ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2016/06/17
    نوشته‌ها
    20
    امتیاز
    2,388
    شهرت
    0
    81
    کاربر انجمن

    داستان کوتا | آقای زاموژسلی و مور

    - آه، تو می توانی، ما یقین داریم.

    لادیسلاو به مورچه ای که قصد داشت دانه کوچکی را از پای تخت او بالا ببرد خیره شده بود و تشویقش می کرد.تا به حال مورچه چیزی حدود سه انگشت از پایه چوبی بالا آمده بود.
    لادیسلاو برای مدت چند ثانیه دیگر بدون هیچ حرفی به مورچه خیره شد.

    - سریعتر دوست من.اگر این گون پیش روی تا فردای روز هم نخواهی رسید!

    مورچه بلافاصله پس از شنیدن حرف های لادیسلاو متوقف شد.به نظر می خواست لجاجت کند، اما دوباره راه افتاد، سریعتر از قبل، یا حداقل لادیسلاو این گونه فکر می کرد.

    - ها ها ها، ما اولین انسان مورزبان در طول تاریخ هستیم ای مور! بعدا بیا به ما تبریک بگو... ولی فعلا دانه ات را بالا ببر.

    سپس لبخند عریضی زد و با شور و شعف بیشتری به مورچه که حالا به نیمه های پایه رسیده بود،نگریست.

    - آه، نه. همان جا در آن ترک کمی استراحت کن و سپس ادامه ده ای مور.آخر تو را چه می شود ... گفتم ..در .. این .. شکاف!

    و سپس انگشتش را به شکلی روی مورچه فشار داد تا در شکاف باریک پایه چوبی فرو رود. اما درست هنگام برخورد انگشت لادیسلاو با مورچه، مورچه دانه را رها کرد.

    - هیچ موری به هیپوگریفیت تو ندیده بودیم! حال برو و برش دار.

    اما مورچه در عوض راهش را به سمت بالا ادامه داد و لادیسلاو هم مجبور شد تا خودش شخصا وارد عمل شود.

    - تو را گفتیم که دانه را بردار! خویشانت چشم به راه تو هستند.

    و سپس مورچه را برداشت و به آرامی روی زمین گذاشت و مورچه بی درنگ در جهت دیگری حرکت کرد.

    - بیا دانه ات را بردار مور مورک. تسترال بازی در نیاور.

    و دوباره مورچه را برداشت و در نزدیکی دانه گذاشت:

    - برش دار!

    و باز هم مورچه در جهت مخالف حرکت کرد.

    - مرا مجبور نکن که ...

    و مورچه و دانه را بلند کرده و به آرامی در بالای پایه تخت قرار داد.اما باز هم مورچه، بدون توجه به دانه مسیر دیگری را در پیش گرفت.بلافاصله پس از آن لادیسلاو انگشتش را آرام روی مورچه قرار داد تا متوقفش کند. سپس سرش را به اطراف گرداند تا ببیند که کسی در آن حوالی نباشد و در نهایت یک نفسس عمیق کشید.

    - متاسفیم ای مور.

    و فشار انگشتش را بیشتر کرد.
    ویرایش توسط adam76 : 2016/12/14 در ساعت 18:17 دلیل: تغییر سایز نوشته
    [CENTER][B][COLOR=#0000ff][SIZE=5][FONT=b nazanin]هر گلی علّت و عیبی دارد!
    گل بی علّت و بی عیب، خداست![/FONT][/SIZE][/COLOR][/B][/CENTER]
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2016/07/27
    نوشته‌ها
    108
    امتیاز
    6,601
    شهرت
    0
    354
    کاربر انجمن
    بسم الله الرحمن الرحیم

    ***تیم نقد***

    منتقدین به ترتیب نقد:
    (ویرایش 4:36)Melisandre
    Mis_Reyhane
    Just Alone

    خوب سلام

    من راستش بار اول که داستان شما رو خوندم خیلی ازش خوشم اومد و این به دلیل این بود که حس کردم داستانتون که نمیشه بهش گفت داستان و در عین حال برای فلش فیکم یه خورده بلنده، یه استعاره است... و حس کردم یه هدفی از نوشتنش تو مغزت بوده که لابه لای همه توصیفات (بسیار کمت) چپوندیشون...
    اما اگه بخوایم بدون دید عاطفی نگاه کنیم، چون وقتی از یه چیزی خوشت میاد و تحت تأثیرش قرار می گیری نمیتونی درست نقد کنی، اگر همون طور که دشاتم می گفتم دید عاطفی رو بذاریم کنار و از نظر منتقدی و نگارشی بهش نگاه کنیم ایراداتی داشت:

    اول که این که نمیدونم این چیه هر چی که هست ردازش درستی نداشت یعنی پلاتش بی نهایت گنگ بود یارادی که معمولا همه نویسنده ها اکثرشون البته دارن، شخصیت پردازی یکی از عواملیه که باعث میشه لات کمی واضح شه و شما اصلا شخصیت پردازی نداشتی... ما حتی نمیدونیم این لادیسلاو که هی اسمش تکرار می شه و این خیلی بده که میره رو مخ و کمتر باید ازش استفاده می کردی کیه!
    چی کارست؟
    داستان تو چه زمانیه؟
    کجاست؟
    و همه ی این سوالا اگر بهشون پاسخ داده بشه بعد اون وقت میشه گفت که پلات بد نیست... و چیزیه که اگرم خوب نباشه و به دل نشینه کامله! و ایرادی بهش وارد نیست... وقتی سوال از داستان دربیاد سوال پاسخ نگفته دو حالت داره یا ایراد از لاته یا این که نویسنده یم خواسته مبهم بنویسه! من اولش فک کردم شما می خوساتی از ابهام بهره بگیری تو کرات برا همینم شخصیت پردازی نکردی چون تو بعضی از ژانر ها شخصیت نپردازی
    ایراد نیست و ویژگیه... گفتم شاید این کراو می خواستی بکنی اما داستانت وقتی به تهش رسید و راجع بهش فک کردم متوجه شدم نه ایراد واقعنی بوده! شخصیت پردازی نداشته!

    فضا سازی به طرز خیلی بدی کم بود! توصیفات کم بود و من اصلا نتونستمتصور کنم طرف کجاس! البته میدونی شاید اگه فلش فیک در نظرش بگیریم به اندازه هم بود چون اساسا نباید تو فلش فیک توصیف زیاد باشه اصن نباید باشه خیلی کم!

    نثر. . . روون بود نظر بیشتری نمیتونم بدم زشته آدم چیزی رو به یکی بگه بعد خودش نباشه

    دیالوگ. . . عاقا دیالوگات و نثرت چرا این مدلی بود؟؟؟ سیستم گاتی بود مثلا؟ خوب آخه دیالوگ حتا اگه نثر کهن هم باشه باید طبیعی باشه هیچ احدی حتی هزار سال پیش با ی مورچه اونم تو خلوتش این طوری حرف نمیزنه! این سبکی که نوشتی بخون خودت می فهمی چی میگم...

    در مجموع با این ک ایراد کم نداشت من خیلی دوست داشتم
    بازم بنویس
    و موفق و یپروز باشی

    _______________________________
    MIS_REYHANE
    سلاوم خدمت نویسنده ی گرامی!
    مرسی از اینکه داستانتو با ما ب اشتراک گذاشتی.
    میرم سراغ نقدش:
    نثر داستان: نثر داستان چندان بد نبود.نسبت ب داستان قبلی شما نوشتار رون تر شده بود و اون ناپختگی و ب بیراهه رفتن ها کمتر شده بود و همه چی در خلال یک اتفاق بین ی مورچه و بین ی فرد ناشناس ک معلوم نبود کی بود.توصیف خاصی ب کار نرفته بود و ب اندازه ی کافی ب جزییات اشاره شده بود و ب نظرم ی نثر مفید بود.
    پی رنگ :میتونم از لحاظ پیرنگی نقدش کنم؟واقعن نمیطونم.این داستان ی جور مناظره بود .و عنصری ک بخوام ب پلات ربطش بدم توش دیده نمی شد.ی حالت کشمکش توش دیده میشد بین اون مورچه و کاری ک قرار بود انجام بده و اون اشاره ایی ک ب لجوج بودن مورچه کرده بودی خوب بود.ولی در کل ! پلات ابکی و محو بود.
    تمام پیرنگو اون گنگ بودن تووخودش حل کرده بود.من از سر راه میام و میشینم با موچه حرف میزنم.هی مورچه از این ور برو.هی مورچه از اونور برو.خرشم لهش میکنم میرم سر زندگیم.خوب این چیه؟ ن ی حدالی ن ی نقطه اوجی ن ی استرسی و ن حتی ی تعلیق خشکو خالی.هیچی نداشت.و فک کنم اون طرف دیونه هم بوده ک فک میکرد با موچه حرف میزنه:/‌ میبینی من میتونم هزارو یک نتیجه گیری کنم چون اینقد داستان نامفهومه و بی سرو تهه ب هیچ پایه ی خاصی پاییند نیست ک طبق اون پیش برم.
    دیالوگ ها و گفتاره ها


    واقعن نمیفهمم سبک داستان و این فضایی ک موجوده با این دیالوگ های نثر قدیم.فاز این داستان و ترکیبش ناجوره :/ ببین سبک قدیم ک میخوای بنویسی نثر موضوعی داستان هم باید قدیمی نگارش بشه.این اصن

    تجربه ی کافی تو این سبک نوشتار نداری.پیداس.از این دیالوگ های مصنوعی هم مشخصه ک پتانسلیشم نداری

    ولی تلاش خودتو بکن.
    اسم داستان.من لادیسلاوه رو با اقای ژامورسلی و مور نمیفهمم.میدونی موضوع داستان و اسمی ک اون داستانو باهاش میشناسن خیلی تاثیر گذاره.تکرار بی مورد اسم شخصیت تو متن داستان چیز مناسبی نیست.هی لادیسلاوه لادیسلاوه لادیسلاوه


    فکرشو بکن با این فضای بدون توصیف ک باید بازور خودتو بچسبونی ب موجودیت داستان هی اسم شخصیت اصلی بخواد تارو پود اون متوسل شدنت ب داستانو از هم گسست بده چی بشود


    این رو میتونم ب عنوان ی فلش فیک ببینم؟ فکر نمیکنم.درسته ک عاری از هرگونه توصیفاته اما پایان بندی فوق العاده غافلگیر کننده ایی ک فلش فیک داره رو من اینجا نمیبیم.درسته پایان جمع و جوری داشت و جالب بود اما ن ب اندازه ی فلش.و اینکه معمولا فلش ها کوتاه تر هستن.پس ب نظرم این فلش نیست.البته نظر قطعی هم نمیتونم بدم
    داشتم این داستانو میخوندم و هرطوری شده باش کناب میومدم.ولی سوال اینجا بود ک من چرا اینن داستانو خوندم؟ اخر داستان اینوواز هودم پرسیدم و این بدترین تاکید میکنم بدترین حالتیه ک ممکنه ی خواننده بهش دست بده.زمانی ک واقعن هیچ هدفی برای داستان تعین نشده باشه.شما اگه میخواستی داستانت بی هدف باشه ولی بازم تاثیر گذار باشه باید و باید داستان تماتیک باشه.منظورم زمینه محوره.پیرنگ و پایهه چنان قوی باشه ک حتی نیازی ب شخصیت پردازی هم نباشه.ولی این داستان اینطوری نبود.و شما وقتی این داستانت پیزی رو ب خواننده القا نمیکنه برا چی مینویسی؟ من نمیگم ننویس میگم ی چیز هدف دار بنویس ک ارزش ادبی داشته باشه.
    سبک مهم ترین چیزیه ک ی نویسنده میتونه بهش تکیه کنه.ب نظرم شما تا وقتی ک مشخص نکردی میخوای تو چ سبکی بنویسی
    نمیتونی روش تمرکز کنی و ی کار حرفه ایی رو بدی بیرون.مثل همین داستان.واقعن انگیزه ی شما از نگارش این داستان چی بود؟اگر نویسنده این سوالو از خودش یپرسه و بتونه جواب قانع کننده ایی بده داستان خوب از کار در اونده و میتونه از نظر موضوضوعی خیال راحت باشه.و ایا شما این کارو کرده بودی؟ فکر نمیکنم.
    تعادل داستان خوب بود.وزن خوبی داشت.سبک بود.نسبت ب داستان قبلی شما ک اسمش فکر میکنم صعود بود خیلی سبک تر نوشته شده بود و ب دل مینشست.
    کلن جا داره ک بهتر بشه.قلم خوبی دارین.اگه خوب کار نکنین ب پوچ میره.سعی کنین تو داستاناتون ب شخصیت ها بها بدین.و پیرنگ نویسی رو تمرین کنین.موفق باشین و ب امید بهترین ها((:
    __________________________________________________ _________________________

    بسم الله الرحمن الرحیم
    نقد آقای زاموژسلی و مور
    نمره مقابل هر بخش از ده می‌باشد.

    درود بر تو ای نیک نویسنده‌ی ماهر! آقای هانس کریستین اندرسن (سیریسلی؟

    )
    اگه موافق باشی بریم سراغ داستان:

    شخصیت پردازی: (6.5)
    جا داره بگم: بالاخره! دوست عزیز یک حرکت خیلی خوبی که توی این داستان پیاده شد شخصیت پردازی قشنگ با استفاده از دیالوگات بود �دیالوگا داغون بودن خوشحال نشو

    � قشنگ میتونم آقای زاموژسلی رو درک کنم واقعا جای تبریک داره. بدون بیان خلقیاتش، رفتارش رو به شیوه درست سازماندهی کردی که خیلی عالیه. رفتارای مورچه هم خیلی خوب پیاده شده و این قضیه که این یارو چه درکی از حرکاتش داره. همه‌ی این ها هم مورچگی مورچه رو نشون میده و هم سلطه طلبی زاموژسلی رو. در این بخش من دیگه حرفی ندارم. تکمیلی در بخش توصیف*

    دیالوگ نویسی: (4)

    نمی‌فهمم چرا! واقعا نمی‌فهمم! یعنی یا دیالوگا بی سر و تهه درست بیان شده، یا سازماندهی شدست بد بیان شده. داستانت رو همین خراب می‌کنه. باشه قبوله مثل قدیمیا بنویس. ولی اول مطمئن شو خوب درش میاری. ببین جمله هات دندونه دازن و واژه هایی به کار بردی که اذیت میکنن: هیپوگریفیت


    خب دوست من باید یک ارتباطی باشه بین این دو موجود که استفادش میکنی؟
    جمله ها واقعا حتی برای اون سبک سخن گفتن ناروان هستن. نمیدونم باید چیکار کنی چون چندان با درست نوشتن اون نثر آشنا نیستم ولی خب خوشم نیومد! واقعی بودن رو فدای از بین رفتن جذابیت نکن
    توصیف: (4)

    چنین داستانی رو فقط فضاسازی و توصیفش می‌تونست نجات بده. من به شخصه معتقدم یا بی توصیف، یا با توصیف قشنگ. ببین شما توصیف کردی ولی ما لادیسلاو شما رو نمی‌شناسیم. نمی‌دونیم چه شکلیه. نمی‌دونیم مورچه‌هه بالداره؟ زیر بار چطوری بنظر می‌رسه؟ پایه چوبی چی؟ صندلی؟ میز؟ چه رنگی؟ مورچه ها چطوری تقلا میکنه؟ نمیدونیم لادیسلاو وقتی ذوق میکنه چطوری میشه؟ دستور میده چطوری اخم میکنه چطوری..... خیلی چیزا دوست عزیز! خیلی چیزها!
    بهترین نکته مثبت توصیفت این بخش بود:
    و مورچه و دانه را بلند کرده و به آرامی در بالای پایه تخت قرار داد.اما باز هم مورچه، بدون توجه به دانه مسیر دیگری را در پیش گرفت.بلافاصله پس از آن لادیسلاو انگشتش را آرام روی مورچه قرار داد تا متوقفش کند. سپس سرش را به اطراف گرداند تا ببیند که کسی در آن حوالی نباشد و در نهایت یک نفسس عمیق کشید.

    - متاسفیم ای مور.

    و فشار انگشتش را بیشتر کرد.
    که بازم کامل نیست

    واقعا خیلی ضعیف بود این بخش کار. خیلی خیلی ضعیف. قصه نیست. داستانه! توصیف خوب می‌خواد، توصیف فقط شکل چیزا نیست ها! توصیف حس، صدا، مزه، بو و... توصیه میکنم تاپیک سلسله توصیف رو بدقت مطالعه کنی و حتما تمرین کنی توش.
    پردازش: (3) + (2)
    بدون خلاقیت. این ماجرای مورچه و تماشاچی خیلی تکراریه و هیچ چیز نو و خوبی بهم نمیده. شما از یه دنیایی که دوست داشتی یه شخصیت گذاشتی جای ملانصرالدین و اسمشو گذاشتی داستان :/ ما این رو بارها و بارها خوندیم
    اون مثبت دو بخاطر برخی مفاهیم استعاری داستانه و زحمتی که کشیدی.
    نام داستان: (3)
    این هم هیچ چیزی نداره. ببین دوست من. اسم هر داستان چیزیه که باعث میشه داستانت شخصیت داشته باشه. یکم اسم داستان های مشهورو ببین. کدومشون انقدر سادس؟ الان جسارتا داستان شما کاملا بی شخصیته. مثل یه آدم بی اصل و نسب! اصیل نیست!
    سخن کلی: داستان پردازش جالبی نداشت و توصیفاتش رو اصلا نمی‌تونم قوی بنامم. خب؟ دوست ندارم انقدر ایراد بگیرم ولی اگه بیام به به و چه چه کنم بهت خیانت کردم. داستان رو که تموم کردم با خودم فکر کردم: من الان چی فهمیدم؟ چرا اینو خوندم؟ و جوابی براش نداشتم! من نمیدونم چقدر نوشتی یا چقدر خوندی ولی چیزی که میدونم اینه که لازمه بازم بخونی و بنویسی. بازم تجربه کسب کنی. بهترین نویسنده ها از شنگول و منگول شروع میکنن


    نمره داستان: 45|100
    ویرایش توسط The Holy Nobody : 2016/12/24 در ساعت 16:36
    - تو از من میخوای مثل اون باشم. اونکه از مرگ نمی‌ترسید... ولی من اون نیستم. من می‌ترسم!

    - تو باید بترسی رایان! ترس زنده نگهت می‌داره. اگه میخوای مثل اون الگوی احمقی که برات ترسیم کردم نمیری، باید بترسی!

    «مرگ عزیز - به زودی»
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2016/06/17
    نوشته‌ها
    20
    امتیاز
    2,388
    شهرت
    0
    81
    کاربر انجمن
    بله بله... واقعا درسته که خیلی ضعیف شناخته شده. چون در حقیقت پیش از این این فلش فیک رو ( که در حقیقت نه داستان کوتاهه و نه فلش فیک، بلکه رول هستش.) قبلا جای دیگه ای نوشته بودم که البته اون جا هم مقدمه چینی های زیادی براش انجام داده بودم و امثالهم و شخصیت پردازی و زمینه هایی که وجود داشت، ایجاد شده بودند.

    راجع به اون آقای زاموژسلی هم... فکر کنم باید دست کم لینک مطلب قبلی که راجع به این شخصیت در جای دیگه ای داده بودم رو پیوست می کردم یا دست کم اشاره می کردم که نام کامل شخصیت : لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی هستش. که خب حالا دیگه گفتنش و به این شکل لطفی نداره...

    باز هم خواهم نوشت، امیدوارم که بهتر باشند.
    [CENTER][B][COLOR=#0000ff][SIZE=5][FONT=b nazanin]هر گلی علّت و عیبی دارد!
    گل بی علّت و بی عیب، خداست![/FONT][/SIZE][/COLOR][/B][/CENTER]
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2016/07/20
    نوشته‌ها
    69
    امتیاز
    7,264
    شهرت
    0
    210
    تایپیست
    نقل قول نوشته اصلی توسط adam76 نمایش پست ها
    بله بله... واقعا درسته که خیلی ضعیف شناخته شده. چون در حقیقت پیش از این این فلش فیک رو ( که در حقیقت نه داستان کوتاهه و نه فلش فیک، بلکه رول هستش.) قبلا جای دیگه ای نوشته بودم که البته اون جا هم مقدمه چینی های زیادی براش انجام داده بودم و امثالهم و شخصیت پردازی و زمینه هایی که وجود داشت، ایجاد شده بودند.

    راجع به اون آقای زاموژسلی هم... فکر کنم باید دست کم لینک مطلب قبلی که راجع به این شخصیت در جای دیگه ای داده بودم رو پیوست می کردم یا دست کم اشاره می کردم که نام کامل شخصیت : لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی هستش. که خب حالا دیگه گفتنش و به این شکل لطفی نداره...

    باز هم خواهم نوشت، امیدوارم که بهتر باشند.

    عاقا راس میگی خیلی شبیه رول بود چرا نفهمیدم از اول :///
    ببین ولی اساسا به قول خودت کار درستی نیست که یه رولو بدونی هیچی بیاری بذاری بعد نقدشم بخوای...
    اسمشم که والا
    بعدش کاش مقدمه چینی و ایناشو میذاشتی اینجا و میگفتی که دارین یه رول نقد می کنین :///
    خوب دمت گرم و بازم بنویس
    ایستادی سر چهارراه تردید
    درگیری
    که بمونم و
    مظلوم تر شم بذارم همه از روم رد شن
    یا بشم یه
    نامرد که با طبیعت خودشو وقف داد با مرگ آدمیت

  5. #5
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    والو من نقد و اینا بلد نیستم ولی خوشم اومد چون از اولش معلوم بود با بقیه داستان کوتاها متفاوته و حداقلش یه چیز جدید بود درنتیجه لایک
    :Its my family's house,Its my children's house




  6. #6
    تاریخ عضویت
    2013/12/27
    محل سکونت
    شمال شمال، غرب غرب، اورمیه
    نوشته‌ها
    540
    امتیاز
    48,951
    شهرت
    4
    1,673
    سردبیر نشریه
    عههههههه من نفهمیدم این ادامه ی اون قبلیه یا نه؟

    اون قبلی که خیلی خوشم اومده بود
    میگم اگه دنباله هم هستن از دفعه بعد لینک تاپیک قبلیشم بذار لطفا


    پ.ن: من از نقد سردرنمیارم برای همین از یه چیزی خوشم بیاد میگم خوشم اومده
    ممنون از زحمات تیم نقد و دوستان عزیز

    ممنون
    امضا:

    A.Gh

    والا
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2016/06/17
    نوشته‌ها
    20
    امتیاز
    2,388
    شهرت
    0
    81
    کاربر انجمن
    یهویی الان داشتم رد می شدم گفتم که قسمت قبلی این داستان رو پیوست کنم

    اینه
    [CENTER][B][COLOR=#0000ff][SIZE=5][FONT=b nazanin]هر گلی علّت و عیبی دارد!
    گل بی علّت و بی عیب، خداست![/FONT][/SIZE][/COLOR][/B][/CENTER]
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •