نوشته اصلی توسط
vahidkia
هانیه جون...اوایلش بهتر از قبلی بود ولی بازم زدی جاده خاکی...خیلی آرایه ها و غیره ی مربوط به ادبیاتت قویه ( اول یه تعریف بعد انتقاد )...ولی کلی مشکل داره..
همونطوری که گفتم ما داستان نمیخونیم داریم با سرعت فلش های ذهنیت رو میبینیم...کش دادن یه عمل خیلی با توصیف یه صحنه فرق میکنه....به شخصه این آهنگیایی که تو داستان میذاری رو دوست ندارم...کلا به نظرم نباید بزاری..نقد نیست نظرمه.....اسم و تخیل و قدرت و .. خیلی زیاده...داستان مثل یه آش میمونه....نمیدونم شاید واسه من این طوریه...کل این 26 صفحت دو دقیقه واسم وقت گرفت بخونم...خیلی سرعت خوندنم بالاست..خیلی...( نمیخوام تعریف کنم..منظورم اینه که مشکل من به خاطر تند خوانی نیست آرومم میخونم این مشکل هست..نمیدونم کی این عیبو واسم گرفته بود ..گفته بود چون سریع میخونی این طوریه ولی نه آرومم میخونم همینطوره )..ولی خب وقتی دوباره بازخونی میکنم بازم این اشکالا رو میبینم...داستان یه حالت منسجم و یه قالب پایدار نداره..هر لحظه چیز جدیدی اضافه میشه وهر لحظه یه نفر یا اسم میاد و ....... بخوام تک تک بگم خیلی میکشه..حتی اینم نقد نیست یعنی واقعا نخواستم نقد بکنم...ولی اینا یه سری اشکالات ظاهریه...طرح داستانم خیلی نپختس...قبل از نوشتن سعی کن چند بار این صحنه رو مجسم کنی چیزای اضافیش رو حذف و کنی .. ..کلا نقد نکردم..دو سه نا پیشنهاد بر اساس اشکالای ظاهری دارم....
ولی خیلی خوشحال میشم اگه یه متن ادبی بنویسی... تو ادبیات قوی هستیو خلاق...اگه متنی شعری نوشتی یا داری مینویسی بذار بخونیم
البته من نویسنده نیستم فقط نظرم و میگم..موفق باشی
خدا رو شکر نمی خواستی نقد کنی...
خب، نوبت منه که داستانتو بنقدم.
داستان نسبت به سن نویسنده متن ادبی خوبی داره... و این شعر و شاعری و فضای رومنس گونه که تو داستان فراوونه ناشی از سن کم نویسنده هستش!!!
چون قاعدتاً نویسنده نمی تونه تو این سن صحنه های خشن و مبارزه رو( اگه داشته باشه) خوب از آب دربیاره...
نکته دیگه اینکه جملات زیادی کوتاهه مثلاً همون اول داستان:
سخت نفس می کشیدم، اما به طرز عجیبی نفس کشیدنم سریع بود. در جا غلتیدم. از درد زبونم رو گاز گرفتم.
احساس کردم که اشکی تو چشمم جمع شده.
باز دوباره تلاش کردم بلند شم. هق هق توداری کردم. نمی تونستم حرکت کنم. سینه م بالا و پایین می رفت. نمی
تونستم چیزی به غیر از اونا ببینم. حتی دیدن اونا هم خیلی راحت نبود.
از هم گسستگی و پرش توی داستان زیاد دیده می شه...
بعد اینکه به نظر می رسه شخصیت داستان خود درگیری داره!!! دیگه خیلی داره از خودش سوال می پرسه... آدم دیوونه هم باشه انقدر با خودش صحبت نمی کنه که!!!
خخخخخخ
ولی ادامه بده تا ببینم به کجا می رسی!!!
انشاا... قشنگ تر می شه
تلاشت خوبه!!!