زاغکی قالب پنیری دید:)

زاغکی قالب پنیری دید
با کوپن رفت واز مغازه خرید
شاد وشنگول وقارقار کنان
بردآن را برای فرزندان
خواست تا تکه‌ای ازآن ببرد
تابه همراه بچه‌هابخورد
ولی ازبس پنیر بدبو بود
زاغ راپاک گیج ومنگ نمود
گفت اه‌اه چقدر بد بویی
به یقین مال پشت پستویی
توی پستوی مش‎حسن بقال بوده‌ای
دستکم هفت‌هشت ده‌سال
ترش و بدرنگ و تلخ‌وشورشدی
من چجوری بگم چه جور شدی؟
زاغک آن پنیر رابرداشت
سر به صحرا و کوه و دشت گذاشت
بردرختی نشست در راهی
داد آن را به دست روباهی
صبح پاشد ازخواب زاغ سیاه
سوی بیرون خانه کرد نگاه
دید روباه هدیه‌ای داده
پیش او هدیه‌ای فرستاده
«روی آن کرده این چنین عنوان
مال بد بیخ ریش صاحبش چسبیده»

خیلی جالب بووود

جالب بود
نکته اخلاقی: پروژه های خود را گردن دیگران نیندازید که بیخ ریش خودتان است :دی

((58))جالب بود

احسنت......

عالی بود...:)

عالی و زیبا و در عین حال آموزنده .... یکجورایی یاد کفش های میرزا نوروز افتادم ((223))((223))

چه جالب((200))((200))((200))

خیلی جالب بود!
«مال بد بیخ ریش صاحبش؟!»
:دی :))

ها ها ها . جالب بود بامزه بود خندیدیم با خونواده!((42))((86))((72))