ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 5 از 5 نخست ... 3 4 5
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 50
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو

    دبیرستان دخترانه(جیغ)/دبیرستان پسرانه(...سوت)

    به نام خداوندبخشنده ی مهربان
    سلام

    داستانهایی خاطراه انگیز با روایتی طنز در فضای مدرسه !

    اولین داستان:

    اولین باری که داستان نوشتم یادم نیست ولی اولین باری که یکی از داستانام رو برا جمع خوندم اینطور شد:
    یادمه زنگ صف خورد بچه ها صف کشیدن و معلماهم رفتن دفتر . با اعتماد به سقف ، رفتم رو سکو کنار ناظمِ جدی و نصیحت گوی مدرسه مون که عمر هیچ کدوم از بچه ها به دیدن لبخندش قد نمی داد.
    صدامو صاف کردم وگفتم: ببخشید ، یه .... داستان کوتاهه که میخوام اگه اجازه بدید بخونمش
    حتی نگاهمم نکرد.میکروفن رو روشن کرد وگفت: هیچ متنی بدون تأیید من سر صف خونده نمیشه
    لبخند رولبام خشکید وگفتم: خب الان بخونیدش
    برگه ام رو گرفت .هنوز به خط دوم نرسیده بهم پسش داد و روبه بچه ها گفت: وقت نیست برو سر جات.
    اینکه از رفتارش بهم برخورده بود هیچی جلو دویست ، سیصد نفر ضایع شده بودم. باسرشکستگی رفتم سر صف ایستادم .

    ناظم گرامی هم چند نکته که دیگه حتی ترتیبشون هم حفظ مون شده بود رو متذکر شد اما هنوز ده دقیقه از وقت صف مونده بود. نفسش رو با حالت خاصی بیرون داد و مثل کسی که میخواد لطف بیش از اندازه بکنه گفت: حالا بیا بخون داستانتو.
    شونه هامو بالا انداختم و گفتم: نمیخواد
    خودش رو به نشنیدن زدو دوباره گفت: بیا

    منکه لجم گرفته بود سرمو به سمت دیگه ای چرخوندم وگفتم :نه

    واییییییی این رفتار با ناظم پر ابهت مدرسه مون بی سابقه بود . اونم از من که تا اون موقع جز ( چشم خانم) دیالوگ دیگه ای ازم نشنیده بود.برای لحظاتی صف در سکوت شگفتی غرق شد.(( باید مدرسه دخترونه رفته باشی تا بفهمی وقتی میگم سیصد دختر یکجا ساکت شدن یعنی چی.)
    خلاصه با اصرار بچه ها رفتم رو سکو. و درمقابل نگاه پر خشم ومتعجب ناظم شروع کردم:
    داستانم شرح یه ماجرای واقعی بود که برای یکی از پسرای فامیلمون در بچگی اتفاق افتاده بود. جریان مشق ننوشتن یه بچه ی بازیگوش بود که مبصر کلاس سر لجبازی و به قول خودش نامردی ، به معلم شون که از قضا دست سنگینی هم داشته لو می ده .و کنارش می ایسته تا با لذت کتک خوردن هم کلاسی اش رو تماشا کنه.اما این فامیلمون زرنگی میکنه و در لحظه ی آخر سرمی خوره پایین وکشیدی جانانه نصیب صورت خندان مبصر خودشیرین میشه والبته بعدش گریان میشه!

