ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 2 از 2 نخست 1 2
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2014/09/12
    محل سکونت
    اصفهان شهر زیبای خدا...
    نوشته‌ها
    255
    امتیاز
    5,323
    شهرت
    0
    1,249
    گرافیست

    Thumbs up امتحان ریاضی (داستان کوتاه)

    غرق فهمیدن درس هستم.
    ناخوداگاه چشمانم را می مالم.
    چند بار پلک میزنم. سرم را از توی دفتر و کتابی که پر از مسئله است بیرون می اورم.
    نگاهی به اطرافم می کنم. پر از ورق شده پر از خورده های پاک کن...
    نگاهی به ساعت روی دیوار می اندازم. ساعت از من سبقت گرفته است...
    وقتی ندارم . نمی دانم می توان به پایان برسانم یا نه؟
    با خود می گویم: چه قدر خسته ام...
    از کنار پنجره اتاقم پرندگان ازاد رد می شوند و با شادی چهچه می زنند ..
    صدای ورق... صدای ورق... صدای ورق... در گوشم می پیچد.
    ماشن حسابم با اعدای عجیب بالایش error نوشته، ورقه ها پر شده، اما کتاب رو به رویم را حتی تا نیمه نخوانده ام.
    دوباره نگاهی به ساعت، چرا معادله ها مرا رها نمی کنند؟ همه جا را ضریب مجهول پرکرده، هیچ ضریب معلومی نیست.
    چشمانم را دوباره می بر هم میزنم.
    دکمه قرمز ماشین حساب را میزنم. ورقه ای سفید می اورم.
    ودوباره به ادامه ی جذری بی مجذور، زاویه هایی مجهول، اعدادی که هم اولند هم اخر، بردار هایی بی پایان، اعدای گویا اما ساکت و مثلث هایی که هرگز بر هم منطبق نمی شومند می رونم.
    در گوشه ای از زاویه ای محاطی می نشینم و ادامه میدهم، شاید که زاویه حرکت عقربه ها نصف شود...
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    خب نقد نکنین می دونم داغون نوشتم( می تونم بگم داغون ترین چیزیه که نوشتم)
    روزی که امتحان ریاضی ترم دو داشتم نوشتم واقعا حس و حال خودم بود ینی واقعا در اون لحظه دلم می خواست سرمو بزنم تو دیوار که لامصب تموم نمی شه هیچ یه سری اش هم قاطی می کردم
    عصر بود حدودا ساعت 3 و4 ریاضی م خوندم همه بچه ها از من جلو بودن من طبق زمانبندی جلو نرفته بودم ینی عقب موندم یه سری اش که نمی فهمیدم خییییییییییلی وقت می گرفت اعصابمم خورد بود خسته شده بودم شدید
    با خودم می گفتم وای 15 می شم تا 4 صبح فقط می خوندم
    خوشبختانه 19/75 شدم ولی...
    دلم خونه
    من نمره ام با یکی از بچه ها جا به جا شده چون فامیل اون هم مثل منه فقط یه تیکه کم تر و بیشتر داره برای همین
    و به من توی کارنامه 18 رد کردن اعتراض کردم گفتن دیر اومدی
    هر وقت نگاه به زحمتم به معدلم به جلد کتاب ریاضی نگاه می کنم اینقدر حررررررررررررص می خورم که انگار اتیش گرفتم
    من حقم رو می خوام
    اون دنیا از تک تک معلما حقمو می گیرم که اینقدر حواس هاشون پرته
    ترم اول هم دو تا نمره هام با اون قاطی شده بود اون نمره اش بالا تر بود اون موقع حقشو گرفت ولی حالا من...؟؟؟؟
    وللش به حرصش نمی ارزه
    نقد کنین خوشحال می شم
    ویرایش توسط .AvA. : 2015/07/10 در ساعت 22:20
    به احترام آرزو های بر باد رفته ام سکوت می کنم
    بلند تر از فریاد


    زنده باد زندگی پیشتاز
  2. #11
    تاریخ عضویت
    2015/04/29
    محل سکونت
    یه جای خوب...
    نوشته‌ها
    220
    امتیاز
    1,587
    شهرت
    0
    1,150
    تیم فنی رادیو
    سلام گل دختر
    تشبیه ها و استعاره هات رو خیلی دوست داشتم یه لحظه منو برد به دوران راهنمایی
    ریاضی ، هیچ وقت در موردش اینطور لطیف نشنیده بودم آفرین
    قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآید (و همه جا رافراگیرد)،

    و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گیرد،

    كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته ....


    (سوره ی ضحی_قرآن کریم)
  3. #12
    تاریخ عضویت
    2013/02/28
    محل سکونت
    قلعه ى هاگوارتز،برج گريفيندور
    نوشته‌ها
    965
    امتیاز
    7,473
    شهرت
    0
    5,842
    معاون سایت
    اممم خب توصیفات و نوشتار و...در کل خوب بود
    ولی در کل داستان نبود! میدونی داستان یه شروعی باید داشته باشه و یه پایانی
    تو شروع کرده بودی خوبم پیش رفته بودی که یهو...داستان تموم شد
    Some girls watched Beauty and The Beast and wanted the prince
    I watched it and wanted the library
    متن مخفي!


  4. #13
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    خیلی خوب بود....
    حس و حالو کامل منتقل می کرد( البته با یه کم گنگ بودن)
    استفاده ساعت و پرنده و کاغذ و این چیزا جالب بود
    تنها مشکلی می تونم بگم این بود که هدف خاصی نداشت!!! و داستان کوتاه معمولا باید یه هدف داشته باشه!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
صفحه 2 از 2 نخست 1 2
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 87
    آخرین نوشته: 2018/07/29, 18:09
  2. داستان کوتاه « قره داغ » _ Ida Lee
    توسط اشوزُشت سپید در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 6
    آخرین نوشته: 2016/06/12, 14:58
  3. درخت(دومین داستان کوتام:l)
    توسط kiya در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 5
    آخرین نوشته: 2016/01/28, 14:34
  4. داستان کوتاه هیرو
    توسط Harir-Silk در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 1
    آخرین نوشته: 2015/08/24, 20:44
  5. پاسخ: 20
    آخرین نوشته: 2015/06/24, 00:38

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •