دوم، چیزی که بیشتر از همه ذهن منو درگیر خودش کرد شخصیت های مجموعه بود. در مورد توماس اگه فرصتش پیش اومد با یه سری تجدید نظرها نظرمو میگم، فعلا بریم سراغ تریسا...
در یک کلام: تریسا بین بد و بدتر، بد رو انتخاب کرد.
چون توی حساس ترین سال های زندگیش مرگ عزیزترین آدم زندگیش رو به اون وضع فجیع دیده، نمیتونه اجازه بده بقیه هم درد خودشو بکشن.
شاید اگه جذب ویکد نمیشد (چون مصون بود احتمالا زنده میموند) به خاطر این ضربه روحی یه بیمار روانی میشد (سادیسم شاید، یا چون مصون بوده و خودش نمرده مازوخیسم
، یا چندشخصیتی یا هزار مورد دیگه)، ولی بهش فرصتی داده میشه که خلاف جریان بدبختی این دنیا حرکت کنه. حاضر میشه مرگ دوستان صمیمیش رو ببینه، با این تفکر که درمان دائمی فلر رو پیدا کنه.
توی فیلم، وقتی میدونیم تنها محصول ویکد ساخت یه درمان موقتی با استفاده از زندگی مصون هاست، سخت میشه گفت حق با تریساست. مطمئنا قبل از اینکه آریس توماس رو به آزمایشگاههای ویکد بکشونه تریسا از یه چیزایی خبر داشته، و چیزایی که بهش گفته شده چه راست باشه چه دروغ، اونو متقاعد میکنه که "ویکد خوبه". پس چرا با توماس در میون نمیذاره؟ قبل از فرار توماس که فرصتی برای این کار نداشته. چرا فرصتشو نداشته؟ تریسا تسلیم تمام برنامه های ویکده. اگر ویکد نخواد ارتباطی با توماس داشته باشه تریسا فرار نمیکنه!
و بعد از فرار؟ اینجا رو دیگه نمیشه گفت در این مورد با توماس صحبت نکرده.
توی کتاب؟ وقتی نوبت به اولین خیانت تریسا میرسه، توماس همچنان طبق برنامه های ویکد پیش میره، اما به تریسا گفته میشه جون توماس در خطره و فقط یه راه برای نجات زندگیش وجود داره. اونم تظاهر به کشتنشه. پس چطوری میتونیم اسمش رو خیانت بذاریم؟ تو کتاب سوم هم اگر تریسا میدونست توماس هنوز تو ساختمون ویکد سرگردونه عمرا برای پیدا کردنش به دنور میرفت.
حالا خائن کتاب کیه؟