نوشته اصلی توسط
mixed-nut
سلام
دوست عزیز.
من فصل اول رو تا دروازه سوم خوندم.
و واقعا فکشم نمیکردم چنین داستانی باشه(این یه تعریفه) با توجه به اسم فصول حدس نمیزدم شخصیت ها ایرانی و بک گراند داستان اممم مذهبی(؟) باشه. کلی تعجب کردم.
خب تا جایی که من خوندم به نظرم همه چیز خوب بود. یه سری سوال ها توی ذهنم پیش اومده که امیدوارم در طی داستان بهشون پاسخ داده بشه. مثل اون پسره توی باشگاه... یا اسم شخصیت اصلی داستان و...
یه نکته ای هم که به ذهنم رسید این بود که، چرا انتقال از دروازه ها اینقدر سریع رخ میده؟ نه اتفاق خاصی میفته و نه مشکلی پیش میاد که پسره باهاش دست و پنجه نرم کنه...
و چرا این دروازه ها هیچ توضیحی ندارن؟ ینی فقط حال و هوا و فضاشون توصیف شده و آیا برداشت از اون ها به عهده خود نویسنده س؟
مثلا دروازه گنج توی ذهن من به مال دنیا اشاره داره، ولی آیا نویسنده هم دوست داره همچین برداشتی داشته باشم؟
راستی یه پیشنهاد:
تا اینجا که شخصیت داستان داره دنبال راه خروج از این شرایط میگرده، شاید خوب باشه دنبال وسیله خروج بگرده، یه چی مثل کلید، نیرو، دروازه یا همچین چیزی.
البته این صرفا نظر منه و مسلما به قلم شما احترام میذارم، هرطور که باشه.
موفق باشی دوستم.