واییییییییییییی از تنهایی تو
مردی که نامههای زیادی داشت:
پای نامه صد و چهل هزار امضا بود. نوشته بود: «بشتاب. ما چشم به راه تو هستیم.»
نوشته بود: «برای آمدنت آمادهایم و دیگر با والیان شهر نماز نمیخوانیم.»
نوشته بود: «میوهها رسیده و باغها سبز شده. منتظرت هستیم.»
نامه در دستهایش، وسط بیابان روبروی سپاهی که راهش را بسته بودند ایستاد: «کسی را کشتهام خونش را بخواهید؟ مالی را بردهام؟ کسی را زخمی کردهام؟»
بیدلیل هلهله کردند. گفت: «مردم کوفه مرا دعوت کردهاند. این نامهها...» صداهای بیمعنی و نامفهوم درآوردند تا صدایش نرسد.
جلوتر آمد تا صورتهایشان را ببیند و ناگهان ساکت شد: «شبث بن ربعی؟! حجار بن ابجر؟! قیس بن اشعث؟!» اسمها همان اسمهای پای نامه بود.
- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -