ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 8 از 9 نخست ... 6 7 8 9 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 88
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/02/28
    محل سکونت
    قلعه ى هاگوارتز،برج گريفيندور
    نوشته‌ها
    965
    امتیاز
    7,473
    شهرت
    0
    5,842
    معاون سایت

    داستان کوتاه خنده دار"ماجراهای فسیل و دل باختگان(داستان چهارم)

    آورده اند روزی فسیل اعظم به همراه جمعی از مریدان در پارکی دور هم نشسته بودندی
    ناگه ضعیفه ای از مقابل وی بگذشت و با ناز چشمکی بزد
    گفته اند فک فسیل گرامی با زمین به کمترین اندازه ی خود در هزار سال اخیر رسیدندی
    مریدان که وضعیت را این گونه دیدندی خشتک بدریدند و از خنده زمین را گاز زدندی



    ورژن جمع آوری شده سری داستان‌های فسیل و دل‌باختگان1، 2، 3 و4
    این ماجراها خاطرات خود فسیل می باشند(نوشته های محمد حسین)
    به ترتیب بخوانید

    1

    متن مخفي!
    یه روز بنده تازه رفته بودم بخوابم که تلفنم زنگ زد
    جواب دادم الو بفرمایید
    صدای نفس از اون ور خط اومد بعد قطع کرد
    جلل خالق مردم چشون شده...
    همین دیگه
    .
    .
    .
    چیه توقع داشتید براتون رمان بنویسم؟؟
    همینم از سرتون زیاده
    بعله.
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    حالا چون گناه دارید ادامشو می گم
    به شمارهه پیامک دادم ببخشید شما؟؟؟
    یه چند دقه گذشته بود گرم خواب شده بودم که صدای گوشیم دراومد
    جواب داده بود وای خیلی ببخشید اقا اشتباه گرفتم
    بو بردم دختره بهش گفتم دخترم نترس نفس عمیق بکش نترس نمی خوام بخورمت
    جواب داد واقعا ببخشید و یه چنتا چیز دیگه که داشت ترسشو نشون می داد
    بهش گفتم دخترم نترس من شمارتو پاک می کنم خوبه؟؟؟اروم باش کاریت ندارم فقط یه نصیحتی برات دارم
    هیچوقت اینجوری جلوی پسرا ترسیده جلوه نکن
    هرچی بیشتر بترسی مزاحما بیشتر می تازونن
    جواب داد واقعا ممنون خیلی ممنون بله چشم
    گفتم خوبه پس دیگه نترس من الان شمارتو از لیست تماس هام پاک می کنم پیامکت رو هم پاک می کنم تو هم اروم باش باشه؟؟
    گفت باشه خیلی ممنون خیلی لطف کردید حتما یادم می مونه
    هیچی دیگه خدافظی کردم اونم رفت
    چیه توقع داشتید پایان هیجان انگیز داشته باشه؟؟؟؟
    مشکل خودتونه همینه که هست
    موضوع داستان اجتماعیبود نه جنایی

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    خواستم ناکام از دنیا نرید
    اقا پنج دقه گذشت دیگه داشت خوابم می برد که یکی زنگ زد
    فحشا اومده بود تا نوک زبونم که جلوشو گرفتم
    جواب دادم بله بفرمایید
    یه دختری با ناز گفت ببخشید اسمتون رو نگفتید
    گفتم عذرمیخوام ولی شما؟؟؟
    گفت واااااا من همون دختریم که دو دقه پیش داشتید باهاش لاس می زدید دیگه
    من
    هااااااااا؟؟؟ببخشید خانوم اشتباه گرفتید
    خندید گفت اره اشتباه گرفته بودم ولی بعد فهمیدم درست گرفتم
    من هنوزم:
    ببخشید من واقعا به جا نمی یارم با اجازه اگر کاری ندارید...
    پرید وسط حرفم و گفت:اوا چقدر حافظت کمه بابا همونیم که چند دقه پیش داشتی نصیحتش می کردی دیگه
    من هنوز هم:
    شما همونی هستی که مثل چی از من که پسر بودم ترسیده بودی؟؟؟
    یه خنده ی پر عشوه کرد و گفت اره ولی خب من اون موقع نمی شناختمت عزیزم
    من:یعنی الان منو شناختی؟؟؟
    دختره:خب اونقدری که نیاز بود شناختم عزیزم
    من:ما الان بیشتر از 10 دقه نیست اشنا شدیم و فقط دو سه دقه هست داریم حرف می زنیم
    دختره با یکم لحن جدی تر:اههه انگار مشکل داریا خوشت نمیاد؟؟
    من:معلومه که خوشم نمی یاد یه دختری ساعت یک بعد نصفه شب سه بار متوالی از خواب بپرونتم بعدم بهم تهمت بزنه و با ناز هی بهم بگه عزیزم عزیزم اونم درحالی که من ده دقه هست فهمیدم همچین دختری هم زاده شده

    دختره:خاک بر سر بیشعور بی لیاقتت کنن
    بعد با بغض ادامه داد:خیلی بی لیاقتی حیف من که عشق و علاقم و نثار تو کردم
    غرورم و زیر پا به خاطر تو له کردم و اینقدر بهت محبت کردم
    من:همه این کارا رو توی همین چن دقه انجام دادی؟؟؟
    دختره:برو بمیر کصافط
    من
    مخابرات
    گوشی موبایلم
    خدا( این دختره رو من افریده بودم؟؟؟؟دمم گرم بابا)
    دختره

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    پنج دقه بعد
    گوشی زنگ می خوره ور می دارم یکی از پشت خط می گه راستی اسمتو نگفتی عزیزم
    من:
    مریدان درحال خشتک دریدن:



    2
    متن مخفي!
    خب اومدم با یه ماجرای دیگه
    یه بار رفته بودم پارک روی یه نیکتی نشسته بودم تو گوشه پارک
    در تفکرات عمیق بودم که یه دختری از جلوم رد شد و بهم چشمک زد
    من یه نگاهی بهش کردم و سری به تاسف تکون دادم دوباره رفتم تو فکر
    یه دو دقه گذشت دوباره دختره از جلوم رد شد ایندفعه یه چشمکی زد که ادم کور هم می دید
    زیر لب دعا کردم همه بیمارای مغزی شفای عاجل پیدا کنن و دوباره وارد تفکرات عمیق شدم که این دفعه از جلوم رد شد و با دوتا چشم چشمک زد جوری که کل صورتش توی هم جمع شد
    دیدم نه انگار وضع خرابه یه پولی درنظرگرفتم براش صدقه بدم بلکه حالش خوب بشه
    دوباره در تفکرات عمیق بودم و چشمامو بسته بودم دیدم یه سایه ای افتاده روم
    هیچی دیگه چشم باز کردم دیدم دختره وایستاده جلوم و دستشو گرفته جلو
    دلم سوخت
    دست کردم توی جیبم یه پونصدی در اوردم گذاشتم کف دستش
    گفتم:اخییییی اشکال نداره ایشالا خوب می شی
    دیدم چهرش قرمز شد بعد یه دفعه لبخند اومد روی صورتش
    می خواستم دوباره برم در تفکرات عمیق که دیدم نشست کنار دستم
    نه بابا این از رو برو نیست
    اومد نزدیک که بهم بچسبه یه دفعه گوشیم زنگ خورد
    یه انگشت اوردم بالا که یعنی صبر کن یه دقه تلفنو جواب بدم بعد به بقیه ماجرا می پردازیم
    جواب دادم الو؟؟؟
    از اون طرف یه دختری گفت:وااااااااااای عزیزم دلم برات یه ذره شده خوفی عشقم؟؟؟
    من:ها؟؟؟؟؟؟؟
    دختر پشت خطی:اووووووخی اینقدر هیجان زده شدی زبونت بند اومد؟؟؟
    من:ها؟؟شما؟؟؟
    تا دختره اومد بهم جواب بده اون یکی دختره شترررررق یکی خوابوند تو گوشم
    مات و مبهوت نگاه دختره کردم که با چشمای گریون جیغ جیغ می کرد و می گفت خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل 5 دقه بگذره بعد بهم خیانت کن
    خیلی پستی که با ابروم بازی کردی
    اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟
    تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟
    نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟
    چرا دبمو شکستی؟؟
    چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟
    دیگه از همه مردا بریدم
    از همتون خسته شدم
    همتون خائنید
    اون از احسان و علی و خشیار و هادی و مهراد و امیر و اترین و شروین و ساسان و...(این لیست ادامه دارد) اینم از تو
    برو دیگه نمی خوام ببینمت
    دیگه نمی تونی خرم کنی و دلمو بدست بیاری
    دیگه ازت بریدم
    بعدم بلند شد رفت
    من
    دختره
    مریدان
    نگهبان پارک
    چمنای پارک
    نیمکت
    درخت کنار دستم
    خشتکم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    یه چن ثانیه که گذشت از حالت مبهوت در اومدم اومدم گوشیمو بزارم توی جیبم که یه صدای جیغی از توش در اومد گذاشتمش بغلم گوشم که یه صدایی از توش گفت:
    خیلی رذلی به همین زودی منو یادت رفت؟؟
    خیلی بیشعوری کصافط دخترباز بزار حداقل دو روز بگذره بعد بهم خیانت کن
    خیلی پستی که با ابروم بازی کردی
    با گریه ادامه داد:
    اسم می زاری روم بعد خیانت می کنی؟؟
    تو مردی؟؟تو اصلا بویی از انسانیت بردی؟؟؟
    نمی فهمی ابروی یه دختر یعنی چی؟؟؟
    چرا دبمو شکستی؟؟
    چرا با ابروم بازی کردی؟؟؟
    دیگه از همه مردا بریدم
    از همتون خسته شدم
    همتون خائنید
    اون از سیاوش و کوشا و بهروز و حسین و فرهاد و... اینم از تو...
    من تقریبا با داد:بابا تو دیگه کی هستی؟؟؟؟
    یه دفعه انگار گریه و همه چیزو از یاد برد با ناز و عشوه گفت:
    اوا حالا چرا عصبانی می شی عزیزم منم دیگه......همونی که اونشب بهت زنگ زدم و اخرم اسمتو بهم نگفتیا...عزیزم به خودت مسلط باش اینجوری عصبانی بشی یه دفعه خدایی نکرده فشارت می زنه بالا یه بلایی سرت میاد دیگه نمی تونیم بچه دار بشیما خودت که می دونی من چقدر بچه دوس دارم لطفا به خاطر من به خودت مسلط باش
    بعد یه دفعه انگار یادش اومد عصبانه جیغ زد:موضوعو عوض نکن پسره ی سنگ دل عوضی
    چطور دلت اومد با من اینکارو بکنی؟؟؟؟
    چطور...
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    هیچی دیگه دیدم قطع کنم سنگین ترم...
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    یه رب ساعت بعد تلفنم زنگ خورد هنوز نگفته بودم الو از اون طرف خط یه صدایی اومد که می گفت:
    اوا عزیزم به نظرم گوشیت اشکال داره هی وسط حرفات قطع می شه نمی زاره بفهمم داشتی چی می گفتی
    راستی عشقم بازم یادت رفت اسمتو بهم بگیا...
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    هیچی دیگه بقیشو درست یادم نیست ولی وقتی رو تخت بیمارستان بیدار شدم بهم گفتن باید خسارت دیواری که با سر رفتم داخلش رو بدم
    مثل اینکه دیوار بتنی مدرسه دخترونه کنار پارک بوده که زدم داغونش کردم

    3

    متن مخفي!

    ماجرای سوم

    یه روزی با دوستام قرار گذاشته بودیم بریم بیرون
    محل قرارمون توی پایانه اتوبوس بود
    من یه 20 دقه ای زودتر رسیدم و رفتم روی صندلی های پایانه بشینم که دیدم همه ی صندلیا پره به جز یکی که کنار یه دختریه
    هیچی دیگه از سر اجبار رفتم نشستم روی همون صندلیه
    اقا تا من نشستم دختره زل زد بهم
    یکی نبود بهش بگه اخه لامصب تو از پشت اون دماغ من صورتمو می بینی که زل زدی؟؟
    بعد به فکرم رسید نکنه به همون دماغم زل زده
    هیچی دیگه خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین که یه دفعه یه صدای جیغ جیغویی از ناکجا آباد در اومد گفت راستی نمایشگاه کتاب هست توی گلستان
    منم شک زده دور و برم رو نگاه کردم که ببینم صدا از کجا میاد
    خلاصه بگم بعد از اینکه تو جیبامو چک کردم ببینم صدا از اونجا نباشه یادم به همین دختره افتاد نگاش کردم دیدم داره بهم لبخند می زنه
    بعد ادامه داد من به هرکس می رسم درموردش می گم چون هیچ جایی تبلیغشو نزده و مردم نمی فهمن منم شانسی یه پوسترشو دیدم برای همین به همه می گم که بدونن و....
    یعد از یه بیست دقه ای که همه حرفاشو زد(والا همش یه معنی می داد)
    گفتم بله می دونم دارم می رم همون جا الان منتظر دوستامم
    اقا تا من اینو گفتم یه دفعه نیشش باز شد گفت اره من خودم بچه ی گلستانم اون روز داشتم می رفتم....
    من(مونده بودم اینایی که می گه چه ربطی به من داره)
    و اون هنوز داست ادامه می داد:
    اره دیگه بابام بهم گفت دختربابا مربا بده بابا منم مربا دادم بابا اخه می دونی می گن کسی که مربا نده باباش شوور گیرش نمیاد....
    من(کی ماجرا رسید به باباش؟؟؟)
    ادامه می داد:
    منم می دونی که از این دخترام که...
    من(من می دونم؟؟؟خدا وکیلی؟؟؟)
    و ادامه می داد:
    اره دیگه برای همین دلم نمیاد بزارم مردا از کسی مثل من محروم بشن برای همین مربا دادم بابام....(مریدان در حال خشتک دریدن)
    من(همه ی اینایی که گفت دلیل مربا دادن به باباش بود؟؟خدا وکیلی؟؟)
    و هنوز ادامه می داد:
    اره دیگه عزیزم حالا کی می خوای با خانوادم اشنا بشی؟؟؟
    من:مـــــــــــن؟؟؟
    دور و اطرافمو یه نگاه کردم هیشکی جز خودم ندیدم
    همین دیگه تموم شد
    چیه؟؟چرا اینجوری بهم نگاه می کنید؟؟؟
    تا به حال پایان سورئالیسم پسا اخر زمانی ندیدید؟؟؟
    جدی ندیدید؟؟؟
    منم ندیدم
    اگر دیدی به منم بگید برم ببینم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    از اونجایی که من خیلی بخشندم ادامشو می گم
    هیچی اقا همون لحظه که می خواستم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد
    گوشی رو برداشتم بابام از اون وره خط گفت:
    کدوم گورستونی هستی خشتکو؟؟؟
    من:بابا این چه طرز حرف زدنه؟؟؟پایانه اتوبوسم
    بابام:حرف نباشه تو چرا هنوز توی پایانه ای؟؟یه ساعت پیش باید می رسیدی نمایشگاه
    منبابا من چهل دقه پیش از خونه راه افتادم چجوری باید بیست دقه قبل از راه افتادن میرسیدم نمایشگاه؟؟
    بابام داشت می گفت رو حرف من...
    که یه دفعه دختر کنار دستیم جفت پا پرید وسط سرشو کرد تو گوشی بلند بلند گفت سلام پدرجان خوبید؟؟؟
    من(یا ابلفـــــــــــرض بدبدخت شدم این از کجا پیدا شد دیگه؟؟)
    بابام:چـــــــــــــــــی ؟؟؟؟؟ممـــــــــــــــــ د؟؟؟؟؟ این صدای کی بــــــــــــــــــود؟؟
    من: به جون ....
    دختره:پدرجان من مچول خاتون هستم همونی که پسرتون عاشقش شده
    من (وقتی اسمشو گفت)(وقتی ادامه داد)
    بابام:....
    هیچی بابام اینقدر خندید که پوکید برای همین نمی تونست حرف بزنه
    منم دیدم شانس اوردم سریع قطع کردم
    تا اومدم طرف دختره یه چیزی بهش بگم دوباره تلفنم زنگ خورد
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    چیه؟؟به شما چه من با پشت تلفن چی گفتم؟؟
    عجب دوره زمونه ای شده ها مردم به مکالمه های خصوصی دیگرون هم کار دارن
    بعد پرو پرو خیره هم می شن تو چشای آدم
    واقعا زشته
    برید خجالت بکشید

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    یعنی اگر من اینقدر دل رحم نبودم شما چکار می کردید؟؟؟
    هیچی دیگه گوشی رو برداشتم صدای یه دختری از پشت خط اومد:
    سلااااااااااام عزیزم من برگشتم خوبــــــــــــی جوجوی من؟؟
    من(این دیگه کیه؟؟)
    من:ببخشید شما؟؟؟
    دختر پشت خط:
    اوا تو باز منو یادت رفت؟؟
    بابا من همونم که اون شب زنگ زدم بعد تو یه دل نه صد دل عاشقم شدی

    منلعنتی تو هنوزم زنده ای؟؟؟

    دختر بغل دستیم یه سیلی نخشکیده خوابیوند تو گوشم بعدم با چشمای پر از اشک زل زد بهم گفت لعنت بهت این بود جواب اعتماد من؟؟؟
    این بود اون حرفای عاشقانت؟؟
    این بود اون وعده و وعیدا؟؟؟
    جواب اعتماد من به تو این بود؟؟؟
    دلمو شوکوندی
    الان دلم شکسته خورده شیشه هاش رفته تو قلبم
    خیلی پستی
    من:مگه دل و قلب یکی نیستن؟؟پس چجوری خورده شیشه های دلت رفته تو قلبت؟؟
    دختره اینو که شنید همچین با کیفش کوبید تو صورتم که این شکلی شدم
    دختره ی بی جنبه ی عقده ای خب مگه دروغ گفتم؟؟؟
    دختره ول کرد رفت منم تا اومدم یه نفس راحت بکشم یه صدای جییییغ بلندی شنیدم
    یا ابلفرض باز چی شده؟؟
    نگاه کردم دیدم صدا از تو گوشیم میاد
    دختره از پشت گوشی داد زد:
    خیلی پستی خائن کثیف این بار دومیه که بهم خیانت می کنی
    من
    هیچی دیگه طاقتم تموم شد قبل اینکه حرف دیگه ای بزنه قطع کردم
    یه نفس عمیق کشیدم و بلند گفتم آخیـــــــــــش
    بعد رومو برگردوندم دیدم یه سی نفری زل زدن به من(دقیقا همینجوری)

    یکی از دخترا:برو بمیر پسره ی دختر باز لندهور خائن
    بعدم ول کرد رفت بقیه دخترا هم دنبالش
    یکی از پسرا با نیش باز:بابا دمت گرم چطوری مخ می زنی به ما هم یاد بده
    من
    پسرا
    دخترا
    دختر تلفنیه
    بابام
    مخابرات
    خدا(خودم تو کف خلقت خودم موندم)
    مریدان
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    درینگ درینگ درینگ
    من:بعله بفرمایید؟؟؟

    _ سلام عزیزم واااای بازم یادت رفت اسمتو بهم بگی...



    پ.ن:یه مقدار از هر سه تای ماجراها واقعی بود ولی بیشترش از تراوشات ذهنی فسیل میباشد



    متن مخفي!
    امدم با خاطره ی دیگری از فسیل النمیر کبیر(اعظم الخشتکه)

    این خاطره یکمی مدلش متفاوته و خیلی هم خنده دار نیست
    چیه؟؟؟همش که نباید بخندید یکمم درس بگیرید


    اقا یه روز توی پارک نشسته بودم و در بحر تفکر شنا می نمودم
    یه دفعه یه دختری نمی دونم از کجا پیداش شد نشست بغل دست من
    عجیبی ماجرا این بود که دختره کلا روسری نداشت
    یه ارایش غلیظی هم کرده بود که دومی نداشت.ابرو های برداشته،مژه مصنوعی،سرخ اب سفید اب کرده با رژ لب صورتی موهاشم دم اسبی
    از شک اولیه که دراومدم به شنا کردن خودم ادامه دادم
    یه دو دقه گذشت به سمت من خم شد گفت ببخشید ساعت چنده
    به ثانیه نکشید یه دختری جلوی من سبز شد با کیفش چنان محکم زد در گوشم که کیفه پاره شد.
    منم مبهوت و متعجب با دهن باز خیره شدم به دختره که دهن باز کرد و گفت خیلی پستی نامرد همزمان با من با یه دختر دیگم قرار گذاشتی؟؟؟
    من:
    دختره: منو بگو که اون همه عشقمو نثارت کردم
    من:
    دختره:ازت متنفرم احمد دیگه هیچوقت به من زنگ نزن بعدم همون جا رو زمین نشست و شروع کرد به ابغوره گیری
    منم با تعجب پرسیدم: احمد؟؟احمد کیه؟؟؟
    دختره سرشو بالا کرد که همون موقع دختری که بغل دستم نشسته بود دهن باز کرد گفت: اوا نسترن عزیزم من احمدم
    دختره
    من
    نیمکت
    درختای پارک
    رژ لب پسره
    خدا(واقعا پسره؟؟؟؟)(اینو من افریدم؟؟؟؟؟؟)
    مریدان در حال خشتک دریدن



    ویرایش توسط smhmma : 2015/05/25 در ساعت 10:36
    Some girls watched Beauty and The Beast and wanted the prince
    I watched it and wanted the library
    متن مخفي!


  2. #71
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط .AvA. نمایش پست ها
    واسه چی مسخره کردن پسرا؟؟؟
    مگه تو خوداتونم مسخره می کنی پدرم؟؟؟
    بابا من امتیاز می خوام بهم میدی؟(انگار اب نباته) @smhmma
    خب سه تا داستان مسخره ی دخترا بود الان یه داستان مسخره پسراست
    بازم باید داستان مسخره ی پسرا باشه تا یه تعادلی ایجاد بشه دیگه
    اها اون قضیه امتیاز
    باشه دخترم
    :Its my family's house,Its my children's house




  3. #72
    تاریخ عضویت
    2014/09/12
    محل سکونت
    اصفهان شهر زیبای خدا...
    نوشته‌ها
    255
    امتیاز
    5,323
    شهرت
    0
    1,249
    گرافیست
    فدات شم بابا...
    مرسی بابت اب نبات بزرگت...
    بزرگـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ بود...
    من شخصا واسه تیکه انداختن به پسرا کاری بلد نسم چون خیلی تیکه نداختم...
    ولی ما(من و دوستام) تو راه مدرسه یا براشون سوت می زنیم بعد یارو که برگشت اون یکی دوستم بهش میگه خوشــــــــــــگله! بعدم کــــــــــی باتو بود؟؟؟
    و اینکه من سوت میزنم بعد اون دوستم بهش اشاره می گنیم که بیاد ...
    بعد اگه اومد که خوب بهش می گیم ایـــــــــــــــــــــــ ــــــش خیـــــــــــــــــــلی اعتماد به سقفت تو حلقم و...
    و اگه نیومد بهش می گیم اوووووووووووووف چرا نمیای سرخ نشو کاریت نداریم...
    البته ما در ترافیک و سوار ماشین اینکارو می کنیم تو راه مدرسه...
    یه بار که رییس جمهور اومده بو اصفهان خیلی دم مدرسمون شلوغ بود بعد به هر کسی که می رسیدیم بهش می گفتیم اِاِاِاِاِاِاِاِاِاِاِاِا ِاِاِاِاِاِاِاِاِاااِاِاِ اِاِاِاِاِاِاِاِاِاِاِااِ و با حالتی شگفت زده که یارو چشماش چپ شه
    البته حالا من نمی دونم اینا تیکه ای یا نه ولی فوق العاده می خندیم که دل درد می گیریم
    من خیلی از این کارا بلد نیسم اینا رو هم همون دوستم یادون داد... @smhmma
    به احترام آرزو های بر باد رفته ام سکوت می کنم
    بلند تر از فریاد


    زنده باد زندگی پیشتاز
  4. #73
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط .AvA. نمایش پست ها
    فدات شم بابا...
    مرسی بابت اب نبات بزرگت...
    بزرگـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ بود...
    من شخصا واسه تیکه انداختن به پسرا کاری بلد نسم چون خیلی تیکه نداختم...
    ولی ما(من و دوستام) تو راه مدرسه یا براشون سوت می زنیم بعد یارو که برگشت اون یکی دوستم بهش میگه خوشــــــــــــگله! بعدم کــــــــــی باتو بود؟؟؟
    و اینکه من سوت میزنم بعد اون دوستم بهش اشاره می گنیم که بیاد ...
    بعد اگه اومد که خوب بهش می گیم ایـــــــــــــــــــــــ ــــــش خیـــــــــــــــــــلی اعتماد به سقفت تو حلقم و...
    و اگه نیومد بهش می گیم اوووووووووووووف چرا نمیای سرخ نشو کاریت نداریم...
    البته ما در ترافیک و سوار ماشین اینکارو می کنیم تو راه مدرسه...
    یه بار که رییس جمهور اومده بو اصفهان خیلی دم مدرسمون شلوغ بود بعد به هر کسی که می رسیدیم بهش می گفتیم اِاِاِاِاِاِاِاِاِاِاِاِا ِاِاِاِاِاِاِاِاِاااِاِاِ اِاِاِاِاِاِاِاِاِاِاِااِ و با حالتی شگفت زده که یارو چشماش چپ شه
    البته حالا من نمی دونم اینا تیکه ای یا نه ولی فوق العاده می خندیم که دل درد می گیریم
    من خیلی از این کارا بلد نیسم اینا رو هم همون دوستم یادون داد... @smhmma
    قربونت دخترم

    داغون شدم
    خدا وکیلی هیچوقت از این حرکتا نکن
    با سوت زدن و اینا یه چیزی ولی مثل دوستات از این حرفا نزن
    خیــــــــــــلی ضایعه


    نه منظورم یه چیزایی مثل همون داستان چهارمیه بود
    :Its my family's house,Its my children's house




  5. #74
    تاریخ عضویت
    2014/09/12
    محل سکونت
    اصفهان شهر زیبای خدا...
    نوشته‌ها
    255
    امتیاز
    5,323
    شهرت
    0
    1,249
    گرافیست
    والا منحرفمون کردن...
    ولی نه یه دوبار کردیم بعد راننده سرویسمون ناراحت شد و ما هم دیگه نکردیم...
    بـــــــــــابــــــــا ناراحت که نشدی؟(طوری نی بهت بگم بابا؟)
    ولی من نمی دونم
    من داستانا رو خوندم حالا دوباره می خونم.. @smhmma
    به احترام آرزو های بر باد رفته ام سکوت می کنم
    بلند تر از فریاد


    زنده باد زندگی پیشتاز
  6. #75
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    نقل قول نوشته اصلی توسط .AvA. نمایش پست ها
    والا منحرفمون کردن...
    ولی نه یه دوبار کردیم بعد راننده سرویسمون ناراحت شد و ما هم دیگه نکردیم...
    بـــــــــــابــــــــا ناراحت که نشدی؟(طوری نی بهت بگم بابا؟)
    ولی من نمی دونم
    من داستانا رو خوندم حالا دوباره می خونم.. @smhmma
    خخخخخخخخخخخخ
    خوبه
    ناراحت؟؟برای چی؟؟مگه کاری کردی؟؟
    نه بابا راحت باش بگو بابا
    نیازی نیست دخترم
    قبلا سه تا داستان بود همش مسخره کردن دخترا بود بعد این اخری یه داستان دیگم نوشتم مسخره کردن پسرا
    می گم یه چیزی که مثل اون چهاریمه بشه مسخره کرد
    :Its my family's house,Its my children's house




  7. #76
    تاریخ عضویت
    2014/09/12
    محل سکونت
    اصفهان شهر زیبای خدا...
    نوشته‌ها
    255
    امتیاز
    5,323
    شهرت
    0
    1,249
    گرافیست
    اهان...
    نه برا مسخره کردن پسرا کاری ندارم
    منو چه به این کارا
    من سر مو میندازم زیر میرم بیرون سرمو زیر می ندازم میرم خونه هر چند با اینکار دو بار متلک خوردم
    البته بعدش عادی رفتم ولی محکم
    وگر نه من توی متلک نیسم...
    می ترسم اویزون ادم بشن...
    (اخه می گی دخترم نمی شه که بالاخره باید یکی بهت بگه "بابا" عدالت رعایت شه...)
    البته دوستام هسن
    اون یکی نه یکی دیگس (گالونی رفیق دارم)
    من دختر خوبی هستم بابایی! @smhmma
    به احترام آرزو های بر باد رفته ام سکوت می کنم
    بلند تر از فریاد


    زنده باد زندگی پیشتاز
  8. #77
    تاریخ عضویت
    2013/08/04
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته‌ها
    202
    امتیاز
    20,459
    شهرت
    0
    1,459
    ویراستار

    قضیه چیه؟ اگه آب نباته منم میخواما



    محمد حسین:
    نه دخترم امتیازاش از دست رفته بود به یه دلیلی بهش برگردوندمشون


    ابنبات چه طعمی می خوای؟؟؟؟شکلاتم دارم دخترم



    پ.ن:چون اسپم بود جوابو اینجا نوشتم تو هم جوابو توی پست خودت بده و یادم کن

    عاره عاره شکلات بده
    داشتم پست میدادم یهو دیدم جقد دو خطم بلندددد شد


    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    عاقا من یه ایده
    روزی مریدان بر شیخ فسیل وارد گردندی و بدو گفتندی ک یا شیخ! چه خریم برای روز زن ک روز مرد جوراب گیرمان نیاید؟(نثر تو حلق همه!)
    در آن لحظه شیخ ب مریدان فرمود: نزدیک تر بیایید تا کسی از این راز بزرگ با خبر نشود
    چو مریدان نزدش شدند خشتک ما را دریدند و به بیابان صحرا پرت کردندیو و ما نیز بیخبر ماندندی. فهمیدین ب ما هم بگین پلیز
    حمید معصومی نژاد - خبرنگار اعزامی صدا و سیما. رمممممم





    محمد حسین:
    عاقا بیا این پسته رو بکینم بلند تری پست سایت
    خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخ
    باحال بود فقط این تیکشو اصلاح کن
    مارا از اتاق با خشتک ترکید پرت کرده و در بیایان صحرا پرت کردندی

    پایم
    الان خوبه؟




    آورده اندی ک روزی شیخ فسل داشت توی نت ول میگشت که ناگهان تلفن شروع کرد به راک خوندن
    شیخ فسیل: :-سکته
    و در لحظه بیاد آوردندی ک این آهنگ زنگ همون دخترس ک خودشو بهش معرفی نمیکنه
    پس شیخ خشتک درید و تلفن را نیز درید.
    پند اخلاقی: به حرف آدم غریبه گوش نکنید





    محمد حسین:
    داغون این قسمتشم که می گه تلفن شروع کرد به راک خوندن
    فقط یه نکته
    وقتی کسی به من زنگ می زنه گوشیم زنگ خودمو پخش می کنه نه اونی که بهم زنگ زده




    نه آخه ی آپشنی هم هس ک زنگ ی مخاطب خاصو عوض کنیو اینا.
    اصن خلاقیتو میبینی؟ عامل موفقیتمم نمیگم

    @smhmma

    عاقا من برداشتم تاپیکو بوکمارک دچکردم:/ چقد دوررررره.




    محمد حسین:
    جدی؟؟؟چه خفن
    شما جوونا چه گوشیای خفنی داریدا
    خخخخخخخخخخخخخ
    کار خوبی کردی

    نگین: احتمالا مال تو هم داره ها. من با موبایل t100 (ی مدل دکمه ای با خودکشی های بسیار) هم اینکارو کردم.
    https://www.google.com/webhp?sourcei...q=samsung+t100
    البته با خودکشی بسیار. ی چیزی بودا. من مردم سر این
    ویرایش توسط Ginny : 2015/04/17 در ساعت 14:35
    I played solider, you played king
    Struck me down when I kissed that ring
    You lost that right to hold that crown
    I built you up, but you let me down
    So when you fall, I'll take my turn
    And fan the flames as your blazes burn

    Burn It Down
    Linkin Park

  9. #78
    تاریخ عضویت
    2015/04/06
    محل سکونت
    گیلان - خونمون
    نوشته‌ها
    20
    امتیاز
    988
    شهرت
    0
    111
    کاربر انجمن

    Thumbs up ادامه ی داستان

    روزی فسیل گرانقدر ما بر درختی نشسته بودندی

    ودر فکر بودندی که چگونه از دست عشاق خویش فرارندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟


    که ناگهان .............



    دخترکی را دیدندی ,

    که با نقابی بر چهره به سوی جویبار رهسپارندی............

    و از تفکر فرار به درآمدندی.........

    وبه تفکر چهره ی در پس نقاب افتادندی

    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


    و این امر هر روز ادامندی .............

    {{{{{{{به این معنا که دخترک به سر جویبار رفتندی ,

    کوزه پر آب کردندی و به منزل خویش بازگشتندی و

    جناب فسیل نیز در تفکر چهره ی پشت نقاب افتادندی

    و فراموشندی تا دیداری دوباره................}}}}}}}


    پس از یک هفته ...........


    دخترک مانند هر روزه بر سر جویبار رفتندی

    و جناب فسیل نیز در فکر چهره بودندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    و در دل خویش نیز احساسی نا آشنا داشتندی

    عججججججججججیییییییییببببب ببببببببببببببب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    که با دیدن دخترک به اوج خود می رسیدندی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


    پس از پایان کار

    دخترک خواستندی مقداری آب خوردندی

    و در حال کنار زدن نقاب بودندی ..................

    (((((((جناب فسیل نیز که بلاخره چهره ی دخترک را می دیدندی

    از شوق در پوست خود نمی گنجیدندی..................)))))))

    که............................................



    واینم بقیه ی داستان امیدوارم خوشتون بیاد

    پایان 1

    که ناگهان

    ازدیدن چهره ی دخترک به شگفت آمدندی


    و سکته ی ناقص وکامل رازدندی



    همانجابه عضویت گروه های عاشقان فناشده و حسرت به دل درآمدندی

    و دارفانی را وداع گفتندی



    و به دیار باقی شتافتندی



    به آرزوی فرار از دست عشاق رسیدندی ........................

    اما همچنان در بهت چهره ی دخترک باقی ماندندی


    ..............................

    پایان2

    که ناگهان

    باسطلی آب سرد از خواب پریدندی



    و به علت وحشت بسیار که ناشی از پریدن از خواب بودندی



    به دیار باقیان و نتیان شتافتندی



    و مریدان نیز که خواستندی

    اندکی خود را شاد سازندی



    و اینگونه جناب فسیل را بیدارندی

    با مشاهده ی جان دادن فسیل گرانقدر



    جامه ها بردریدندی


    و به یکدیگر یورش بردندی



    و تقصیر را به گردن دیگری انداختندی .......

    اما کاریست که شده اندی

    و دیگر جناب فسیل باز نگردندی

    پس مریدان

    با یکدیگر اشتیدندی






    و با هم در سوگ مرگ فسیل العظما بنشستندی ......................




    ویرایش توسط FATIMASTAR : 2015/04/21 در ساعت 12:04
    [IMG]http://3ali3.com/wp-content/uploads/2013/01/jomlat-22.jpg[/IMG]
    [LEFT][FONT=system][FONT=courier new][SIZE=4][I][B][COLOR=#00FFFF][SIZE=6]FATIMASTAR[/SIZE][/COLOR][/B][/I][/SIZE][/FONT]
    [/FONT][/LEFT]
  10. #79
    تاریخ عضویت
    2014/09/12
    محل سکونت
    اصفهان شهر زیبای خدا...
    نوشته‌ها
    255
    امتیاز
    5,323
    شهرت
    0
    1,249
    گرافیست
    نقل قول نوشته اصلی توسط FATIMASTAR نمایش پست ها
    روزی فسیل گرانقدر ما بر درختی نشسته بودندی

    ودر فکر بودندی که چگونه از دست عشاق خویش
    فرارندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟


    که ناگهان .............



    دخترکی را دیدندی , که با نقابی بر چهره به سوی جویبار رهسپارندی............

    و از تفکر فرار به درآمدندی.........

    وبه تفکر چهره ی در پس نقاب افتادندی

    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


    و این امر هر روز ادامندی .............

    {{{{{{{به این معنا که دخترک به سر جویبار رفتندی ,

    کوزه پر آب کردندی و به منزل خویش بازگشتندی و

    جناب فسیل نیز در تفکر چهره ی پشت نقاب افتادندی

    و فراموشندی تا دیداری دوباره................}}}}}}}

    پس از یک هفته ...........

    دخترک مانند هر روزه بر سر جویبار رفتندی

    و جناب فسیل نیز در فکر چهره بودندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    و در دل خویش نیز احساسی نا آشنا داشتندی

    عججججججججججیییییییییببببب ببببببببببببببب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!

    که با دیدن دخترک به اوج خود می رسیدندی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


    پس از پایان کار

    دخترک خواستندی مقداری آب خوردندی

    و در حال کنار زدن نقاب بودندی..................

    (((((((جناب فسیل نیز که بلاخره چهره ی دخترک را می دیدندی

    از شوق در پوست خود نمی گنجیدندی..................)))))))


    که............................................






    اگه این داستانو دوست دارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    و ادامه شو می خواین واسم نظر بزارین....
    وحدسیاتتون رو بگین.........
    و یه چیز دیگه
    من اولین بارمه که همچین داستانی می نویسم
    وامیدوارم که خوب باشه.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟


    محمد حسین:
    عاقا شرمنده اینجوری جواب می دما
    اخه اگر نقل قول کنم مردم می گن این هی پست می ده که مردم بیان توی تاپیکی که مربوط بهشه
    برای همین منم اینجوری جواب می دم
    خخخخخخخخخ ت اینجاش که خوب بود ولی اصل داستان بعدشه
    بعدشو بگو
    بگو بگو بگو بگو بگو بکو
    بعدم دل نبند مردم بیان نظر بدن
    مردم دیگه نظراتشونو دادن
    الان دیگه فقط می خونن و سپاس می زنن

    اگر اولای تاپیک اومده بودی نظرم می ذاشتن ولی الان دیگه حوصلشون نمی شه
    بگو کنجکاو شدیم...

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط FATIMASTAR نمایش پست ها
    روزی فسیل گرانقدر ما بر درختی نشسته بودندی

    ودر فکر بودندی که چگونه از دست عشاق خویش
    فرارندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟


    که ناگهان .............



    دخترکی را دیدندی , که با نقابی بر چهره به سوی جویبار رهسپارندی............

    و از تفکر فرار به درآمدندی.........

    وبه تفکر چهره ی در پس نقاب افتادندی

    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


    و این امر هر روز ادامندی .............

    {{{{{{{به این معنا که دخترک به سر جویبار رفتندی ,

    کوزه پر آب کردندی و به منزل خویش بازگشتندی و

    جناب فسیل نیز در تفکر چهره ی پشت نقاب افتادندی

    و فراموشندی تا دیداری دوباره................}}}}}}}

    پس از یک هفته ...........

    دخترک مانند هر روزه بر سر جویبار رفتندی

    و جناب فسیل نیز در فکر چهره بودندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    و در دل خویش نیز احساسی نا آشنا داشتندی

    عججججججججججیییییییییببببب ببببببببببببببب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!

    که با دیدن دخترک به اوج خود می رسیدندی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


    پس از پایان کار

    دخترک خواستندی مقداری آب خوردندی

    و در حال کنار زدن نقاب بودندی..................

    (((((((جناب فسیل نیز که بلاخره چهره ی دخترک را می دیدندی

    از شوق در پوست خود نمی گنجیدندی..................)))))))


    که............................................






    اگه این داستانو دوست دارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    و ادامه شو می خواین واسم نظر بزارین....
    وحدسیاتتون رو بگین.........
    و یه چیز دیگه
    من اولین بارمه که همچین داستانی می نویسم
    وامیدوارم که خوب باشه.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟


    محمد حسین:
    عاقا شرمنده اینجوری جواب می دما
    اخه اگر نقل قول کنم مردم می گن این هی پست می ده که مردم بیان توی تاپیکی که مربوط بهشه
    برای همین منم اینجوری جواب می دم
    خخخخخخخخخ ت اینجاش که خوب بود ولی اصل داستان بعدشه
    بعدشو بگو
    بگو بگو بگو بگو بگو بکو
    بعدم دل نبند مردم بیان نظر بدن
    مردم دیگه نظراتشونو دادن
    الان دیگه فقط می خونن و سپاس می زنن

    اگر اولای تاپیک اومده بودی نظرم می ذاشتن ولی الان دیگه حوصلشون نمی شه
    بگو کنجکاو شدیم...
    به احترام آرزو های بر باد رفته ام سکوت می کنم
    بلند تر از فریاد


    زنده باد زندگی پیشتاز
  11. #80
    تاریخ عضویت
    2013/09/01
    نوشته‌ها
    775
    امتیاز
    12,072
    شهرت
    0
    4,813
    کاربر انجمن
    صد در صد دختریه که هنوز اسمشو نمی دونه!
    [CENTER][FONT=B Koodak][SIZE=5]خودتو تغییر بده، عالم برات تغییر می کنه[/SIZE][/FONT]
    [/CENTER]
صفحه 8 از 9 نخست ... 6 7 8 9 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 88

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان کوتاه : "زورگیر"
    توسط Ajam در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 13
    آخرین نوشته: 2019/01/31, 15:37
  2. اموزش داستان نویسی"فلش فیکشن یا داستانک"
    توسط MIS_REIHANE در انجمن آموزشگاه
    پاسخ: 1
    آخرین نوشته: 2016/08/22, 23:05
  3. پاسخ: 12
    آخرین نوشته: 2015/12/10, 17:43
  4. ستاره سريال "Lost" در فيلم "بتمن مقابل سوپرمن"
    توسط wingknight در انجمن فیلم و سریال و انیمه
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2014/02/09, 12:19

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •