ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6
  1. #1
    تاریخ عضویت
    2015/04/12
    نوشته‌ها
    32
    امتیاز
    3,936
    شهرت
    0
    80
    کاربر انجمن

    داستان کوتاه « لالایی »

    .
    .

    درود دوستان.
    تصمیم گرفتم داستان رو پاک کنم؛ چون تو یکی از سایت ها 2 نفر از دوستان انتقادی کردن که به شدت به داستان وارد بود و تصمیم گرفتم اصلاحش کنم. برای همین تا زمانی که کامل اصلاح بشه، پاکش میکنم.
    سپاسگزارم از شما که داستان رو با وجود تمام کاستی هاش خوندید
    و پوزش میخوام
    .
    .



    ویرایش توسط اشوزُشت سپید : 2016/09/16 در ساعت 16:43
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2015/08/23
    محل سکونت
    کرمانشاه
    نوشته‌ها
    107
    امتیاز
    9,386
    شهرت
    0
    536
    کاربر انجمن
    یه داستان خاص.
    جدا جز بهترین داستان هاییه که تا به حال خوندم. یه جور...افسانه دلنشین!!!دلنشین و البته حزن آور. اگه نخوندینش، برگردید و بخونید. حتما. از دستش ندید!
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love rain, but you use an umbrella to walk under it ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love sun, but you seek shelter when it is shining ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]You say you love wind, but when it comes you close your windows ![/FONT][/SIZE][/FONT][/COLOR]
    [COLOR=#141823][FONT=helvetica][SIZE=4][FONT=comic sans ms]So that's why I'm scared,
    when you say you love me...

    «Bob Marley»[/FONT][/SIZE]
    [/FONT][/COLOR]
  3. #3
    تاریخ عضویت
    2015/04/12
    نوشته‌ها
    32
    امتیاز
    3,936
    شهرت
    0
    80
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط Harir-Silk نمایش پست ها
    یه داستان خاص.
    جدا جز بهترین داستان هاییه که تا به حال خوندم. یه جور...افسانه دلنشین!!!دلنشین و البته حزن آور. اگه نخوندینش، برگردید و بخونید. حتما. از دستش ندید!
    حریر جان ممنون که خوندی و نظرتو گفتی
    خوشحالم که خوشت اومده. (خیلی تعریف کردی )
    بازم ممنون
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2015/03/29
    محل سکونت
    جایی که کانون خورشیده
    نوشته‌ها
    321
    امتیاز
    24,395
    شهرت
    0
    1,123
    نویسنده
    شرمنده انقد دیر نظرمو میگم برات اما اول صبحی یهو یاد داستانت افتادم

    هَی کاااااافر هَی کافرررررر
    خیلی قشنگ بود. درواقع من هر داستانی رو نمی پسندم مخصوصا اگر زیاد آرایه های تشبیه و کلا چیزای ادبی، داشته باشه
    ولی این یکی رو جدا خوشم اومد♥__♥

    پ.ن: خوووب راستشو بگو، مامانبزرگه گفتش ک ی میراث قدیمیه ک حتی خودشونم نمیدونن اولین نفرش کی بوده حالا کی بوده؟
    جان من بگو کی اون کتابو نوشته نخواستی اینجا بگی هم بیا تو پیغوم شخصی بوگو ♥♥
    پ.ن: درحال ایده پردازی برای داستان جدید
    .
    .
    .
    .
    وقتی منتشرش میکنم که یه قلم نوری درست و حسابی داشته باشم
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2015/04/12
    نوشته‌ها
    32
    امتیاز
    3,936
    شهرت
    0
    80
    کاربر انجمن
    نقل قول نوشته اصلی توسط Banoo.Shamash نمایش پست ها
    شرمنده انقد دیر نظرمو میگم برات اما اول صبحی یهو یاد داستانت افتادم
    هَی کاااااافر هَی کافرررررر
    خیلی قشنگ بود. درواقع من هر داستانی رو نمی پسندم مخصوصا اگر زیاد آرایه های تشبیه و کلا چیزای ادبی، داشته باشه
    ولی این یکی رو جدا خوشم اومد♥__♥
    پ.ن: خوووب راستشو بگو، مامانبزرگه گفتش ک ی میراث قدیمیه ک حتی خودشونم نمیدونن اولین نفرش کی بوده حالا کی بوده؟
    جان من بگو کی اون کتابو نوشته نخواستی اینجا بگی هم بیا تو پیغوم شخصی بوگو ♥♥
    نرجس جان ممنون که خوندی و نظرتو گفتی
    این چه حرفیه گلم؟ همین که نظر دادی خوبه
    چیزای ادبی زیاد داشت؟ خودم فکر میکردم کمه!
    خوشحالم که خوشت اومده

    بذار صادق باشم خواننده و دوست عزیز، هنوز بهش فکر نکردم
    چون بعداً (اگه عمری باقی بود) می خوام ادامه ش بدم یا همین داستانو گسترش بدم، گذاشتم واسه اون موقع. ببخشید دیگه
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2016/03/30
    محل سکونت
    ابادانجلس
    نوشته‌ها
    315
    امتیاز
    9,283
    شهرت
    0
    760
    تایپیست
    تیم نقد 2 تقدیم می کند:
    Nari
    آغاز یه داستان یکی از مهم ترین بخش های داستانه. پایه و اساسیه که محتوای داستان روی اون ساخته میشه و علاوه بر اون باید طوری باشه که خواننده وقتی شروع می کنه به خوندن داستان بهش جذب بشه و همون لحظه ی اول نبنده صفحه رو. منِ خواننده با شروع داستانت جذب نشدم خیلی کوتاه و سریع یه کتاب باز شد و یه داستان دیگه توی بطن داستان اصلی ساخته شد. خواننده هنوز تو درک داستان اصلی گیره کراکتر ها هنوز براش مبهمن که با یه افسانه مواجه میشه. یه افسانه که از نظر توجیح و دلایلش برای وقوع اتفاقات ناقصه... توی یه داستان فانتزی هر اتفاقی هر جادویی هر حرفی که آورده میشه با دلیل هست توی افسانه ی آرایلی هم برخی از اتفاقات دلیل داشت که واضح بودن و برخی نداشت.. یه فانتزی ناقص! از نظر توصیف خوب بود این که از طبیعت استفاده شده بود و چیزای قشنگ داستانو زیبا کرده بود اما صرفا زیبا!.. یه داستان علاوه بر زیبایی باید از نظر های دیگه هم تکمیل باشه. نکته ی مهم تر این که کراکتر هایی در ابتدا خوب ساخته نشده بودن و خواننده نمی تونست با روند یهویی داستان درکشون کنه حتی در پایان هم ناقص می میونن! این دیگه واقعا بد بود. من تا پایان داستان منتظر بودم که یه اتفاق غیر منتظره بتونه روند داستان رو قوی تر کنه یا در آخر مشخص بشه اون خانوم پیر و اون پسر کین اما تا پایان بی هیچ کششی یکنواخت پیش رفت و بعد از بسته شدن افسانه هم همچنان همینطور بود. یه سری سوال مبهم و بی جواب که اصلا مناسب نبود و یه سری سوالی که باید می بود و نبود! و یه داستان که خود به خودی جلو میره بی دلیل. مثل یه عروسک خیمه شب بازی که با دست تکونش میدی و میبریش..
    و دقیقا در لحظه ی آخر توی یه جمله به داستانت یه پایان مبهم تر دادی.. نمی گم پایاین بدی بود.. به خودیِ خود چیز جالبی بود ولی برای این داستان چنین چیزی انتظار نمیرفت و مناسب نبود. می شه گفت انگار کل این داستانو نوشته بودی که در آخر چنین پایانی داشته باشی! در واقع کل داستان یه پیش زمینه برای پایان بود! که خودِ پایان هم می تونست ه داستان کامل دیگه رو در بر بگیره!

    MIS_REIHANE
    پایه ی داستانی مشتقی از کلمه ی پی رنگ هست که مربوط به پی داسته.ضعیف بود.فوق العاده ضعیف و یکی از دلایلش این بود که پرش داستانی داشت.اصلا خوب نبود.پرش داستانی و اهمیت ندادن به بخش های داستانی و نپرداختن کامل به وجودیت داستان و نریختن زمینه ی خوب از دلالیلشه.پرش داستانی همیشه باعث میشه که کرکتر نتونه درست خودشو نشون بده.و در نتیجه حالات و احساسات رو از خود بروز نمیده.و نمیگه ک چجوری و چطوری به انجا رسید که مثلا این دختر فراری شد.گفته شده تتوی داستان ولی خیلی خام و بد.در نتیجه طرح داستانی خراب میشه.ناقص میشه.بی سرو ته میشه و ارزش خوندنو از دست میده.این دلیلی میشه بر اینکه پیرنگ پیشرو یا همون کشش داشتانی نداشته باشه و خشک و بی ارزش بشه.همووطر که میبنی این ایرادات زنجیره وار به هم مرتبط هستن و علتو معلولن.داستانی که طرحش قوی باشه خواننده رو وادار میکنه ک بگه چرا؟و پاسخ خواننده رو باید بده.داستانی که صرفا ی مطن بی سرو ته باشه و جذابیت نداشته باشه حالا چه به دلیل نثر و چه به دلایل دیگه خواننده رو مجبور میکنه ک بگه خوب بعد چی میشه.حوب بعدوخوب بعد .تا اینه بلافاصله داستان تموم شه.شروع داستانی بد نبود.بلاخره ی شروع بود.بعدش میرسیم به افسانه ایی که مادر بزرگ برای گفتنش تردید داره.اینجا ی کشکمش عاطفی و احساستی داریم تو بطن کرکتر .خوب این سوال برای خواننده ایجاد میشه ک چرا؟چرا مادربزرگ باید نگاه نوه اش کنه؟ب چه دلیل صبر میکنه؟ما جواب سوالامونو پیدا نمیکنیم.پس در نتیجه دلیل بحران هارو نمیدونیم.متن اینجا از نظر فنی ناقصه پس.میتونستی لابلای اون رفتاهای پدر و دختر بگی که قبلا چ بلایی سرشون اومده و بعد دختر کجا میره و بعد چه اتفاقاتی میفته و بعد مادربزرگ و اونا چی میشن.میدونی تو اومدی اینجا از مادر بزرگ به عنوان ی راوی استفاده کردی یه راوی که خودش دانای کله ولی اخر و عاقبتو بهمون نمیگه.(این رو من بابی میگم که فکر میکنم اون شکم بزرگ ارایلی نشون دهنده ی بارداریش بوده.فکر میکنم.واقعا نمیدونم.فقط حدس میزنم.چون چرا مادر بزرگ باید تعجب کنه؟چه چیزی برای اون عجیب تر از این میتونه باشه؟) پس شما از نظر راوی هم نقص فنی داری.
    واقعا حرکت خاصی رو من تو داستان احساس نکردم.خیلی راکد.خیلی مختصر بدون هیچ تضادی.بدون هیچ گره ایی و تعلیق که واقعا رعب انگیزو تاثیر گذار باشه.بدون هیچ کدوم از اینا متن بدرد نخوره.ی نثر خالی عاری از هیچ هول و ولا یا حتی درونمایه ی ضعیفی که پشت سرش باشه.متن شدیدا به اضافه گویی و گسترش نیاز داره.باید گسترش پیدا کنه تا مسائل باز بشن.باید بگم که توصیفات قشنگی داشتی ولی داستان کوتاه ی انشا نیست که سراسر توصیف باشه.واسه همین اضافه گویی میخواد.تا هی کنجکاوی به وجود بیاره تا هی رفته رفته بکشونه دنبال خودش خواننده رو.صرفا نباید ی سری جملات پیوسته باشه که فقط لپ کلام بگه و بره.باید باز بشه.نقطه اوج ضعیف بود.باید متن داستانی اونقدر پر شاخ و برگ باشه که نقطه اوج رو نشون بده.ن پر شاخ و برگ بود نه نقطه ی اوج قابل توجهی بود.حتی اگه تو نقطه اوج هم گره ایی داشتیم باید طی فرایند گره گشایی باز میشد.
    اخرش پایان بندیه.ی پایان قوی و خوب نبود. چندان جالب نبود.چرا؟منه خاننده با توجه به داستان و سیر و روندش اصلا توقع یه پایان غافلگیر کننده رو نداشتم.ولی دلم میخواست تاثیر گذار تر از بند بدنه باشه.ی پایان خوب همیشه میتونه کل ایراداتو ماسمالی کنه.اگه اینجا ی پایان خیلی قوی داشتیم تعادل داستانی کلا به هم میخورد.این پایان میشد مثل یه وصله ی ناجور که به متن پر ایرادمون چسبونده باشیم.پس سعی کن داستان رو از همون اول با کیفیت بار بیاری که پایانای غافلگیر کننده بهش بیاد(این نکته رو برای داستان های بعدیت گفتم)طرح داستانای با وجود باز بودن ولی همچین هم خوب از اب در نیموده بود.طرح داستانی باز کلا ی حالت شل و ولی داره که مثل ی زندگی روزمره میمونه و خیلی ساده همه چی رو بیان کرده.ولی ما ی افسانه داریم و طرح باز فقط و تقریبا به قسمت ابتدایی داستان شبیه.که ی مادر بزرگی دار داستان میخونه و نوش داره گوش میده.همینو بس.بعدش ما ی افسانه داریم.یه افسانه که با اواز خوندن مخالفه.یه افسانه که خورشید میتونه قهر کنه.پس نمیتونه مثل ی زندگی روزمره تو دنیای خودمون باشه که بشه از کنارش به سادگی رد شد.باید بیشتر بهش پرداخته می شد.در کل داستان متوسط بود.ی داستان متوسط قابل تحمل.خسته نباشی و به امید کارهای برتر و بهترت(:
    + صفحه ارایی و کاور عالی بود.


    ویرایش توسط MIS_REIHANE : 2016/09/14 در ساعت 22:49
    اصلا حسین جنس غمش فرق میکند.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 87
    آخرین نوشته: 2018/07/29, 18:09
  2. پاسخ: 20
    آخرین نوشته: 2015/06/24, 00:38
  3. دوتا از کتابایی که نشربهنام منتشر میکنه به زودی
    توسط BOOKBL در انجمن اخبار دنیای کتاب
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2014/05/07, 19:01
  4. داستان کوتاه(شیش تایی ها)
    توسط لرد ولدمورت در انجمن داستان کوتاه
    پاسخ: 0
    آخرین نوشته: 2013/09/06, 18:53

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •