موجودات تاریک : جلد اول : درست مثل یک هیولا ...
سلام
قبل از هرچیزی باید بگم که مشکلات داستان رو بگید تا من برطرفش کنم
کلا هر نظری که راجب داستان دارید بگید من با انتقاد های اتشین هم ناراحت نمیشم پس دستتون بازه http://btm.bookpage.ir/images/smilie...%20yahoo/4.gif
زیادی حرف زدم بریم خلاصه :
از خواب که بلند شد با خود گفت : این هم درست مثل باقی روز هاست ، درست همان طور یکنواخت و کسالت بار ، اما این یکنواختی درست تا قبل از امدن به خانه ادامه داشت ، نه کمتر و نه بیشتر ، درست از همان موقعی که درب خانه را کوبید فهمید که امروز مثل باقی روز ها نیست
و انروز بود که برعکس هر روز ارزو میکرد هنوز هم همان زندگی یکنواخت را داشته باشد
اما زندگی هیچوقت به ارزوهای او اهمیتی نشان نداده بود و انروز هم اهمیت نداد
انروز همه چیز تغییر کرد ، هم زندگی اش ، هم خودش و هم دنیایش ، همه چیزش تغییر کرد ، دیگر هیچ چیز همانند گذشته نبود ، همانطور که او بارها ارزو کرده بود
اما این دنیای جدید اصلا شبیه ارزوهای او نبود ، اصلا شبیه داستان هایی که او خوانده بود نبود ، خیلی خشن تر بود ، و هیچوقت مثل ارزوهایش قرار نبود او قهرمان این دنیا باشد
این دنیایی بود که خیلی زود تر از انچه که او باید واردش میشد واردش شد
دنیایی پر از هیولا
______________
http://s4.picofile.com/file/81652406...9%88%D8%B1.png
l