نوشته اصلی توسط
kianick
سلام. دربارهی این کتاب نظر میخوام. چند فصلشو قرار میدم اگه استقبال شد کلشو میذارم. ولی خواهشا نقد کنید
دستتون مرسی.
این کتاب جلد اولش همزادان مرگ نام داره.
اینم یه مقدمهی کوتاه تا فصل اولو بذارم:
من سردم.
سرد و بیروح و خشن. خون من هم حتی یخ زده است. همه من را راندهاند!
اما،
اما من بازی میکنم. این بازی شروعی تلخ داشت، روزی که من بدنیا آمدم ...
من طرد شدهام،
نه تنها از خانواده، که من از دنیا طرد شدهام. به خاطر قدرت بیاندازهام. قدرت سیاه و یگانهام.
اما من خودم قدرتم را انتخاب نکردهام، این خواست سرنوشت بود، خواست همبازی من ...
کسی باور نمیکند اما، من نمیبازم. من میجنگم تا پای مرگ ولی، پیش روی سرنوشت زانو نمیزنم.
من شاهزادهی مرگم! نمیخواهم به دیگران آسیب بزنم! من از سرنوشت فرار نمیکنم.
من روح و قلب ندارم. همه را تقدیم غرورم کردهام. اما کسی نمیداند،
این کار برای خود من نبود، قسم به ایزد!
کسی نمیداند اگر من زانو بزنم، دنیا میافتد!
من میجنگم با اینکه میدانم آخر راهم مرگ است ...
من میجنگم چون،
شاهزادهها زانو نمیزنند!