ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8

موضوع: دره!!

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2016/04/15
    محل سکونت
    اهواز
    نوشته‌ها
    66
    امتیاز
    5,275
    شهرت
    0
    236
    تایپیست

    دره!!

    چنان سکوتی بر در حکمفرما بود که گویی زمان هم متوقف شده بود تا به تماشایشان بنشیند.100 نفر از بهترین مبارزان به رهبری مردی با چهره ای که شجاعت در ان موج میزد ، در دره پیش می رفتند. برخلاف رهبرشان ترس در چشمان مبارزان مشخص بود ولی کسی چیزی به زبان نمی اورد و همین باعث شده بود به هم دیگر نزدیک شوند .گویی هزاران چشم انهارا میپاییدند و هر لحظه ممکن بود به انها حمله کنند.

    بادی ملایم وزیدن گرفت ورفته رفته شدیدتر شد.
    مبارزان از ترس در جایشان میخکوب شده بودند.به جزء رهبرشان که شجاعترین مردان بود.


    مرد به درون باد رفت و فریاد زد:"من علی ام ، فرزند ابوطالب ، جانشین و پسرعموی پیامبر، پس برخیزید!!

    باد متوقف شد و دوباره همان سکوت دهشتناک دره را فرا گرفت.

    در گوشه و کنار دره ، مردمانی مشعل به دست ظاهر شدند و دور علی (ع) را گرفتند.علی (ع) شمشیرش را کشید و همانطور که قران تلاوت می کرد و اسامی الهی را می گفت به سمتشان هجوم برد.شمشیر را به چپ و راست می برد و جنیان با حرکت شمشیرش به دودی سیاه بدل می می گشتند.


    لحظات طاقت فرسایی گذشت.آسمان از دود،سیاه شده بود و نمیگذاشت مبارزان ببینند چه اتفاقی می افتد.می خواستند به کمک بروند ولی ترس مانند خوره به جانشانافتاده بود.

    علی فریاد زد : ((الله اکبر...)) پس او موفق شده بود.ولی با این حال کسی جرات نداشت قدم پیش بگذارد. لحظاتی گذشت تا آسمان شفاف شد و همراهش علی (ع) نمایان شد.


    مبارزان با کمی ترس به سمتش رفتند : یا اباالحسن!چه دیدی؟چه شد؟داشتیم از ترس هلاک میشدیم و بیشتر از خودمان ، برای شما می ترسیدیم.

    حضرت عرق پیشانیشان را تمیز کردند وشمشیر را در غلاف گذاشتند :"زمانی که جنیان روبه رویم قرار گرفتند ، اسامی الهی را در میانشان گفتم.در ان هنگام دیدم از ترس خود را کوچک کردند و در صدد فرار برآمدند . در آن زمان کمترین ترسی نداشتم و اگر به همان شکل آغازین باقی می ماندند همه را از پای در می آوردم."





    برای اطلاعات بیشتر در مورد این داستان میتونید به صفحه ی 340 کتاب ارشاد شیخ مفید مراجعه کنید (البته باید عربی هم بلد باشین)
    ویرایش توسط Bartimeaus : 2016/06/17 در ساعت 14:01
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    این جای توصیف زیاد داره و البته فضاسازی بیشتر یه صحنه ی حماسی رو میخوای به تصویر بکشی باید شور وحال بهش بدی و ترس بقیه رو نشون بدی تاشجاعت قهرمان ماجرا مشخص بشه و باید بنویسی چه چیز مثلا اینجا که نوشتی:
    مبارزان که می دانستند
    چی
    در دره انتظارشان را می کشد...

    در کل جالب بود ممنون اممم در مورد داستانای واقعی اگر منبع رو درخاطر دارید هم بنویسید بهتره یعنی جایی که ماجرا رو ازش خوندید و روش کار کردید تا داستان بشه
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2016/04/15
    محل سکونت
    اهواز
    نوشته‌ها
    66
    امتیاز
    5,275
    شهرت
    0
    236
    تایپیست
    نقل قول نوشته اصلی توسط skghkhm نمایش پست ها
    این جای توصیف زیاد داره و البته فضاسازی بیشتر یه صحنه ی حماسی رو میخوای به تصویر بکشی باید شور وحال بهش بدی و ترس بقیه رو نشون بدی تاشجاعت قهرمان ماجرا مشخص بشه و باید بنویسی چه چیز مثلا اینجا که نوشتی:
    مبارزان که می دانستند
    چی
    در دره انتظارشان را می کشد...

    در کل جالب بود ممنون اممم در مورد داستانای واقعی اگر منبع رو درخاطر دارید هم بنویسید بهتره یعنی جایی که ماجرا رو ازش خوندید و روش کار کردید تا داستان بشه
    ممنون بابت نظر
    در مورد منبع هم ص340 کتاب ارشاد(جلد اول)
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    خب جای توصیف زیاد داشت خیلی خیلی زیاد که کار نشده بود روش!
    یه داستان این جوری که میخواد وصف شجاعت باشه باید خیلی خیلی خیلی خیلی بیشتر حس حماسه رو القا کنه!
    و البته خودم میدونم یه داستان واقعی اونم در مورد یک فرد که جزو مقدسات مردمه خیلی سخته در موردش توصیف به کار بردن ( اصلا چیزی نزدیک به جون ادمو در میاره است) ولی خب توصیف لازمه داستانت1

    اقا تشکر بابت موضوع جالب! احسنت و صد باریک اوردی!

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    اها و یه چیز، موضوع با اسم داستان اصلا با هم نمیخونن ( میدونم قضیه دره و اینا چیه ولی خب میبایست روی موضوع دره بیشتر کار کنی تا بشه اسم داستانو دره گذاشت)
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    خسته نباشی.داستان جالبی بود.
    خیلی خلاصه بود.
    فضا سازی خیلی ضعیف بود.
    جمله بندی ها ناقص و بعضی جاها ایراد دار بود.
    یکی دوجا اشکال فعلی داشتی .
    پیچش نداشت که خواننده رو جذب کنه.
    در کل میتونست بهتر باشه.
    خسته نباشی به شدت
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2013/08/03
    محل سکونت
    :| اممم خب اینجا زندگی می کنم.
    نوشته‌ها
    469
    امتیاز
    41,022
    شهرت
    0
    1,558
    مدیر آپلود
    عاقا خیلی زیبا بود

    ولی می تونستی خیلی خوبترش کنی. می تونستی از ظاهر سرباز ها و تعداد و اسلحه ها اطلاعات بدی. اگه بتونی رو جزئیات خوب کار کنی، داستان می تونه دو سه برابر این بشه و صد البته قشنگ تر. شایدم بتونی یه نسخه بازسازی شده از همین تایپک ایجاد کنی

    در کل خیلی خوب بود.
    خدا نبود، شد. پَ میشه اگه تو هم نباشی... .
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    از داستان خیلی خوشم اومد
    درکل بیشترین چیزی که بقیه هم میگن، فضا سازی بهتر و توصیف بیشتره.
    ولی این یارو جن، نمیتونستی ترسناکترش کنی؟
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2015/07/07
    محل سکونت
    زمین
    نوشته‌ها
    298
    امتیاز
    5,874
    شهرت
    0
    262
    کاربر انجمن
    خیلی قشنگ بود.
    من از این داستانای اماما خوشم میاد.
    لبته یه چند تایی دارم ولی از بس خوندم که دیگه حفظ شدم.
    ممنون بابت تاپیکت.
    [IMG]http://s6.uplod.ir/i/00655/bmjcacxe7doh.jpg[/IMG]
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •