ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 9 از 9 نخست ... 7 8 9
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 82 , از مجموع 82
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2017/06/11
    محل سکونت
    آشیانه اژدها
    نوشته‌ها
    10
    امتیاز
    1,301
    شهرت
    0
    31
    کاربر انجمن

    خاطرات ترسناک من

    سلام
    نظرتون چیه هرکس یک خاطره از ترسناک ترین چیزی که تو عمرش دیده بگه یا اتفاقات ترسناکی که براتون افتاده
    خاطرات ترسناک خودتونو با بقیه به اشتراک بزارید .
  2. #81
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    آخ آخ آخ این تاپیک
    حالا که دقت میکنم، میبینم خاطرات ترسناکی رو دارم منتهی مربوط به خودم نیستن. دو تا دوست بنده که از خواهر ب من نزدیکترن برام تعریف کردن.
    یکی از این دوستانم، خونشون توی یه محله قدیمیه. (یه قسمتایی از دزفول، محله محله هست، که این محله ها هم خیلی بزرگن. اصالت این محله ها، به فرزندان و نوه ها هم میرسه. مثلا من اون سر شهر و دور از محله ها زندگی میکنم اما چون پدرم توی یکی از همین ها بزرگ شده، اگر کسی ازم بپرسه تو مال کدوم محله ای میگمش که مال فلان جا که پدرم بوده) این محله، از بقیه محله ها قدیمی تره. خونه این دوست بنده هم فوق العاده قدیمی و کوچیکه. ینی میتونم بگم پذیرایی خونشون، اندازه هال خونمونه خونه هم متعلق ب پدربزرگ پدر یا شایدم پدربزرگ پدربزرگشه. اینا خونشون کت داره. گربه لیلا منظورم نیستا کت به جایی میگن که خود طرف با تیشه و اینا دراورده و یا تبدیل به شبستانی کرده یا کنار آب ساختتش. دیواره های کت همون سنگ و کلوخه. ممکنه ک شما ی اسم دیگه بگید براش ولی ما بهشون میگیم کت
    کت خونه دوستم، ازونجایی که خیلی قدیمیه، پذیرای چه چیزیه؟ جن
    این دوست بنده برام تعریف میکرد که داشته با یکی حرف میزده با موبایل تو روز روشن، تو اتاقش ک طبقه بالاس هم نشسته، در هم نیمه باز. یهو از لای در، میبینه اونطرف در انگار یکی فضای در رو کاملا گرفته و سیاه کرده، دو تا چشم وحشتناک هم زل زده بهش. گفت ی لحظه دیدمش بهت ام زد و همینجوری خیره بهش موندم، چنذ ثانیه بعد دیگه خبری ازش نبود. تازه این همش نیست. مادر و خواهر این دوستم، همیشه یا اینو یا برادرش رو میبینن ک میاد ی چیزی میگه و میره، مثلا یبار دوستمو بالای پله ها دیدن، ب مامان و خواهرش گفته گشنمه، یالا ی غذایی برام درست کن. مامانه غذارو ک درست میکنه میره تو اتاق دوستم و میبینه دخترش خواب خوابه بیدارش هم ک میکنه برای غذا، دوستم میگه ک غذا نخواسته و اصن از اتاقش بیرون نیومده دیگه بماند چه لرزی خورد مادرش
    خاطره اون یکی دوستمو بعدا تعریف میکنم، شما فعلا با همین حال کنید
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  3. #82
    تاریخ عضویت
    2014/07/20
    محل سکونت
    تهران
    نوشته‌ها
    250
    امتیاز
    10,102
    شهرت
    4
    507
    نویسنده
    سلام. بعدا یعنی کی؟
    به سال نوری حساب کنیم یا به قرن پیشتازی؟
    کانال شعر خودم توی تلگرام

    ghoghnous13_1365@
صفحه 9 از 9 نخست ... 7 8 9
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 82 , از مجموع 82

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •