ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

موضوع: انتقام

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو

    انتقام

    نام داستان :انتقام
    نویسنده: سیده کوثرغفاری
    ژانر: رومنس
    تعدادصفحات:5
    از متن داستان:
    نگاهم باز مسحور عکسش شد. چشم هایش ، نگاهش انگار زنده بود.مقابلم بود . انگار می خواست هر لحظه از گوشه ی قاب بیرون بیاید و کنارم بنشیند. و من چقدر خواب این لحظه را دیده بودم...

    دانلود
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2016/01/26
    نوشته‌ها
    4
    امتیاز
    2,446
    شهرت
    0
    8
    کاربر انجمن
    سلام
    خیلی قشنگ بود اصلا از شروعش و بخش معرفی نمیشه حدس زد یه موجود اهریمنی تو قصه هست!
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    عالی
    هیچ ایرادی نتونستم بگیرم! ولی حالمو گرفتی اومدم دیدم نوشته انتقام فک کردم یکی رفته داستان قدمیای منو خونده نظر داده کلی حال کردم اومدم داخل دیدم داستان مال توئه خورد تو پرم! خخخخخ

    اقا عالی بود عالی!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2016/01/09
    محل سکونت
    اراک
    نوشته‌ها
    114
    امتیاز
    3,538
    شهرت
    0
    963
    کاربر انجمن
    چقدر جالب بود.
    کلنجار رفتنش با شیطون خیلی قشنگ و عجیب بود.
    متشکریم (:
    [CENTER][COLOR=#000000][FONT=tahoma]یه روزی شاد شاد می‌شیم، بارون می‌شیم باد می‌شیم، یه روزی ما رفیق می‌شیم، شوخ می‌شیم شفیق می‌شیم! ایشالااااا ! ایشالااااا ![/FONT][/COLOR]
    [/CENTER]
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2012/12/02
    نوشته‌ها
    319
    امتیاز
    24,777
    شهرت
    0
    1,781
    تایپیست
    خیــلی قشنگ بود! عااالی
    خسته نباشی. منتظر نوشته های بعدیت هستم


    اگر خواستی چیزی را پنهان کنی لای یک کتاب بگذار
    این ملت کتاب نمی‌خوانند....

    احمد شاملو


    A.A
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    ایران - تهران
    نوشته‌ها
    197
    امتیاز
    23,003
    شهرت
    0
    2,286
    تیم فنی نشریه
    برعکس دفعات دیگه ای داستان با بقیه داستانات خیلی فرق داشت شاید فک کنی یه رنگ و بو کلمات همونن اما نه .
    ضعف خیلی شدید داشت ...
    خود داستان و مفهومی که میخواستی برسونی جالب بود ..اما جذابیت داستانی و نوشته رو از دست داده بود .
    وقتی خواننده از همون خط اول بدونه اخر داستانت به چی میخوای برسی دیگه داستانت از دست میره و مسخره میشه .
    و این کاری بود که با نوشته ات انجام داده بود . بقیه رو نمیدونم اما از همون لحظه ی اول شیطان ...نفس . گول نمیخورم و بعد اخرش خوب معلومه چی میخوای بگی ... به دلم نشست هیجوره باورت نمیشه ام ۴ بار داستان رو خوندم .
    مفهوم فوق العاده ای داشت اما قلم خوب و نوشته و کلمات و توصیفات خوبی به کار نبرده شده بود جدا از اون برنامه ریزی و چیدمان خوبی نداشت ...همین نوشته اگه روش کار کنی مشکلاتش رفع بشه و قواید نوشتاری از نظر خودت اضافه بشه خیلی بهتر میشه .
    مثال میزنم همون اول کار نباید نشون میدادی شیطونه . وقتی کلمه ی گول نمیخورم رو کنار حرفاش میاری مشخص میشه شیطونه ولی به جاش اگه تو همین در گیری ها هعی با خودت میگفتی راست میگه ...بدم نمیگه ها . یا مثلا اگه حالا کاری که این میگه رو نکنم این کارو کنم چی ؟ ؟ ؟
    در گیری ذهنی با درگیری کلامی همیشه شیرین تره ....
    اما اینکه هر لحظه عقلش و کلامش میگفت نه ...اما صد در صد دلش میگفت اره ...به جاش تو از دلشم گفتی نه ...
    پس کلا در گیریش چه معنی داشت . ؟
    دومین مثال که نشون دهنده ی داستانت بود به قولی لو دادن (:
    مثلا برا توضیف ادم خوب و بد از یه سری لباس چادر . سیگار . . . روسری نیمه .... این قسمت صد در صد
    اون قسمتش که میگفت برا اولین بار امشب یادم رفت خیلی جالب بود و شیرین ....اما تاکیدی که تو داستان رو چادر داشتی من میدونم برا این بودکه نشون بدی مرده چرا ول کرده و چی رو به چی ترجیه داده اما برعکس اصلا در ورحله ی اول نشون نمیداد مفهوم اصلی حرفتو . بلکه یه جور تفاوت و تایید نا منساب رو نشون میداد . دیگه میدونم خودت منظورمو گرفتی .

    صحنه ی اخرش عالی بود ...اما عالی توصیف نشده بود با تصور داستان لبخند رو لبم میشینه با تصور صحنه هایی که خلق کردی
    اما برو چند خط اخرو بخون ..توصیف ذهنیت یک شخص بدون درد و عذابی که میکشه چه فایده ای داره ؟
    اول درد میاد بعد نگرانی در باره دخترش ...بعد افکار شخصیش ...
    کمی نور . کمی تاریکی کمی گیجی بعد واضح شدن تصوری. نمیدونم شاید سعی کردی کوتاه کنی که از یک سری جملات دست کشیدی .
    اما همین ها یه نوشته ی خوب رو میسازه . . .

    در کل نصبت به داستان های قبلیت مثل همیشه خود محور داستان و مفهوم چیزی که میخواست برسونه عالی بود .
    اما کاراکتر خیلی ضعیفی داشت . توصیفات درستی نداشت و بد ترین نکته اش همون حرف اولم بود که چرا من باید اول داستان بدونم نویسنده میخواد چی به من بگه .
    ( دوست داشتم شیطان یه زره قوی تر . ترسناک تر ... و غیر قابل شکست تر به نظر برسه . هرچی دشمنت قوی تر باشه تو داستان خواننده بیشتر دلش میخواد بدونه که چه طوری قراره شکست بخوره . حالا نه اینکه بگی قویه نه جملات عقلانی تر و منطقی تر بگی ...که کاراکترت بتونه اون افکار شیطانی پشت کلمات رو با در گیری ذهنیش پیدا کنه . . کاراکتر باید تسلیم بشه ..بخواد اما عقلش رد کنه ... باید فک کنه
    نه فورا نه بگه ...تایید روی نماز . ظاهر ...هیچ کدوم دلیل و برحان درستی برای افکار صحیح نیست ...
    اینکه فرد از روی ترسش نه اراده اش نمازشو بخونه و شیطان بره و بعد اراده اشو به دست بیاره جالب تره .


    دیگه همین ممنون ازت دوستم . خسته نباشی مثل همیشه .
    ویرایش توسط shery : 2016/01/27 در ساعت 19:20

    http://up.vbiran.ir/uploads/43091140...1406543666.gif

    سخن بزرگان : وقتی میمیرید نمیفهمید مردید ...بیشعور بودن هم همینطوریه پس بیشعور نباشید.
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    نقل قول نوشته اصلی توسط Abji نمایش پست ها
    سلام
    خیلی قشنگ بود اصلا از شروعش و بخش معرفی نمیشه حدس زد یه موجود اهریمنی تو قصه هست!
    مقسی بوکو
    عزیزدلم آجی گلی

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط F@teme نمایش پست ها
    چقدر جالب بود.
    کلنجار رفتنش با شیطون خیلی قشنگ و عجیب بود.
    متشکریم (:
    خواهش فاطی جون بازم خوش اومدی
    دوستامم که براشون خوندم داستانو همینو گفتن

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Ajam نمایش پست ها
    عالی
    هیچ ایرادی نتونستم بگیرم! ولی حالمو گرفتی اومدم دیدم نوشته انتقام فک کردم یکی رفته داستان قدمیای منو خونده نظر داده کلی حال کردم اومدم داخل دیدم داستان مال توئه خورد تو پرم! خخخخخ

    اقا عالی بود عالی!
    خشنودم خوشتان آمده
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    نقل قول نوشته اصلی توسط azam نمایش پست ها
    خیــلی قشنگ بود! عااالی
    خسته نباشی. منتظر نوشته های بعدیت هستم
    ممنان الان سرم شلوغه ولی سعی میکنم بازم داستان بذارم اما به این زودی نه ها ! تاپیک دبیرستان هم چون بچه ها اصرار میکنن زود به زود آپدیت میشه کاش میشد وقت اضافه قرض بگیرم از یکی
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    نقل قول نوشته اصلی توسط shery نمایش پست ها
    برعکس دفعات دیگه ای داستان با بقیه داستانات خیلی فرق داشت شاید فک کنی یه رنگ و بو کلمات همونن اما نه .
    ضعف خیلی شدید داشت ...
    خود داستان و مفهومی که میخواستی برسونی جالب بود ..اما جذابیت داستانی و نوشته رو از دست داده بود .
    وقتی خواننده از همون خط اول بدونه اخر داستانت به چی میخوای برسی دیگه داستانت از دست میره و مسخره میشه .
    و این کاری بود که با نوشته ات انجام داده بود . بقیه رو نمیدونم اما از همون لحظه ی اول شیطان ...نفس . گول نمیخورم و بعد اخرش خوب معلومه چی میخوای بگی ... به دلم نشست هیجوره باورت نمیشه ام ۴ بار داستان رو خوندم .
    مفهوم فوق العاده ای داشت اما قلم خوب و نوشته و کلمات و توصیفات خوبی به کار نبرده شده بود جدا از اون برنامه ریزی و چیدمان خوبی نداشت ...همین نوشته اگه روش کار کنی مشکلاتش رفع بشه و قواید نوشتاری از نظر خودت اضافه بشه خیلی بهتر میشه .
    مثال میزنم همون اول کار نباید نشون میدادی شیطونه . وقتی کلمه ی گول نمیخورم رو کنار حرفاش میاری مشخص میشه شیطونه ولی به جاش اگه تو همین در گیری ها هعی با خودت میگفتی راست میگه ...بدم نمیگه ها . یا مثلا اگه حالا کاری که این میگه رو نکنم این کارو کنم چی ؟ ؟ ؟
    در گیری ذهنی با درگیری کلامی همیشه شیرین تره ....
    اما اینکه هر لحظه عقلش و کلامش میگفت نه ...اما صد در صد دلش میگفت اره ...به جاش تو از دلشم گفتی نه ...
    پس کلا در گیریش چه معنی داشت . ؟
    دومین مثال که نشون دهنده ی داستانت بود به قولی لو دادن (:
    مثلا برا توضیف ادم خوب و بد از یه سری لباس چادر . سیگار . . . روسری نیمه .... این قسمت صد در صد
    اون قسمتش که میگفت برا اولین بار امشب یادم رفت خیلی جالب بود و شیرین ....اما تاکیدی که تو داستان رو چادر داشتی من میدونم برا این بودکه نشون بدی مرده چرا ول کرده و چی رو به چی ترجیه داده اما برعکس اصلا در ورحله ی اول نشون نمیداد مفهوم اصلی حرفتو . بلکه یه جور تفاوت و تایید نا منساب رو نشون میداد . دیگه میدونم خودت منظورمو گرفتی .

    صحنه ی اخرش عالی بود ...اما عالی توصیف نشده بود با تصور داستان لبخند رو لبم میشینه با تصور صحنه هایی که خلق کردی
    اما برو چند خط اخرو بخون ..توصیف ذهنیت یک شخص بدون درد و عذابی که میکشه چه فایده ای داره ؟
    اول درد میاد بعد نگرانی در باره دخترش ...بعد افکار شخصیش ...
    کمی نور . کمی تاریکی کمی گیجی بعد واضح شدن تصوری. نمیدونم شاید سعی کردی کوتاه کنی که از یک سری جملات دست کشیدی .
    اما همین ها یه نوشته ی خوب رو میسازه . . .

    در کل نصبت به داستان های قبلیت مثل همیشه خود محور داستان و مفهوم چیزی که میخواست برسونه عالی بود .
    اما کاراکتر خیلی ضعیفی داشت . توصیفات درستی نداشت و بد ترین نکته اش همون حرف اولم بود که چرا من باید اول داستان بدونم نویسنده میخواد چی به من بگه .
    ( دوست داشتم شیطان یه زره قوی تر . ترسناک تر ... و غیر قابل شکست تر به نظر برسه . هرچی دشمنت قوی تر باشه تو داستان خواننده بیشتر دلش میخواد بدونه که چه طوری قراره شکست بخوره . حالا نه اینکه بگی قویه نه جملات عقلانی تر و منطقی تر بگی ...که کاراکترت بتونه اون افکار شیطانی پشت کلمات رو با در گیری ذهنیش پیدا کنه . . کاراکتر باید تسلیم بشه ..بخواد اما عقلش رد کنه ... باید فک کنه
    نه فورا نه بگه ...تایید روی نماز . ظاهر ...هیچ کدوم دلیل و برحان درستی برای افکار صحیح نیست ...
    اینکه فرد از روی ترسش نه اراده اش نمازشو بخونه و شیطان بره و بعد اراده اشو به دست بیاره جالب تره .


    دیگه همین ممنون ازت دوستم . خسته نباشی مثل همیشه .
    هرچه می خواهد دل تنگت بنقد!
    خب مرسی که اینقدر وقت گذاشتی و چهار بار خوندی و اینا
    در مورد لو دادن داستان از اولش معلوم بود تهش چی مشه؟ شخص اول قصه میخواست بره کی رو ببینه وچرا؟ از خط اولش می شد فهمید قراره چه اتفاقایی بیفته ؟ چه چیزی انتظارش رو میکشه و آخرش چی مشه ؟ یا حس انتقام گرفتن کی وارد قصه میشه؟ نه دیگه کم کم معلوم شد وخب کل داستان 5صفحه بود اگه صفحه سوم یه چیزیایی رو حدس بزنی میشه آخرای داستان تقریبا!
    گفتی مفهوم داستان ازنظرت عالی بود .خوشحالم اینو میگیj
    اول نقد چیزی گفتی که آخر نقد خودت ردش کردی!
    اینکه شخصیت اصلی داستان ضعیف و سست اراده و ترسو باشه که هیجان نداره و برا به قول خودت جذب ادامه داستان کشش ایجاد نمیکنه باید حریف ها قدرتمند باشن این اراده قوی قهرمان قصه ست که باعث میشه جلب داستان بشی که ببینی شیطان چقدر تلاش میکنه تا بتونه شکستتش بده ودنبال کنی و بفهمی آخرش شکست میخوره یانه!
    در مورد اون دختر که با ظاهر آشفته و سیگار تو دستش رو که تو داستانه ، می خواستم عصبی بودن و نگرانی شو نشون بدم و دختر دیگه قصه که باگذشت و عاقله خب توصیف شخصیت داستانمه از چی خوشت نیومده ؟ سلیقه ام برای بیان این بخش داستان این بوده دیگه.
    و اصلا منظورم ترجیح دادن مرد داستان نبود(.اون چیزی که میگی منظورم نبود) مرد قصه فریب خورده بود و آخرش هم کسی رو که انتخاب کرد قهرمان قصه بود.
    در مورد چند خط آخر اینجا یه استثنا داریم . ببین برای یک مادر همیشه وهمیشه عشق قبل از هر چیزیه حتی درد!
    و اینکه بعد اون اتفاق ناگهانی اول نگران دخترش باشه بعد درد رو حس کنه کاملا طبیعیه
    در آخر ممنون که داستانامو دنبال می کنی شری جونمj
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •