ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: من، من و من

  1. #1
    تاریخ عضویت
    2016/07/27
    نوشته‌ها
    108
    امتیاز
    6,601
    شهرت
    0
    354
    کاربر انجمن

    Exclamation من، من و من

    نشسته‌ام؛ سیگاری شاید گوشه‌ی لب بی حسم جا خوش کرده... شاید هم فقط وهم است. دودی که می‌پیچد و بینی‌ام را پر می‌کند... نکند راستی راستی وهم است؟ رفتنش... خدایا وهم باشد! اما نیست. مغزم این را می‌داند اما قلبم خیلی وقت است درکش نکرده؛ مدام درگیر است که چرا هر روز سر همان میز و درست سر همان ساعت می‌روم؟ چرا همان چیزها را سفارش می‌دهم؟ از هر چیز دوتا... قلب است دیگر، نمی‌تواند ببیند.
    سرپا ایستاده‌ام. سرفه می‌کنم و سیگار درون فنجان قهوه‌ام می‌افتد. کمی خاکسترش کنار نعلبکی سفید رنگ زیر فنجان می‌ریزد. قلبم هنوز کلنجار می‌رود که چرا...
    مدت هاست محلش نمی‌کنم. قلبم را می‌گویم. حتی این چند وقت دورش را سنگ کاری کرده‌ام. با مرمری سخت و سفید؛ سپس رویش را سیاه کرده‌ام تا ظاهرش غلط انداز نباشد. اصلا لازم نیست باشد! دیگر نه! بگذار ببینند بس است تظاهر... بس است خندیدن با بقیه و سپس پاک کردن اشکی که درون چشمانم جمع می‌شود. بریده بریده گفتن: �خیلی جالب بود�ها دیگر واقعا بس است! بگذار بفهمند اشک واقعی بود نه از سر خنده.
    بگذار بفهمند من قایقی ساختم مثل سهراب اما تنها برای او جا داشت. من درونش جا نمی‌شدم. من آدم رفتن نبودم.
    او بود.
    من ماندم و دریای خاکستری، به رنگ موهایم، که او را، رفتنش را تماشا می‌کردم.
    من از دیده نرفتم و از دل هم... چرا! از دل رفتم... بیرونم کردند!
    حالا میان این غریبانه‌ی دنیا؛
    منم و منی که از خودم متنفر است.
    منم و دیوار سوراخ سوراخ؛ نه از میخ، از جای مشت...
    منم و یک مهمانی سه نفره: من، من و من
    هوایی که هرکدام آن ها در آن نفس می‌کشند، دم و بازدمش حرام است...
    سه دشمن سر یک میز...
    کاش هیچکدامشان زنده نماند.
    ویرایش توسط The Holy Nobody : 2016/11/08 در ساعت 17:37
    - تو از من میخوای مثل اون باشم. اونکه از مرگ نمی‌ترسید... ولی من اون نیستم. من می‌ترسم!

    - تو باید بترسی رایان! ترس زنده نگهت می‌داره. اگه میخوای مثل اون الگوی احمقی که برات ترسیم کردم نمیری، باید بترسی!

    «مرگ عزیز - به زودی»
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    قشنگ بود.
    تا حدودی بی مزه و تکراری و شلخته بود ولی دوسش داشتم.
    یکم تو موضوعات جدید کار کن .چرا همش شکست عشقی؟چرا همش سر قرار؟چرا همش فنجان قهوه و سیگار روی لب؟
    درسته ترکیب های قشنگی هستن ولی خوب قدیمی شدن.ب درد این نوع نوشتار میخورن ولی خوب خسته کننده شدن.
    چیزی ک از دل بیاد ب دل میشینه.مهم نیست از دلت اومده باشه مهم خوودمم ک ب دلم نشست (:
    افرین.اون تیکه ی اخر رو دوس داشتم.من و من و من. چیز نویی بود.و کلا پایان قشنگ بود.
    افرین.افرین.
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2016/07/27
    نوشته‌ها
    108
    امتیاز
    6,601
    شهرت
    0
    354
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط MIS_REIHANE نمایش پست ها
    قشنگ بود.
    تا حدودی بی مزه و تکراری و شلخته بود ولی دوسش داشتم.
    یکم تو موضوعات جدید کار کن .چرا همش شکست عشقی؟چرا همش سر قرار؟چرا همش فنجان قهوه و سیگار روی لب؟
    درسته ترکیب های قشنگی هستن ولی خوب قدیمی شدن.ب درد این نوع نوشتار میخورن ولی خوب خسته کننده شدن.
    چیزی ک از دل بیاد ب دل میشینه.مهم نیست از دلت اومده باشه مهم خوودمم ک ب دلم نشست (:
    افرین.اون تیکه ی اخر رو دوس داشتم.من و من و من. چیز نویی بود.و کلا پایان قشنگ بود.
    افرین.افرین.
    ها
    آره دارم به کلیشه میرم ولی بیشتر هدفم اینه که بچه ها یه مقدار ترکیبای اینجوری رو هم یاد بگیرن شکلک اعتماد به سقف مضاعف
    جالب اینکه یبارم شکست عشقی نخوردم نمیدونم از کجام میان اینا
    - تو از من میخوای مثل اون باشم. اونکه از مرگ نمی‌ترسید... ولی من اون نیستم. من می‌ترسم!

    - تو باید بترسی رایان! ترس زنده نگهت می‌داره. اگه میخوای مثل اون الگوی احمقی که برات ترسیم کردم نمیری، باید بترسی!

    «مرگ عزیز - به زودی»
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2016/07/20
    نوشته‌ها
    69
    امتیاز
    7,264
    شهرت
    0
    210
    تایپیست
    بـسـم الـاّـه الـرحـمـن الـرحـیـم
    اهم اهم
    به نام یگانه خالق هستی
    خوب من کلا خود درگیری دارم اینا رو بیخیال...
    اما بداهه ات...
    خوب به نظر من توی بداهه نویسی چون از دل میاد جدی معمولا حس خوب القا میشه اگه تظاهر نباشه... اگه خودتو مجبور نکرده باشی ب نوشتن و واقعن نوشتنت اومده باشه میگیری منظورمو... بنابراین از نظر القای حس و این جور چیزا خوب بد نبود خدایی.. اما من بداهه های بهتری ازت خوندم و میدونی... این ب خوبی اونا نبود... ریحانه لفظ خوبی رو اومد یه خورده شلخته بود... تضمینت از سهراب رو خوب اومدی خوشم اومد شیرین بود... من و منِ من و خودم هم موضوعیه که خیلی بهش پرداخته نشده و خوب خوبه اون جای کار داره منم خودم خیلی به این موضوعات فکر م یکنم و خوب میدونی خیلی برای آدم جالبه که افکارتو ی جای دیگه با ی بیان دیگه بخونی و ب دلت میشینه حتی اگه خوبنباشه که البته این بد نبود خدایی خوب بود... اما یسری ایراد داشت مثل همین شلختگی که گفت ریحان... میدونی ساختار جملاتو بعضی جاها شکسته بودی، خوب در نیومده بود مثل این جمله: من ماندم و دریای خاکستری، به رنگ موهایم، که او را، رفتنش را تماشا می‌کردم.
    خوب چون بداهه بوده این اشکالا هم پیش میاد و مهم نیس اما خوب بهتر بود جمله بندیا رو یکم قشنگ تر و پخته ترش می کردی که شلخته به نظر نیاد...
    کلیشه هم که نه! کلیشه نمیشه... چیزی که رئاله و واقعیت داره و وجودیتش از بین نمیره تا زمانی که بشر هست... هیچ وقت کلیشه نمیشه... اصن کلیشه براش واژه مناسبی نیست بلکه به نظر من بیشتر موضوع اینه که توووو چیز دیگه ای بنویسی نه این که این کلیشه باشه... اما خوب تو علاقه خاصی به رفتن و کشتن و مردن و نبودن و کلا افعال منفی داری و انکارشم نمیشه کرد دیگه همینه ک هست... :/ :/
    وحشی داعشی بدبخت رمانتیک
    ایستادی سر چهارراه تردید
    درگیری
    که بمونم و
    مظلوم تر شم بذارم همه از روم رد شن
    یا بشم یه
    نامرد که با طبیعت خودشو وقف داد با مرگ آدمیت

  5. #5
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    قشنگ بود خیـــــلیم قشنگ بود
    نوشته‌ت جوریه که اصلا آدم فکر میکنه انگار راستی‌راستی شکست عشقی خوردی
    همه جای متن قشنگ بود و به نظرم اطلاعات لازم رو به خواننده میداد. از اون تیکه آخر هم که گفتی: کاش هیچکدامشان زنده نماند، خیلی به دلم نشست
    دمت گرمـــــــ گل کاشتی
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •