ورود به حساب ثبت نام جدید فراموشی کلمه عبور
برای ورود به حساب کاربری خود، نام کاربری و کلمه عبورتان را در زیر وارد کرده و روی «ورود به سایت» کلیک کنید.





اگر فرم ثبت نام برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.









اگر فرم بازیابی کلمه عبور برای شما نمایش داده نمی‌شود، اینجا را کلیک کنید.





صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14

    سکوت ترانه

    • نویسنده کتاب:
    • ژانر: رمنس
    • دنبال کننده: 0
    • ایجاد شده در: 2014/02/03
    • امتیاز:
    • کتاب کامل نیست!
    • فرستنده،نویسنده کتاب است
    • دارای خلاصه و کاور
    • تک جلدی

    • کتاب اسکن است
    سلام!
    خوب هستین؟
    خب.... این دومین رمانمه!و این که برخلاف تصور من خیلیا بهم لطف داشتن و همیشه همراهیم کردن.... از همه تون ممنونم!
    برخلاف رمان قبلیم که البته جلد اول یه مجموعه بود، این یکی عاشقانه ست... و اونقدری تفاوت بینشون هست که این دو تا رو از هم متمایز کنه.
    تو رمان قبلی... من خیلی به توصیفات، فضاسازی و تخیلات پرداختم... چون قانون فانتزی نوشتن اینه... ولی توی این رمان برخلاف اون یکی قراره بیشتر روی احساسات، مکالمات، موضوعات اجتماعی و شعر نوشتن قراره کار کنم...
    و این که چون شخصیت اول داستان هم از من بزرگتره و هم این که احساساتش کاملاً با احساسات من در تضاده، من به شدت به نقدای شما احتیاج دارم!
    نثرش از دید اول شخصه ولی با این تفاوت که محاوره ای نیست!
    و صد البته این که من به طور مستقیم به احساسات اشاره نمی کنم این دفعه.... قراره احساسات رو با کارایی که شخصیت اول انجام می ده، نشون بدم...
    خب دیگه بسه... خیلی توضیح دادم.
    بریم سراغ خلاصه:
    ترانه، به تازگی از اتفاقات زندگی اش فارق شده است... اما هیچگاه گذشته ی تلخش فراموش نمی شود... و قبل از اینکه بتواند خود را با شرایط وفق بدهد، اتفاقات بدتر و بدتری روی میدهد... ترانه مجبور به سکوت می شود... سکوت می کند...
    این سکوت تا کی دوام خواهد داشت؟ تا کی این بغض فرو داده در گلو باقی خواهد ماند؟
    این گذشته ی تلخ... چه چیز را از ترانه گرفته است؟
    آیا ترانه خواهد توانست که به زندگی عادی برگردد؟
    یا این که...


    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    این رمان فصل فصل نیست متأسفانه..
    اوایلش یه ذره مبهمه...
    من تا یه مدت نیستم... به مدت یه ماه... هفت اسفند فیلتر دارم... تو هیچ سایتی فعالیت نمی کنم!!!
    فقط نظر بدین تو رو خدا... بعد از اون آزمون به اون سختی یه ذره دلم شاد شه...
    دوستون دارم... بی قید و شرط... همه جوره!
    لینک دانلود 110 صفحه ی اول - تقریبا ویرایش شده
    ویرایش توسط haniyeh : 2014/07/18 در ساعت 23:24
  1. 16
  2. #2
    تاریخ عضویت
    2012/02/07
    محل سکونت
    شیراز
    نوشته‌ها
    1,534
    امتیاز
    64,504
    شهرت
    0
    7,570
    رئیس پليس سایت
    سلام هاینه چتوری خوبی؟؟
    خیلی وقته نیومدی
    راستی تبریک به خاطر کتاب دومت
    راسیاتش شرمنده من هنوز وقت نشده افشاگری رایریا رو تموم کنم بعد بیام کتاب تو
    شرمنده دیگه
    ولی داخل سرزدنام به جاهای دیگهنگاه کردم به چندتا نقداش
    به نظر کتاب خوبی میاد
    مثه این که افکار ترانه لحن محاوره ای دارن
    منم با پیشنهاد فاطمه بشدت موافقم که افکارو کج کنی
    درضمن امیدوارم موفق باشه این یکی کتابتم
    یکی از بچه های اپلودر بیات کتاب هانیه رو اپ کنه توی انجمن
    کتاب قبلیشو هم همین طور

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    وایسا ببینم
    جز پلیس و مدیر ارشد و بالاتر چه کسای دیگه ای می تونن پست ویرایش کنن؟؟
    :Its my family's house,Its my children's house




  3. #3
    تاریخ عضویت
    2012/06/06
    محل سکونت
    somewhere out there
    نوشته‌ها
    215
    امتیاز
    10,624
    شهرت
    0
    1,005
    کاربر انجمن
    در کل خوب بود. اولاش یه گیرهایی داشت که رفته رفته بهتر شدند. مثلا چمله هایی مثل" خودم را مجبور به بیدار شدن کردم" یا "زمینی که از حرارت بدن من سردتر بود" می تونن کمی ساده تر نوشته بشن. جدای اینکه "سردتر بودن از حرارت" از لحاظ معنایی ایراد داره (سردتر بودن از دمای بدن می تونستی بگی) ولی بهتر نبود می گفتی" از بدنم سردتر بود"؟ جمله ها اگه ساده تر باشن به نظرم بهتره.
    یه جاهایی جمله های "فسلفی مانند"ت تو ذوق می زد. "من با آرایش خودم را جور دیگری به بقیه نشان می دادم،آن جوری که آنها دلشان می خواهد" به نظرم این جمله اضافست و باید حذف شه. هرچند احتمالا جزو جمله هایی که خیلی دوست داشتی بگی. نکته همینجاست. این جمله نسبت به متن برجسته شده. انگار یه لحظه نویسنده رو می بینیم که داره این جمله رو میگه. فضا و حس این جمله اگه تو کل نوشته پخش و احساس بشه و غیر مستقیم خواننده درکش کنه به مراتب زیباتر خواهد بود تا اینکه کاملا "گستاخانه" بیان شود.
    "ولی مامانی من کلی امید و آرزو دارم" بعید می دونم هیچ بچه 4 ساله ای تا به حال همچین جمله ای رو گفته باشه.
    مخصوصا اولاش یه کلماتی زیادی تکرار می شدند. "تنهایی" "سردی" "سکوت". به نظرم باز بهتره این فضا و حسها غیر مستقیم و با فضاسازی بیشتر القا بشه تا با تکرار الفاظشون.
    ممنون از زحمتی که کشیدی. حتما ادامه بده.
    [LEFT]time is passing by anyway...[/LEFT]
  4. #4
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط master نمایش پست ها
    در کل خوب بود. اولاش یه گیرهایی داشت که رفته رفته بهتر شدند. مثلا چمله هایی مثل" خودم را مجبور به بیدار شدن کردم" یا "زمینی که از حرارت بدن من سردتر بود" می تونن کمی ساده تر نوشته بشن. جدای اینکه "سردتر بودن از حرارت" از لحاظ معنایی ایراد داره (سردتر بودن از دمای بدن می تونستی بگی) ولی بهتر نبود می گفتی" از بدنم سردتر بود"؟ جمله ها اگه ساده تر باشن به نظرم بهتره.
    یه جاهایی جمله های "فسلفی مانند"ت تو ذوق می زد. "من با آرایش خودم را جور دیگری به بقیه نشان می دادم،آن جوری که آنها دلشان می خواهد" به نظرم این جمله اضافست و باید حذف شه. هرچند احتمالا جزو جمله هایی که خیلی دوست داشتی بگی. نکته همینجاست. این جمله نسبت به متن برجسته شده. انگار یه لحظه نویسنده رو می بینیم که داره این جمله رو میگه. فضا و حس این جمله اگه تو کل نوشته پخش و احساس بشه و غیر مستقیم خواننده درکش کنه به مراتب زیباتر خواهد بود تا اینکه کاملا "گستاخانه" بیان شود.
    "ولی مامانی من کلی امید و آرزو دارم" بعید می دونم هیچ بچه 4 ساله ای تا به حال همچین جمله ای رو گفته باشه.
    مخصوصا اولاش یه کلماتی زیادی تکرار می شدند. "تنهایی" "سردی" "سکوت". به نظرم باز بهتره این فضا و حسها غیر مستقیم و با فضاسازی بیشتر القا بشه تا با تکرار الفاظشون.
    ممنون از زحمتی که کشیدی. حتما ادامه بده.
    سلام!!
    مرسی بابت نظرتون!
    آره خب... ولی نثر این کتاب رو می خواستم از اول جوری بنویسم که از جمله های کوتاه استفاده نکنم و بیشتر پیچیده شون کنم... تا ذهن خواننده رو یه جورایی درگیر کنم... می فهمی چی می گم؟ البته چون این رمان اولین رمانی بود که به نثر ادبی می نوشتم یه ذره سختم بود... هنوز با نثر وموضوع خو نگرفته بودم...
    بله... کاملا درست می گید...
    چرا! می تونه بگه اگه از نظر ذهنی تکامل پیدا کرده باشه! ولی شاید شما درست می گید... شاید بهتر بود به جای بچه ی چهار ساله می کردمش 6 ساله...
    از اول هم گفته بودم که تو این رمان خیلی نمی خوام توصیف کنم... نگفته بودم؟
    خواهش می کنم... ممنون بابت زحمت شما بابت نقد! چشم حتما...

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط smhmma نمایش پست ها
    سلام هاینه چتوری خوبی؟؟
    خیلی وقته نیومدی
    راستی تبریک به خاطر کتاب دومت
    راسیاتش شرمنده من هنوز وقت نشده افشاگری رایریا رو تموم کنم بعد بیام کتاب تو
    شرمنده دیگه
    ولی داخل سرزدنام به جاهای دیگهنگاه کردم به چندتا نقداش
    به نظر کتاب خوبی میاد
    مثه این که افکار ترانه لحن محاوره ای دارن
    منم با پیشنهاد فاطمه بشدت موافقم که افکارو کج کنی
    درضمن امیدوارم موفق باشه این یکی کتابتم
    یکی از بچه های اپلودر بیات کتاب هانیه رو اپ کنه توی انجمن
    کتاب قبلیشو هم همین طور

    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    وایسا ببینم
    جز پلیس و مدیر ارشد و بالاتر چه کسای دیگه ای می تونن پست ویرایش کنن؟؟
    مرسی... شما چطوری؟
    آره... راستش سرم شلوغ بود بابت مقاومت... کلی کارا مونده بود بابت انجام دادن... این اواخر هم که بابت آزمون جامعمون به ذره درگیری های ذهنی داشتم...
    ممنون!
    نه بابا این چه حرفیه؟
    بقیه لطف دارن به من...
    نه حالت محاوره ندارن... کاملا نثرشون ادبی هست... ولی چشم از این به بعد سعی می کنم کجشون کنم...
    ممنون!
    رمان قبلیم آپ شده بود گویا... فقط رو صفحه ی اصلی نیست... یه زمانی اونجا هم بود.
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
  5. #5
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
  6. #6
    تاریخ عضویت
    2012/06/06
    محل سکونت
    somewhere out there
    نوشته‌ها
    215
    امتیاز
    10,624
    شهرت
    0
    1,005
    کاربر انجمن
    به نظرم نسبت به قسمت اول از لحاظی بهتر بود. اول یک سری عبارتهایی که جای اصلاح دارند رو میارم:
    "سطح آسفالت شده کوچه". (کوچه ها معموالا آسفالتن دیگه، دهات نیست که، تهرانه)
    "از قسمت پخش کننده موسیقی خارج شدم" من بودم می گفتم موسیقی را قطع کردم
    یه جایی گفتی "چشمم نگاه می کرد" چرا اخه؟
    "اون ذوقمونم توسط تو کور شد" لحن بقیه مکالمات عامیانه تره. بهتر بود می گفتی" اون ذوفمونم تو کور کردی"
    عین عشق علامت تعجبی در برابر عشقه؟ من نفهمیدم یعنی چی. البته این حرف نظر شخصی منه، خیلی خوشم نمیاد از اینجوری نوشتن. یه کم حالت کلیشه ای پیدا کرده اون تیکه. قسمت عادلشه و اینکه از عادل فقط "دال" مونده رو خیلی نفهمیدم. انگار به زور خواستی برای تمام حروف "اعتماد" چیزی جور کنی. به نظرم وقتی می خواد تو نوشتن چنین حرکتایی بزنه آدم، باید واقعا چیز خوبی بنویسه تا حالت کلیشه ای نگیره به خودش. من خودم معمولا پروا دارم از این کار.
    "خیلی وجودت تو این دنیا مزاحمم نبود زنگ هم می زنی" باز هم بقیه جملات محاوره ای تر از این جملن. ساده تر کنی بهتره.
    اون جایی که داره خاطراتشو مرور می کنه بعد یه دختر وپسری از کنارش رد می شن، ایدش خوب بود. وقتی می گی کمی ذهنش رو منحرف کردن، من اگه می خواستم بنویسم، یه جزییات خیلی کوتاه و مختصر از اون دو می نوشتم، مثلا رنگ لباس دختر، تن صدای پسر، انگشتری که در دست دختر بود، منظورم اینه که اون انحراف ذهنی که برای شخصیت به وجود میاد رو بتونی یه لحظه نشون بدی.
    "مامانی کلمه ای بود که در زمان کودکی برای نشان دادن محبت و عاطفه ام به مادرم می گفتم" به نظرم کل جمله اضافست. (فکر نکنم احتیاج به توضیح داشته باشم)

    اینکه خاطرات و ابعاد شخصیت اصلی به صورت تکه تکه و به تدریج فاش می شن جزو نقاط قوت داستانته.
    اون جایی که با شقایق دارن میرن تا پسر تور کنن، قبل از رسیدن افکاری که توی ذهن شخصیت اصلی به صورت جمله های کوتاه بیان می شن، از قسمتهای قوی این فصل بود به نظرم. (به غیر از تیکه ی "اعتماد"ش) و اینکه ناگهان از اون فضای شناور در فکر و خیالش، دوباره در سطح دنیای واقعی سقوط می کنه، و حس غیر مستقیم "منگ"ی شخصیت خوب بود. منظورم اینه که من اون احاس رو لمس و درک می کنم. بدون اینکه از لفظ "گیجی" یا "منگی" عینا استفاده کنی. تو این قسمت همچنان از الفاظی مثل تلخی و سردی زیاد استفاده کردی. اگه اون حسها رو هم بتونی غیر مستقیم کاری کنی که خواننده خودش لمسشون کنه به مراتب اثرت قوی تر میشه. (البته نمیگم به هیچ وجه نباید از لغاتشون استفاده کنی، اما زیاده روی کردی به نظرم)
    ممنون، منتظر قسمتهای بعدی...
    ویرایش توسط master : 2014/03/07 در ساعت 20:15
    [LEFT]time is passing by anyway...[/LEFT]
  7. #7
    تاریخ عضویت
    2012/10/25
    محل سکونت
    TEHRAN
    نوشته‌ها
    1,008
    امتیاز
    79,128
    شهرت
    6
    6,254
    مدیر بازنشسته
    شرمنده هنوز وقت نکردم بخونم... اما کاش جلد دوم کتاب قبلیتو می نوشتی... از اون خیلی خوشم اومد.

    پ،ن: البته می گم، هنوز این یکیو نخوندم.
    ThundeRam
    Fire and Blood
  8. #8
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    نقل قول نوشته اصلی توسط master نمایش پست ها
    به نظرم نسبت به قسمت اول از لحاظی بهتر بود. اول یک سری عبارتهایی که جای اصلاح دارند رو میارم:
    "سطح آسفالت شده کوچه". (کوچه ها معموالا آسفالتن دیگه، دهات نیست که، تهرانه)
    "از قسمت پخش کننده موسیقی خارج شدم" من بودم می گفتم موسیقی را قطع کردم
    یه جایی گفتی "چشمم نگاه می کرد" چرا اخه؟
    "اون ذوقمونم توسط تو کور شد" لحن بقیه مکالمات عامیانه تره. بهتر بود می گفتی" اون ذوفمونم تو کور کردی"
    عین عشق علامت تعجبی در برابر عشقه؟ من نفهمیدم یعنی چی. البته این حرف نظر شخصی منه، خیلی خوشم نمیاد از اینجوری نوشتن. یه کم حالت کلیشه ای پیدا کرده اون تیکه. قسمت عادلشه و اینکه از عادل فقط "دال" مونده رو خیلی نفهمیدم. انگار به زور خواستی برای تمام حروف "اعتماد" چیزی جور کنی. به نظرم وقتی می خواد تو نوشتن چنین حرکتایی بزنه آدم، باید واقعا چیز خوبی بنویسه تا حالت کلیشه ای نگیره به خودش. من خودم معمولا پروا دارم از این کار.
    "خیلی وجودت تو این دنیا مزاحمم نبود زنگ هم می زنی" باز هم بقیه جملات محاوره ای تر از این جملن. ساده تر کنی بهتره.
    اون جایی که داره خاطراتشو مرور می کنه بعد یه دختر وپسری از کنارش رد می شن، ایدش خوب بود. وقتی می گی کمی ذهنش رو منحرف کردن، من اگه می خواستم بنویسم، یه جزییات خیلی کوتاه و مختصر از اون دو می نوشتم، مثلا رنگ لباس دختر، تن صدای پسر، انگشتری که در دست دختر بود، منظورم اینه که اون انحراف ذهنی که برای شخصیت به وجود میاد رو بتونی یه لحظه نشون بدی.
    "مامانی کلمه ای بود که در زمان کودکی برای نشان دادن محبت و عاطفه ام به مادرم می گفتم" به نظرم کل جمله اضافست. (فکر نکنم احتیاج به توضیح داشته باشم)

    اینکه خاطرات و ابعاد شخصیت اصلی به صورت تکه تکه و به تدریج فاش می شن جزو نقاط قوت داستانته.
    اون جایی که با شقایق دارن میرن تا پسر تور کنن، قبل از رسیدن افکاری که توی ذهن شخصیت اصلی به صورت جمله های کوتاه بیان می شن، از قسمتهای قوی این فصل بود به نظرم. (به غیر از تیکه ی "اعتماد"ش) و اینکه ناگهان از اون فضای شناور در فکر و خیالش، دوباره در سطح دنیای واقعی سقوط می کنه، و حس غیر مستقیم "منگ"ی شخصیت خوب بود. منظورم اینه که من اون احاس رو لمس و درک می کنم. بدون اینکه از لفظ "گیجی" یا "منگی" عینا استفاده کنی. تو این قسمت همچنان از الفاظی مثل تلخی و سردی زیاد استفاده کردی. اگه اون حسها رو هم بتونی غیر مستقیم کاری کنی که خواننده خودش لمسشون کنه به مراتب اثرت قوی تر میشه. (البته نمیگم به هیچ وجه نباید از لغاتشون استفاده کنی، اما زیاده روی کردی به نظرم)
    ممنون، منتظر قسمتهای بعدی...
    آخه شما نویسنده ای و خودت هم می دونی که این چیزا برای نشون دادن جزئیاته... وگرنه خودمم می دونم تهران دهات نیست و خیابون آسفالت شده... حداقل اونقدری عقل دارم که!
    این شیک تره از نظرم...
    همینجوری... خواستم بعضی وقتا شخصیت اول رو از دید سوم شخص بنویسم که جزئی از خودش رو نشون دادم... عیبی داره؟
    اون دیگه زیادی عامیانه بود آخه...
    "عین" همون "ع" هست... منطورم چیز دیگه ای نبوده اگه شما اشتباه برداشت کردی... ولی جالب اینجاست تو تنها کسی هستی که این حرفو می زنی! بیشتر کسایی که تو جاهای دیگه خواننده م بودن، از این تیکه ش بیشتر از هر جای دیگه ش خوششون اومد... اونجا یکی از جاهای مورد علاقه م بود... نمی دونم ولی! هرکسی یه سلیقه ای داره! نظر شما هم قابل احترامه...
    درست می گی... تو مکالمات زیاد تبحر ندارم...
    درسته... اما باور کن بعضی وقتا حوصله م نمیاد تا اون حد به جزئیات توجه کنم... نمی دونم چرا!
    اینو گفتم چون قبلا هم به این کلمه ی "مامانی" گیر داده بودن... لازم دونستم یه کم دلیلشم بگم...
    ممنون خجالت زده ام می کنید...
    درست می گید... تلاشم رو می کنم... البته کار خیلی سختیه... با سن چهارده ساله کسی از عهده ی این همه کار برنمیاد میاد؟


    - - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط PLUTO نمایش پست ها
    شرمنده هنوز وقت نکردم بخونم... اما کاش جلد دوم کتاب قبلیتو می نوشتی... از اون خیلی خوشم اومد.

    پ،ن: البته می گم، هنوز این یکیو نخوندم.
    قبلا هم گفته بودم... جلد دوم مقاومت به زودی شروع می شه... البته لطف داری ها خیلی هم خوب نبود جای پیشرفت داشت...
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
  9. #9
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
  10. #10
    تاریخ عضویت
    2012/12/05
    نوشته‌ها
    155
    امتیاز
    16,613
    شهرت
    0
    506
    نویسنده
    نظری چیزی ندارید؟
    کس ندانست که من می سوزم
    سوختن هیچ نگفتن هنر است
صفحه 1 از 2 1 2 آخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 14

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تفاوت
    توسط Magystic Reen در انجمن دل‌نوشته
    پاسخ: 11
    آخرین نوشته: 2016/01/11, 17:03
  2. دید.قضاوت.اندیشه
    توسط M.A.S.K در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 2
    آخرین نوشته: 2015/05/29, 14:01
  3. دن کیشوت
    توسط pmirzad در انجمن کتاب‌ها
    پاسخ: 3
    آخرین نوشته: 2014/08/04, 12:14
  4. تــــفـــاوت هــا را بــیــابــیـــد !
    توسط Prince-of-Persia در انجمن بایگانی
    پاسخ: 7
    آخرین نوشته: 2014/07/16, 21:37

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •