ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2013/08/13
    محل سکونت
    شمرون!
    نوشته‌ها
    182
    امتیاز
    10,945
    شهرت
    0
    526
    ویراستار

    و حالا، اینجا...

    احساس می‌کنم سنگین شده‌ام؛ پر شدم از حرف‌هایی که باید زده شود. باید چیزی بگویم. تمام این مدت در شک و تردید بوده‌ام. بهت زده به نقطه‌ای خیره شده و حالا پذیرفتم. و پذیرش تلخ تر از چیزی بود که تصور می‌کردم و تلخ‌تر از آن، هیچ آرامشی نداشت. گویی تازه اتفاق افتاده است. و تازه با حقیقت مواجه شده‌ام. و اینجا آغاز غم است. تا به حال بی‌فایده انکار کردن بود. اضطراب بود و نگرانی. و اما غم واقعی اینجاست.

    و این که من چه می‌کنم... من را که می‌شناختی. همیشه فدا می‌شدم. من که برای خودم آفریده نشده‌بودم. همه‌اش وقف بود. و تو بی نهایت برای خودت بودی. بی ملاحظه! وجود من محتاج تو بود و تو روح آزاد بودی. تمام حسرت‌ها، ناراحتی‌ها و نگرانی تو برای من بود و تمام شادی‌ها، دلخوشی‌ها و لحظات من برای تو. حالا یک لحظه فکرش را بکن. تو رفته‌ای و همه چیز مرا برده‌ای و من مانده‌ام و تمام غم تو. و حالا، اینجا، روزهای شلوغ، شب‌های خلوت، باران سرد، آفتاب کورکننده، همه‌اش دلگیر است. آشفته می‌شود و غوغا می‌کند و لحظه‌ای بعد آرام می‌گیرد، کسی که بدون تو مانده. و حالا، اینجا همه چیزش شبیه توست و همه‌ی غم‌ها فقط غم تو.

    و این که من چگونه‌ام... حفره‌ای روی قلب من افتاده است؛ حفره‌ای که از آن سوز می‌آید و همه‌ی وجودم به لرزه می‌افتد و هیچ چیز نمی‌تواند آن را پر کند. و خاطرات من مانند شهری است که هیچ وقت در آن خورشید طلوع نمی‌کند. و خیابانی به نام تو دارد که همیشه در آن گم می‌شوم.
    همه‌ی من سرد و تاریک است. همه‌ی من تو بوده‌ای.
    و حالا، اینجا، تو نیستی!
    اعتماد به فرد دیگه‌ای آسونه. چون تو اونو کاملاً نمی‌شناسی و نمی‌دونی دقیقاً چی توی فکرش می‌گذره! فکر می‌کنی کارش خیلی درسته! پس خودتو راحت می‌کنی و بهش اعتماد می‌کنی. مشکل اینه که بقیه بهت اعتماد کنن. چون تا به خودت اعتماد نداشته باشی نمی‌تونی مورد اعتماد واقع بشی، و اعتماد داشتن به خودت خیلی سخته! چون تو کاملاً خودتو می‌شناسی و می‌دونی دقیقاً چی توی فکرت می‌گذره!
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    سلاملکم
    اول از همه، بگم که اون تیکه های آخر نوشته‌ت، گفته بودی که "در آن گم میشوم" و این دقیقا حالت من بود وقتی داشتم نوشته عالیت رو میخوندم جوری که نوشته بودی، احساس میکردم که این نوشته ها رو واقعا از عمق وجود و قلبت برامون گذاشتی
    احساس میکردم که واقعا با خود متن داستان همراه شدم و غمی که توی نوشته ها بود، به منم سرایت کرد!
    پ.ن: درکل دمت گرم وجدانا خیلی عالی بود
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2013/11/24
    نوشته‌ها
    121
    امتیاز
    24,625
    شهرت
    12
    746
    مدیر ویرایش
    عااااااللللییییییی بود
    درخواست ویراستار

    عضو گیری تیم ویراست

    باد می وزد …
    میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی
    تصمیم با تو است . . .

  4. #4
    تاریخ عضویت
    2016/07/20
    نوشته‌ها
    69
    امتیاز
    7,264
    شهرت
    0
    210
    تایپیست
    خوب، سلام اول
    بعدشم این که این گویا بداهه ی ویرایش شده است که من والا واقعن نمیدونم چی بگم بهش در نتیجه می گم دلنوشته یا کوتاه... که نه داستانه نه بداهه و بیشتر یک متن ادبی شبیه انشا های خعلی توپه...
    یعنی خوب چون بیسش بداهه بوده القای حسش خیلی خوب بود... ترکیب جملات و ساختارشون بسیار روون بود، موضوعشم که به هر حال چیز جدیدی نبود اما گفتم چون ی چیز رئاله کلیشه محسوب نمیشه... کلیشه چزیه که رئال نباشه... اما این موضوع ها رئالن...
    چیز زیادی نمیتونم بگم... دلنشوته ی قشنگی بود و خوشم اومد.. آفرین... دوست دارم بداهه هاتم به اشتراک بذاری ببینیم از بیخ و بن قلمت خوبه یا ویرایستاریت خوبه آخه میدونی ی سری عین من ویراستاریشونم عین قلمشون {بوق} ـه
    ایستادی سر چهارراه تردید
    درگیری
    که بمونم و
    مظلوم تر شم بذارم همه از روم رد شن
    یا بشم یه
    نامرد که با طبیعت خودشو وقف داد با مرگ آدمیت

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •