به نام قلم که خدارا نوشت
نقد مقدمه ی داستان:
داستان واقعن مزخرف بود! اینقد پیش پا افتاده تکراری کلیشه ایی و قابل پیش بینی که فکرشم نمیتونی بکنی.واقعن بد بود.استفاده از راوی اول شخص که کار خودشو بلد نیست.موضوع خیلی تکراریه.کسایی که میجنگن تا پیروز بشن.فرمانروایان.که البته شما اومده بودی یکم پیچیدش کرده بودی که مثلا بهش تازگی بدی.و این دقیقا همون نقطه ی ضعف کار بود.اینکه و دمو دیقه به داستان یه چیزی اضافه کنی تا داستان پچیده و عجیب و غریب و به ظاهر پر ما جرا بشه نه تنها جذابیت نداره بلکه باعث سردرگمی و نامفهومی میشه.در کل داستان بدون تعلیق.بدون گره و عاری از هر گونه پیرنگ پیشرو و کشمکش بود.این یه نظر کلی و حالا یکم ریز تر میشم:
شخصیت پردازی:خوب! شخصیت پردازی بعد از پیرنگ مهم ترینه و خیلی هم سخته.شما یه شخصیت فوق العاده کلیشه ایی تکراری بی کیفت بدون ثبات اخلاقی و عاشق پیشه داشتی که اینقد توی بیان احساسات ضعیف بود که مخاطب ازش زده می شد!امیال و دغدغه های ذهنی این کرکتر خیلی کم به چشم میومد.در حد یکی دو جمله.در صورتی که راوی خود شخصه و بیشتر باید درون گرا باشه.شخصیت شما مطلقا زیبا و جذابه!مطلقا خوب و عاشقه!مطلقا دختر کشه و خوراکش رفتارای مثبت هجدس.یه شخصیت که از نصیحت های پدرش درس میگیره و برای زنده موندن همه کار میکنه و از طرفی به هیچ عنوان خودخواه نیست.تابع قوانینه و میدونه نباید بعضی مواقع بریزه رو هم.خوب این چیه؟این تمام برداشت من از شخصیته.خوب ایا این شخصیت معقول باور کردنی و جدیده؟ایا این شخصیت قدیمی تکراری و قرون وسطایی نیست؟خوب هست!این شخصیت بدرد نمیخوره چون قالبیه.مثه بقال سر کوچه میمونه که همه باهاش اشناییم.و اگر شما دنبال محقق کردن یه ایده ی نو و یه داستان جدیدی ین نوع معرفی شخصیت اصلا بدرد نمیخوره.
دیالوگ
الوگ ها چطور بودن؟خوب خشک.بی مصرف و بی خاصیت به نهوی که اگه نبودن بهتر بود.اخه این چه طرز حرف زدنه؟چقد یه گفتگو میتونه فاقد بار احساسی و امیزشی باشه و چطور میتونه اینقد مصنوعی و قابل پیش بینی باشه؟
تا حالا کسی بهت گفته چقدر خوشگلی؟
- تو، پونصد بار.
کدوم دوست پسری به عشقش نمیگه خوشکل؟کدوم پسر خوشکل و جذابیه که دوست دختر خوشکل نداشته باشه؟
بعضیا امروز خیلی جذاب شدن.
کدوم شخصیت اصلی کلیشه ایی میتونه جذاب نباشه؟
واقعن دیالوگ نویسیت بدون کشش و از پیش تعین شدس!حتی میتونم بگم خیلی هم ضعیفه:
-یعنی دست تو رو هم بگیرم؟
-چه غلطا!
- این داداشمون فعلا رزروه... من بگیرم؟
گفتوگوی بالا باور پذیره اما هیجان انگیز؟نه.اصلا.پس چیکار کنم؟باز نویسی و خلاقیت.
شروع و پایان داستان:شروع داستان چند تا راه هیجان انگیز داره.اما توصیف جزو اونا نیست.شما داستانو با توصیفات شروع کردی و به دلیل ضعف نویسندگی نتونستی اون تعادل بین بخش های داستانو حفظ کنی برا همینم شد سر تاسر فضا سازی و تکرار بیهوده و خشت زدن هایی که به دلیل نبودن ایجازه.شروع داستان چیزیه که باعث میشه خواننده اونو ادامه بده.خواننده موظف نیست بخونه تو مجبوری نقطه ضعفشو بگیری و وادارش کنی.من اگه نمیخواستم نقدش کنم عمرا میخوندمش!همش توصیف همش تعریف از شخصیت .دقیقا مثل رمان های ایرانی اینترنتی که هممون میدونیم چقددد عالین
شما چقد میخوای بگی شخصیتم خوش تیپه؟چقد میخوای بگی سنگ زیر پاش جنسش چیه؟اینا چیزی نیستن که بهش فضا سازی و توصیف بگن.به اینا میگن بیهوده گویی و حجم اضافه.پایان داستان هم هرچقدر بگم قابل پیش بینی و بدون تعلیق و گره کم گفتم.اصلا دلم نمیخواد ادامشو بخونم و هیچ دلیلی هم برای خوندن ادامش نمیبینم.و این بی علاقگی بر میگرده به روند ضعیف داستان شما.
نمره :40/100