رفتم دنبال خود سایت اونجاهم خیلی ها دعا میکردن فضای سنگینی بود خلاصه منم پیام گذاشتم بعد از یک مدت پایونیر از کما دراومد جواب بچه ها رو داد و این شد شروع آشنایی من با پایونیر و ترجمه هاش تا امروز خوشحالم با اون وبلاگ آشنا شدم و خوشحالترم که پایونیر حالش خوب شد گاهی غم انگیز ترین آشنایی ها موندگارترین هم میشن ما مهمون دنیای پرسی 3 شدیم و دیگه مث مهمون های کلاه قرمزی موندگار بعدشهم با بچه های گل پرسی اول یک سایت دوستان سفر کردیم و بعدش دنیامون رو با یک سایت دوستانه دیگه شریک شدیم و دل دادیم و قلوه گرفتیم تا شد زندگی پیشتاز و امروز به لطف همون بچه ها پایونیر دوباره برگشته
با آرزوی بهترین ها امیدوارم سرتون رو درد نیاورده باشم همگیتون رو دوست دارم
-
منم بگم؟؟
خب من نمیدونم کی عضو شدم
خیلی نیس
ولی ذکروخیرتون تو مدرسه زیاد بود
از فاطمه و زهرا
اخرش گفتم بگین این سایت چیه که انقد اونجا لاسین؟!!؟!
و چنین شد ک من اینجا عضو شدم
-
خب بزارید نحوه اشنایی با این سایتو و اتفاقات بعدشو بگم
من تو هر دوتا سایت pioneer-group و life-gate عضو بودم. فعالیت چندانی نداشتم...فقط بخواطردانلود کتاب بود.
بعد فهمیدیم که این دو تا سایت یکی شدن هیچی دیگه ما هم خوشال شدیم..............رفتیم بانام کاربری mt4030ثبت نام کردیم ..بازم فعالیت چندانی نداشتم....اولین کسی که باهاش تو این سایت دوست شدم حمزه یاهمون محمد مننظر بود. بعد همینجوری به دوستام اضافه شد و صمیمیت و دوستی ما بیشتر شد ما هم فعالیتمون تو سایت شروع شد...........تو نقد فیلم و سریال درخواست مدیری دادم که قبول شد و ما مدیر ازمایشی شدیم...خیلی خوشحالم که عضوی از این خانواده بزرگ زندگی پیشتازم((110))ممنون
-
والا من یادم نمیاد ولی با یکی از سه یوزر qaz..qwe..shsbs...اومدم...خیلی از این سایت خوشم میومد..منم به وسیله ی رنجر آشنا شدم...ولی خب هیچوقت شرکتی تو بحثا نکردم...فقط دانلود..بچه تخسی بودم
-
منم یادمه پارسال بهمن بود فک کنم اومدم اینجا عضو شدم اونم فقط برا دانلود...فقط تو کتاب خونه سیر میکردم....تا اینکه تولینک کلی سفیر کبیرگفته بود برانظر دادن بیاین تالار...منم اون موقع مشغول امتحان دادن بودم...گفتم حالاباشه فرصتش که پیشاومد میرم....فرصتش نوروز بدس اومد....اولین تاپیکی که رفتمم مال سفیر کبیر بود....بدش کم کم هی میومدم......بد دقیقا روز 14اردیبهشت بودکه رفتم تو اسپم سنتروبا اولین کسایی که اشنا شدم زهرا ارگاتلام و لیلا بودن.....بدش کم کم با بقیه اشنا شدم....و دوستامو تو مدرسه دعوت کردم بیان اینجا......که یکیشون ارام جون خودم باشه.....بقیم اومدن ثبت نام کنن.....حالام که در خدمت شماییم.......
-
قضیه من را که بیشتر بچه ها می دونن.پس نمی گم دیگه((42))((42))((42))
-
ایول محمد حسین تاپیک خییییییییییییلی محشره و خاطره انگیزیه ! ((110)) منو یاد قدیما انداخت ....... کسایی که دیگه نیستن ........
خوب من ! با اینکه گفتنش خیلی سخته اما این یکی رو مدیون محمد علی هستم !
( محمد علی همکلاسیمه ..... اعضای جدید نمیشناسنش اما اعضای قدیمی باید بشناسنش فعلن یه مدتیه در افق محوه ! تو اون فروم یه کاری کرد که تا آخر تابستون هردومون زجر کشیدیم ! با اسم محمد مهدی تو فروم ثبت نام کرد منم به ناچار با اسم محمد علی ثبت نام کردم ! عاقا تا آخر تابستون هرکی تازه میومد منو نمیشناخت به من میگفت محمد علی ! ( چه توهینی از این بالاتر واقعا ؟؟؟ ) بعد منم یه هفت هشتا شکلک عصبانی میذاشتم و میگفتم من محمد مهدیم و خلاصه به تعداد اعضای فروم داستان اشتباه محمد علی رو توضیح دادم من ! آخه من جزو تا پسترا و تاپ تشکر شده ها بودم نمیشد از اول ثبت نام کنم ! حالا محمد علی از شنبه میاد میبینیدش ! همین اول سال تحصیلی شد تاپ پستر .... اون موقع کع سایت تازه وا شده بود ولی فک کنم نصف پستاش به علت اسپم پاک شده ! اصن برو بچ میگفتن اسپمر اعظم بهش ! )
خوب میگفتم من تا اون موقع فقط هری پاتر خونده بودم ( هرکدومشو به هفت هشت دور ) محمد علی وبلاگ خودشو بهم نشون داد و من فهمیدم که کتابخونه عظیمی هم توی اینترنت وجود داره ! خلاصه تمام وبلاگا و سایتا رو گشت میزدم ... داستان.... دراگون ایج ..... گود لایف و.... تا اینکه محمد علی بهم تلفن زد و گفت پرسی 3 تعطیل شده ! منم گفتم تو اصن بگو پرسی 3 چی هست بعد بگو تعطیل شده ! بعد که فهمید من نمیدونم چیه برام از پروژه هاش تعریف کرد و بعد از ابراز احساسات من درباره تعطیل شدنش گفت پروژه هاش توی وبلاگ گروه پایونیر ادامه داده میشه ! عاقا ما رفتیم تو وبلاگ و همون طور که عادتمه اول کامنتاشو باز کردم ! وقتی دیدم چقدر صمیمانه به کامنتا جواب میدن خیلی خوشم اومد ......... اون موقع تب کتاب گرفته بودم ! فقط کتابو دان میکردم نمیخوندمش ! تا اینکه یه روز کاراموز رنجر رو باز کردم و خوندم و لازم به گفتن نیست که 3 جلدشو تو یه هفته خوندم و اینجا بود که بود که فعالیتمو تو وبلاگ برای خوندن جلد چهارمش شروع کردم !
اون موقع امیر یا ژوپیتر تازه مدیر شده بود یادمه عملا در نقش کانورتر (convertor) بود ! یعنی فرمتای دیگه رو به پی دی اف تبدیل میکرد ! خلاصه اونجا بود که با پایونیر آشنا شدم و فصل به فصل که ترجمه میکرد تشکر میکردم و میخوندم ! توی کامنتا از همه بیشتر خوش میگذشت با ژوپیتر و کاترینا و دوقلو ها و محمد علی صحبت میکردیم و خلاصه خیلی کیف میداد .... تا اینکه توی فروم عضویدم ! فک کنم نفر 14 یا 17 همی بودم که عضو شدم .... اونجا تازه عضو بودم که کیبودر داغ پایونیر شد و منم 5 تا سوال پرسیدم خلاصه اون اولین برخورد مستقیم با پایونیر بود اونجا بود که خیلی از شخصیتش خوشم اومد ! هنوز این عادشتو یادم نمیره که کنار همه اسم ها یه « عزیز » میذاره !
خلاصه اون اولاش تعدادمون خیلی کم بود ! من بودم و محمد حسین و نپتون و محمد ( که در افق محوه الان ) و محمد هادی با کارتینا و مدیران گرامی ! کل اعضای فعال اینا بودن رو دست ما میچرخید فروم اصن ( اعتماد به نفسو ! ) تا اینکه کم کم اعضا ی جدید اومدن ! تا جایی که یادمه اعضای جدید بیشتر دختر بودن ! نه محمد حسین ؟
لیلی اومد که تو کیبورد داغش یه فاجعه ای رخ داد و یکی اومده بود چرت و پرت میگفت مدیران گرامی هم درحال خرخونی بودن تا اینکه امید ... چیزه یعنی مرتضی اومد بنش کرد همه راحت شدیم !
بهاره اومد ... تو تاپیک گفنگوی اعضا با برو بچ دیگه اسم واقعیشو کشف کردیم! سر اون قضیه بود که بهم گفتن شرلوک هلمز ! گرچه اسم اصلیشو من نفهمیدم ! خلاصه پدر ما رو در آور در بهاره تا اسمشو فهمیدیم آخر سرم گفت که این اسم واقعیش نیست ولی تو خونه به این اسم صداش میزنن ! هومم بهاره هم محو شده ولی گویا بعد امتحانات قراره بیاد!
اعظم اومد که سریع از همون اول گروه خواهران رو تشکیل داد ! واقعا اعظم به شادابی فروم کمک زیادی کرد ! دستش درد نکنه
و غزل اومد ! غزل همیشه آن بود تو همه تاپیکا شرکت میکرد و از همه پستا تشکر میکرد ! از پیشگامان سبک تشکر همگانی بود ! در واقع تو فروم با این شکلک شناخته شده بود ((55)) و یه شکلک دیگه که اینجا ندارتش ولی مضمون اونم همین بود ! همیشه انرژی مثبت میداد ! همیشه شاد بود ! و جغد شب بود ! تا اینکه چشممون رو باز کردیم دیدم غزل با اختلاف هزارتایی برترین ارسال کنندست و بیشترین تشکر شده ! که واقعا لایقش بود !
خیلیای دیگه اومدن ولی از اونجا که میدونم از خوندن چشماتون در اومده فقط نام میبرن! دلم برای همشون تنگ شده و فراموششون نمیکنم !
مجدی پلیسه - سجاد - سجاد - پنیر - احمد - نگار - مهسان - آریانا ، حجت ، امیر ( ژوپیتر ) ، فاطمه ( معاون ) - اعظم و............. از همشون تشکر میکنم که خاطرات اون فروم رو برام شیرین کردن !
و از تمام مدیرا هم تشکر میکنم!
____________________________________
خوب وارد عصر جدید سایت میشیم ! قرار شد دو سایت باهم ادغام بشن ! خیلیا مخالف بودن ! یکیش خود من بودم ! من و اون خیلیا میترسیدیم ! میترسیدیم که دیگه نتونیم جو صمیمی مثل اونجا درست کنم ! میترسیدی تو اون فروم از هم دور بشیم ! از اعضای جدید میترسیدیم ! مدت زیادی بود که فقط خودمون بودیم و نمیتونستیم چجوری باید با این همه عضو نا شناخته آشنا بشیم !
البته که یه ذره پیش بینیمون درست در اومد .... فقط یه ذره .... همون طور که بالا گفتم نصف بچه ها مفقود شدن ! خیلیا مدتی بود که میخواستن برن ولی دلشون نمیومد از جمع جدا شن و ادغام دو سایت بهانه ای شد که دل بکنن ! خیلیا حوصله نداشتن دوباره برای برقراری اون جو صمیمی تلاش کنن و رفتن ! آره خودمم یه مدت گم و گور بود تا اینکه محمد حسین و غزل تو یاهو به من گفتن که همه جا میشه صمیمیت به وجود آورد فقط مستلزم فعالیته ! و باید بگم که اشتباه میکردم ! هیچ وقت فک نمیکردم که با اعضای جدید اینقدر احساس راحتی بکنم ! فاطمه ، زهرا ، حانیه ( که منو خیلی یاد غزل میندازه ) ، لیلی ،علیرضا ، مجید ، وحید ، صادق ، محسن ، محمد و بقیه که شاید اسمشون یادم نیاد اینو به من نشون دادن که صمیمت ربطی به فروم نداره ربط به اعضا داره ! از همشون ممنوننم ! ((31))((31))
( چقدر رمانتیک شد ((200)) )
واوووووووووو شرمنده من چقدر حرف زدم ! (5)