    وقتی داستانم به اینجا رسید کل صف ریسه می رفت یعنی مدرسه رفته بود رو هوا!زیرچشمی به ناظم نگاه کردم .لبخندش از لای لبهای همیشه بسته اش بیرون زده بود .
    صدای تشویق برو بچ هم ته دلمو خنک کرد تا رفتم سرجام


    ویرایش توسط skghkhm : 2016/02/27 در ساعت 11:46
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  2. #41
    تاریخ عضویت
    2013/08/20
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    252
    امتیاز
    10,379
    شهرت
    0
    1,022
    کاربر انجمن
    سوم ریاضی ما کلن 18 نفره.
    ما سه نفریم که بغل هم میشینیم. من و مریم و نرگس. عادت جدید پیدا کردیم کاغذ خط خطی میکنیم سر کلاس نوبتی از توش نقاشی در میاریم. یک فروند دبیر جبر خیلی خیلی خاص هم داریم که اصن غیرقابل پیش بینیه. ما به عادت داشتیم نقاشی در میووردیم یه هو دبیره از پشت خم شد روی صندلیامون که ببینه چه میکنیم. وبرگه رو که دید اول زد زیر خنده پقی بعدم دستش و دراز کرد و برش داشت. تنها حرکتی که تونست از ما سر بزنه این بود که یه تیکه اش که مشکلات اخلاقی داشت رو در صدم ثانیه پاره کنیم. دبیر گرامی هم گفت بزرگ شید و رفت نشست سر جاش و برگه رو هم گذاشت جلوشو هر از گاهی نگاهش میکرد و میزد زیر خنده.
    اخرشم برگه رو داد و گفت خلاقیت زیادم خوب نیستا.
    و از اون به بعد بهمون میگه خانمای خلاق |: و تنها کلاسی که سرش نقاشی نمیکشیم کلاس جبره.
    [IMG]http://www.upsara.com/images/z12q_imagine_sticker.jpg[/IMG]
  3. #42
    تاریخ عضویت
    2016/01/26
    نوشته‌ها
    4
    امتیاز
    2,446
    شهرت
    0
    8
    کاربر انجمن
    تایید می کنم^_^این همه تلاش و اون همه بد آوردنو شیرین جان پشتکارت عاااافرین داره خواهری
    ویرایش توسط Abji : 2016/01/28 در ساعت 12:33
  4. #43
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    نقل قول نوشته اصلی توسط Magystic Reen نمایش پست ها
    سوم ریاضی ما کلن 18 نفره.
    ما سه نفریم که بغل هم میشینیم. من و مریم و نرگس. عادت جدید پیدا کردیم کاغذ خط خطی میکنیم سر کلاس نوبتی از توش نقاشی در میاریم. یک فروند دبیر جبر خیلی خیلی خاص هم داریم که اصن غیرقابل پیش بینیه. ما به عادت داشتیم نقاشی در میووردیم یه هو دبیره از پشت خم شد روی صندلیامون که ببینه چه میکنیم. وبرگه رو که دید اول زد زیر خنده پقی بعدم دستش و دراز کرد و برش داشت. تنها حرکتی که تونست از ما سر بزنه این بود که یه تیکه اش که مشکلات اخلاقی داشت رو در صدم ثانیه پاره کنیم. دبیر گرامی هم گفت بزرگ شید و رفت نشست سر جاش و برگه رو هم گذاشت جلوشو هر از گاهی نگاهش میکرد و میزد زیر خنده.
    اخرشم برگه رو داد و گفت خلاقیت زیادم خوب نیستا.
    و از اون به بعد بهمون میگه خانمای خلاق |: و تنها کلاسی که سرش نقاشی نمیکشیم کلاس جبره.
    ماسر کلاس گسسته اینچنین میخندیدیم و آسوده بودیم لکن معلمش هرازگاهی چشم غره میرفت ماهم خجالت میکشیدیم (به اندازه چند ثانیه)
    خعلی مهربون بود یادشششش بخیر
    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Abji نمایش پست ها
    تایید می کنم^_^این همه تلاش و اون همه بد آوردنو شیرین جان پشتکارت عاااافرین داره خواهری
    عاره میدونی که (خخخخخ)
    همه میگن
    ساعت چنده ؟بریم نماز بخووونیم
    ویرایش توسط skghkhm : 2016/01/28 در ساعت 13:23
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  5. #44
    تاریخ عضویت
    2014/08/14
    محل سکونت
    مهرآبادسیتی
    نوشته‌ها
    28
    امتیاز
    5,787
    شهرت
    0
    148
    کاربر انجمن
    خاطره که زیاده ولی برا محیط سایت خوب نیست دبیرستان پسرونه است دیگه نمیشه کاریش کرد
  6. #45
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    ما دوم دبیرستان که بودیم، درست 25 خرداد آخرین امتحانو دادیم و درجا سوار اتوبوس شدیم و ما رو مدرسه برد اردوی مشهد.
    حالا بماند که قسمت راننده رو با یه چادر از بقیه اتوبوس جدا کرده بودیم، پرده‌هارو کشیده بودیم و دیسکو راه انداخته بودیم
    زائر بودیم خیر سرمون

    قسمت جالب ماجرا این جا بود که ما مدرسه مون شاهد بود، همه چادر سرمون کرده بودیم با صندل‌های رنگارنگ (هوا بس ناجوانمردانه گرم بود)
    خلاصه ناهار یا شام رو که پیاده میشدیم، اول میرفتیم مسجد برا نماز و اینا، بعد از اونجا میرفتیم رستورانی، غذاخوری جایی.
    این وسط بعضیامون (مدیونید فک کنین منم جزوشون بودما) نمی رسیدیم با جمع بریم سمت رستوران، عقب می موندیم. تو شهر غریب و همه جا ناآشنا، مسیر رستورانو هم که نمی دونستیم، برا همین از social GPS استفاده میکردیم:
    خیلی ساده میرفتیم سمت یه مغازه‌دار و میپرسیدیم:
    - آقا یه تعداد چادری ندیدی که به یه سمتی برن؟
    و به این منوال مسیریابی میکردیم

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    خاطره تعریف کردن پسرا:
    **** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* ************** ********* ***** **** ********** **** ******* ** *** ******* **********
    امضا:

    A.Gh

    والا
  7. #46
    تاریخ عضویت
    2016/01/26
    نوشته‌ها
    4
    امتیاز
    2,446
    شهرت
    0
    8
    کاربر انجمن
    مسیر یابیت. باحال بود
    خخخخ

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    مسیر یابیت. باحال بود
    خخخخ
  8. #47
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    سلام سلام بچه ها
    حالتون خوبه؟
    سلامتین؟
    همین دیگه خواستم حال و احوالی از تون بپرسم خداحافظ
    خخخخ تا اسممو می بینید می شتابید برا خوندن پست جدید
    حالا حالتون گرفته شد؟
    خیلی خب گریه نکنین پست جدید میذارم
    کجا بودیم؟ هان
    گروه شرود مخچگان:

    کلی کلاس بالا گذاشتن برامون که هرکسی رو انتخاب نمی کنیم. باید درستون خوب باشه و تعهد بدید شرکت در گروه سرود به درس خوندنتون لطمه ای وارو نمی کنه!
    بعد باید تست بدید بعد باید رضایت نامه بیارید بعد باید.....
    خلاصه من و 15 نفر دیگر از مراحل دشوار گذشتیم و انتخاب گشتیم برا گروه سرود نخبگان مدرسه فلان!
    همه دور هم جمع گشتند تا اسامی ثبت گردد .گفتم برم پیش بچه ها بایستادم با هاشون آشنا شم .
    وقتی وارد سالن شدم. همه برگشتن سمتم. قیافه ها نگو عاغا تیپ ها اصلا نگو ...
    _اممم مثل اینکه اشتب اومدم
    _بیا این گروه هنریمونه، بچه کپ کرد. این اصلا تو فاز نیستا...بیا تو دم در بده
    _نه دم در خوبه
    _ وایساااا مگه واسه سرود نیومدی
    _چرا
    _بیا اینجا ببینم
    _برا چی؟
    _هیچی کاریت نداریم که
    _سلام
    _چه مؤدبم هست. چشاتو ببند
    _واسه چی؟؟؟
    _بببند(همگی باهم)
    _عاخه واسه چی؟(عین ببعی بودم که گرگا تنها گیرش آوردن)
    _دهه ببنند
    _باوشه(در ذهنم این محاسبه رو کردم: اگه بخوان سر به سرم بذارن=تکواندو=لگد)
    بعد چند ثانیه یه نفس بوگندو به صورتم نزدیک شد و گفت:بچه ها نه!!!!
    (الان دخترا فهمیدن چرا!پسرا هم نفهمیدین مهم نیس)
    چشامو باز کردم و گفتم:
    _میگم چرا پونزده نفریم مگه شونزده نفر انتخاب نشدن؟
    _یکی کم شده
    _ینی بعدا میاد
    _کلا از مدرسه رفت
    _عه به خانوم فلانی گفت که رفت؟
    یه سه دقیقه ای خندیدن
    _ترک تحصیل کرده
    _عاخییی چرا؟
    _تو خودتو ناراحت نکن پوستت چروک میشه
    بازم خنده ......
    در اینجا بود که زیر لب گفتم: خدایا غلط کردم اومد اینجا غلط کردم...
    القصه چند روز بعد که قرار بود استاد موسیقی رو زیارت کنیم مسئول مربوطه (دیگه خودتون می دونید کیه)
    اومد گفت : عزیزانم نیم ساعته که زنگ خورده همگان رفتند و منم دارم میرم استادم تا چند دقیقه دیگه میاد.
    به ناگاه من برخواستم و گفتم: اجازه خانوووم، ینی شما نمی مونید؟
    خنده جمع ترکیدددددددد
    مسئول مربوطه خنده ی ریزی نمود و بی آنکه کوچکترین توجهی به من کند رفت.
    رفتم دنبالش گفتم: خانوم بعدش ما با چی برگردیم؟ سرویسا که رفتن که!
    مسئو ل مربوطه چه گیری افتاده بود اصلا مگر حقوق می گرفت که به وظایفش عمل کند؟
    نفسش را باعصبانیت بیرون داد و گفت: چی می گی تو ؟ پونزده تا دختر بزرگید تاکسی بگیرید برید دیگه! نبینم ساعت پنج عصر سر ایستگاه اتو بو س وایستید ها؟
    _چیییییی؟ قراره جلسه اولی تا ساعت پنج بمونیم؟ من فردا امتحان دارم!
    _ پس چی مسابقات نزدیکن از زیر زمین که کار عالی در نمیاد باید زحمت بکشید حالا برو کنار می خوام برم خونه شوهرم اومده ناهار می خواد.
    _(ماها عادم نیستیم ؟ناهار نمی خواییم؟) خانوم لااقل بگید کی خانوم فلانی میاد؟
    _چی ؟ خخخخخخخ !هاهاهاهاها! خانوم فلانی نه ، آقای فلانی .
    _استادموسیقی آقاست؟
    _بلی فکر فوق العاده ی خانوم مدیر بود.
    _ بعد شما الانه هیچ نگرانی ندارید؟ میخوایید مارو بذارید برید؟(دیگه وقتی مدیر روشن فکر باشه مسئولین را نیز اینچنین انتخاب میکنه)
    _هان نگران نباش عجیجم خودش اُرگ داره میاره ! هان اینه اومد برو تو سالن پیش بقیه بچه ها
    آنجا بود که دوباره دیالوگم را زیر زبونی تکرار نمودم:خدایا غلط کردم خدایا غلط کردم ....
    بعله فرزندانم من دویدم و دویدم تا به معاون مدرسه رسیدم. داشت وسایلشو جمع می کرد باعجله گفت: کوثر برو ببین تاکسی اومده؟
    _خانوم شماهم دارید می رید؟
    _همه رفتن من چمه اون وقت ؟
    _خانووووم استاااد موسیقی که گفتید آقا ست! ماهم پونزده تا دختر پونزده ساله ایم ، هیچکی هم تو مدرسه نیست ، ما دست شما امانتیم مثلا یعنیییی!
    _عههههه چی می گی می دونی استاد فلانیه !مرد بسیار خوبیه
    _خانوم یادتونه هفته پیش همایش علمی سراسری برگذار شد شما نذاشتید مابریم؟
    _عاره
    _ گفتید: چون سه تا دبیرستان پسرانه هم تو همایش هستن شما ها نباید برید!!!!
    _ آره چه معنی میده...
    _ هیچی اصلا ول کن خانوم منم باهاتون میام
    _چی؟
    _منم میام پلیز منو برسونید خونمون
    _توالان تمرین داری کجا؟
    _اگه شما نمونید منم میرم خونه!
    _ضرر خو ضرر می مونم
    _عاخ که چقدر فداکارییییییییی خانوووووووم
    القصه استاااد فلانی همچینم استاااد نبود . دو ساعت اول همش می گفت : بچه ها همگی باهم بگید عااااااعااااااااااااا
    (اینجا اُپرا نیس دبیرستان دخترونه ست استاد.)
    یک ساعت بعدش هم هر ده دقیقه یک بار آهنگ رو قطع می کرد می گفت: ببخشید بچه ها .
    بعد درینگ درینگ میزنیگد به دوستش:گفتی فلان دکمه کجا بود؟؟؟؟؟
    خلاصه تمرین که تموم شد معاون گرامی مثل از بند آزاد شده پرید تو تاکسی و رفت . بقیه بچه ها هم به امان خدا ....
    بنده هم زنگیدم خانه:
    _الو مامانی به بابا بگو بیاد دنبالم
    _سلام گلم .بابایی بیرونه
    _من چه کنم؟
    _با تاکسی بیا
    _مرسی نمی دونستم واقعا الان زنگ زدم ماشین نداشتن
    _می خوای خودم از اینجا تاکسی بگیرم بیام مدرسه دنبالت؟
    _نوچ با هنگامه میام
    ( این هنگامه تو گروه سرود بود ولی از اول تا آخر فقط گوشه ایستاده بود لبخند میزد اوایل فکر می کردم کرو لاله خیلییی دلم براش می سوخت)


    در نهایت بنده سرود و موسیقی را یه لگد زدم گذاشتم کنار!
    ویرایش توسط skghkhm : 2016/03/06 در ساعت 14:42
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  9. #48
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    دلتونو صابون بزنید براعید فطر کتابشو میذارم
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  10. #49
    تاریخ عضویت
    2015/12/03
    محل سکونت
    ناکجا آباد
    نوشته‌ها
    13
    امتیاز
    3,961
    شهرت
    0
    36
    کاربر انجمن
    کلاسی که ما توش بودیم، چند تا سوسک خوشگل داشت. هیچ کدوم از کلاسای دیگه نداشتا فقط کلاس ما. یه معلم شیمیداشتیم که هی غر می زد. یه دفعه سر کلاس این خانم من داشتم درس جواب می دادم.یه دونه از اون سوسک خوشگل ها ، بال دارا اومد.
    من داشتم درس جواب میدادم و از گوشه چشم این سوسکرو نگاه می کردم. داشتم مسئله حل می کردم یه نگاه به سوسکه انداختم، دیدم داره رو کفش یکی از بچه ها رژه میره.حالا من....سسسسسسسسسسسسووووووووس سسسسسسسککککککککک
    خانم از جا پرید بالا. سوسکه نامرد هم فرار کرد.دقیقا دو ساعت داشت به من غر می زد. می گفت:این چه طرزشه؟ بی نزاکت.و...
    گفتم: خانم شما سوسک میبینین مچی کار می کنین؟ خوب اینم یه عکس العمل غیر ارادی بود دیگه.
    آروم به بغل دستیم گفتم: این خانم فک کنم اگه سوسک ببینه میگه: اِ...سوسک.هیچ عکس العمل دیگه ای نشون نمی ده.



    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    یه دفعه دیگم سوسک اومد تو کلاسمون سر همین خانم. من رو صندلی نشسته بودم.یه سوسک از اون زشتاش از زیر صندلی ام داشت رد می شد. من سسسسسسووووووسسسسسسکککک
    خانم گفت: خیلی بی ادبی.بی نزاکت.این چه طرز خبر دادنه؟سرم درد گرفت و...
    بچه ها از اون طرف هی برای من لایک میفرستادن که حال معلمه رو گرفتم.

    و یه ماجرای دیگه از سوسسسک
    یه بار من و چند تا از بچه ها کرممون گرفته بود شدید. سر کلاس عربی بودیم.یکیشون یه پاک کن سیاه رنگ برداشت.و آروم هل داد زیر پای من و یکی دیگه از دوستام.حالا من اون...جیغغغ....اونی که پاک کن رو انداخته بود از خنده روی زمین افتاده بود.بغل دستیم پاش روگذاشته بود رو صندلی من . من جیغغغغ.. جوری از جام بلند شدم که صندلی از پشت با صدای خیلی بدی خورد زمین..اون یکی کناریم: کوشش کجاست؟جیغغ.
    معلم پرورشی مون از طبقه سه خودشو رسونده بود ببینده چه خبر شده.مدیر و ناظم و مشاور و چند تا از دبیر ها. بابای مدرسه از اون ور با دمپایی اومده بود سوسکه رو بکشه..
    حالا منم این وسط هم خندم گرفته بود و هم باید نقش بازی می کردم.گفتم:اوناهش رفت اون گوشه.
    یکی دیگه از بچه های پایه کلاس گفت: اَه. از اون سوراخه در رفت.
    مدیر: کارتون خیلی بد بود.این چه کاری بود؟خانمتون داشت سکته می کرد.
    [RIGHT][COLOR=#3E3E3E][FONT=Tahoma][COLOR=#000000][FONT=Tahoma]اگر پشت سر یک زن بد شنیدید بدانید دو حالت دارد:[/FONT][/COLOR][/FONT][/COLOR][/RIGHT]
    [RIGHT][COLOR=#3E3E3E][FONT=Tahoma][COLOR=#000000][FONT=Tahoma]اگر گوينده مرد است؛ بی شک توانایی به دست آوردن او را نداشته است![/FONT][/COLOR][/FONT][/COLOR][/RIGHT]
    [RIGHT][COLOR=#3E3E3E][FONT=Tahoma][COLOR=#000000][FONT=Tahoma]اگر زن است بدانید توانایی رقابت با او را نداشته![/FONT][/COLOR][/FONT][/COLOR][/RIGHT]
    [COLOR=#000000][FONT=Tahoma]
    [/FONT][/COLOR]
  11. #50
    تاریخ عضویت
    2014/04/28
    محل سکونت
    قبرستون
    نوشته‌ها
    304
    امتیاز
    172,578
    شهرت
    2
    1,885
    معاون سایت
    با سلام؛
    به درخواست هولدر، تاپیک بسته شد.
    فقط برای کشف #nobody ها زنده هستم و نفس میکشم!
صفحه 5 از 5 نخست ... 3 4 5
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 50

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 87
    آخرین نوشته: 2018/07/29, 18:09
  2. عنصر داستان شما چیست ؟ (ویژه داستان نویسان)
    توسط Araa M.C در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 11
    آخرین نوشته: 2015/06/23, 21:10
  3. پاسخ: 12
    آخرین نوشته: 2014/09/09, 14:34
  4. جیغ اثر آر.ال.استاین(کل کتاب)
    توسط rlstine در انجمن تریلر(جنایی، وحشت و رازآلود)
    پاسخ: 7
    آخرین نوشته: 2014/07/20, 10:38
  5. پسرک دستفروش نویسنده گمنام داستان کوتاه
    توسط آرمیتا37 در انجمن حکایات و اشعار
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2012/09/29, 01:24

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •