تیری که قفسه ی سینه ات میکشه...آرواره ای که نا خوداگاه فشار میدی...حس سوزش جناق سینه و معده...دلت نمیخواد هیچی بخوری...دنیا دستت بود با مگس کش لهش میکردی...یا با فندک به آتیش میکشیدیش...آخه زورتم بهش نمیسه...

احساس عجز!!!


آخرشم با این جملات که بزرگ میشی میفهمی...حالا مونده تا بفهمی...بزرگترا یک چیزی میدونن لابد...وا مردم چی میگن؟؟؟...اصن وجهش تو جامعه بده...آخه کی تا حالا اینکارو کرده....تموم میشه.جالبه نه؟؟؟کمتر کسی هست که اینا رو نشنیده باشه.

فرقی نمیکنه موضوع سر چی باشه همیشه همینه...همیشه...از سر مدل مویی که میخوای داشته باشی که یک پسر نباید موهاشو ژل بزنه چه برسه خدایی نکرده به جوجه تیغی!!...نباید توعروسی عروس موی کوتاه داشته باشه...دختری که با داشتن موی کوتاه تو گروه دوستان پسر شناخته میشه...دوچرخه سواری که نباید انجام بشه...از لاک زدن یک مذهبی خونه اش یا مهمونی زنونه...رفتن یک پسر به بیلیارد...فنون رزمی دخترها...سوار کاری ممنوع برای دختر...نمیتونی به عنوان یک پسر بری موسیقی یا طراحی یا حوزه!!؟؟؟!!!یک دختر زشته عمران بخونه...مسافرت مجردی ممنوع...تا هر چی که فکرشو کنیمهم نیست موضوع سر چیه مهم اینه که تو90%مواقع اونا برندن...مهم اینه که حرف شنوی معمولا با توه...آخه زور میگه چون دلیل قانع کننده هم ندارن معمولا

یادشون میره یا نمیدونن که....

این منم که جامعه رو میسازم ،
این مردم نیستن که موقع عجل بخوان برای حسرتام به من دلداری بدن ،
این منم کسی که قراره مادر باشم پدر باشم بزرگ میشی میفهمی دلیلی نیست که همیشه قانع کننده باشه ،
بزرگترا فقط تجربه ی بیشتری دارن نه دانش بیشتر سن دلیلی برای فهمیده بودن نیست ،
همیشه یک نفر شروع کننده اس مثل:مایکل جکسون شروع کننده رقص نوین...گاندی نهضت هند...مادر ترزا کمک به هم نوع...امام خامنه ای انقلاب ایران و خیلیا ی دیگه حالا آیا باید همشون میگفتن اولین نفر بودن ننگه؟؟؟

اما نه...

نه قرار به شکستن حرمت هاست
نه قرار به بی احترامی به والدین
نه قرار به دوباره دعوا
نه قرار به نادیده گرفتن تجربه هاشون

فقط و فقط و...

فقط قراره اینو بدونم که این منم که با مرگ خودم بیشتر از همه ناراحت میشم این منم که باید در نظر بگیرم فقط و فقط یکبار و یکبار زنده ام پس از زندگی لذت ببرم چون یکباره
محدود کردنم غیر ممکنه...مهم ذهنمه...که آزاده این حداقل آزدی یه که هر کس داره مگر اینکه بخواد خودش بخواد از دستش بده همین

شاید به من بگن محدود باش اما من با هر کس که بخواد به بچه ام بگه محدود باش( از چیزایی که حقشه و شرعا هم مشکلی واقعا نداره )میجنگم تا اون آزاد تر باشه این چرخه یکجا باید تموم شه من تمومش کنم..چون من جامعه رو میسازم.

خودمونو باور کنیم که کم نیستیم..همه چیز از کوچیکش شروع میشه...نه؟؟؟؟

نوشته اصلی توسط قاصدک

اگر بهم بگی کجا گنگ بود واقعا خوشحال میشم اینجوری ایراد کارم رو تو نوشته های احتمالی بعدی سعی میکنم تکرار نشه.
مرسی بابت نظرت.باهات موافقم بدون رضایت پدر مادر بیرون رفتن نمیچسبه.
من از شنیدن بحثت در این مورد خوشحال میشم...البته اگر خودت بخوای.بازم ممنون.

خب،در مورد گنگي،من ضمير رو گم مي كردم و نمي فهميدم شخصيت اصلي دختره يا پسر، ولي خوب بود كه دوديدگاهي نوشتي و صرفا به يك جنس اختصاص ندادي خوب بود.
در مورد بحث هم مسلما اينجا امكانش نيست ولي خودم هم پايه اين چيزا هستم
در مورد قلمتم بازم ميگم زياد بنويس،هيچ چيزي بيشتر از تكرار نمي تونه كمكت كنه،دوم اينكه نوشته هاي خودتو دوباره و دوباره بخون تا ايراد هاي كارت دستت بياد.البته دقت داشته باش كه زياد خوندن وسواس مياره اما از طرفي كم خوندن هم باعث نرسيدن به جزئيات ميشه.

عالی بود ممنون
به نظرم ازادی تو زندگی خوبه اگه ظرفیتش رو داشته باشیم ...

توی جامعه ی ما علاوه بر دین یه چیز دیگه ای هم هست به اسم عرف. محدودیت هایی که نه قانون و هیچ اجباری هم از نظر قانون روشون نیست. اما هر چیزی خارج از این چارچوب و حداقل ها به نظر مردم عجیب میاد. این مردم هم در درجه اول خود ماییم. خود من به چن نفر به عنوان یه چیز عجیب نگاه کردم که واقعا هیچ ایرادی از نظر دین و قانون نداشتن؟ به نظرم اول باید به این فکر کرد که ایا این اعتراض من در مورد هر چیزی صدق میکنه یا نه من فک میکنم این اجبار بده چون خودم دوستش ندارم.
مثلا مدرسه رفتن به نظر من یه عرف احمقانه اس اما ایا واقعا هست؟

و یه چیز دیگه ام اینکه کی گفته اول بودن لزومن بده؟