PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شب نشین وحشی، جلد اول ظلمت شب



لرد ولدمورت
2013/08/14, 22:28
سلام

این داستان جدیدمه، امیدوارم خوب نقد بشه. نقد ها هم تعریف از داستان باشه http://afsaneha.net/uploads/smilies/smil4fe6d1c412295.gif. سبکش جدیده، هنوز فکر نکنم جا افتاده باشه. برای همین دلیل برای استقبال ازش فکر نکنم باشه. مخصوصا این اوایل http://afsaneha.net/uploads/smilies/smil4fe6d7cc68d65.gif
اتفاق های عجیب و غریب هم زیاد می کنم توش.
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــ

مقدمه


من به پیر مرد بلند قد نگاه می کنم، ریش های نقره ای و موهای بلندش به نبرد با آتش سیاه شده بود. بعد از آن نگاهم را از او می گیرم و به مواد مذابی که درون گودال می جوشید نگاه می کنم. گودال خیلی بزرگ نبود ولی گرمای زیادی از مواد مذاب بیرون می امد باعث سرخ شدن پوست من و جادوگر بزرگ شده بود.

من و او بالای یک کوه ایستاده بودیم، بالاترین نقطه ی کشور جادوگر، این کوه فوران کرده بود، بهتر بگویم مجبور به فوران شده بود. پیراهنم از جنگ با گرگنما ها پاره و زخمی شده بود. پیراهن من سفید بود و شلوار لی آبی پوشیده بودم. روی گونه ام زخمی عمیق و زخم روی سینه ام خون ریزی داشت.

آیا این کار برای آرمان هایم ارزش داشت؟ پیرمرد چشمانش را به من دوخت. کاملا سفید بود ولی مطمئن هستم که به خوبی می دید:«وقتشه که راهی رو که شروع کردی پایان بدی.»

جادوگر ردا فاخری پوشیده بود، به رنگ آبی و بلنذ که تا روی پاهایش می رسید.

سرم را تکان دادم و بدون تردید پریدم...
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ
امیدوارم مورد پسندتون باشه. لطفا از 10 نمره بدین.

Fateme
2013/08/17, 09:49
خب به عنوان مقدمه خیلی خوب بود.کشش کافی رو ایجاد میکنه که خواننده بخواد به خوندن داستان ادامه بده.ذهن خواننده رو به خوبی درگیر می کنه.
فضای استفاده شده هم فضای خوبیه. گرگ نماها،جادوگر،آتش فشان،مذاب...

حالا به بخشش قلم و نوشتارش می پردازم...

قلم و شیوه ی نگارش داستان بدون شک خاصه.این حس خاص بودن رو از جمله ی اولش القا می کنه. حتی طریقه ی توصیفات استفاده شده هم خاصه. و خاصیش به طرز قشنگی هست. و به خاطر خاص بودنش بیشتر باید روش متمرکز بشی...

یه سری اشکالات ویرایشی داری که به متن صدمه میزنه. کلا اشکالات ویرایشی باعث میشه ذهن خواننده برای چند صدم ثانیه متوقف بشه و یه جورایی تپق بزنه.این باعث اعصاب خوردی خواننده میشه و نمی تونه به راحتی به داستان دل بده. مث این میمونه که تو خیابون هر دومتر یه بار یه دست انداز بزارن.یه همچین حالتی رو به وجود میاره.

من به پیر مرد بلند قد نگاه می کنم استفاده از ضمیر اینجا بی فایده است. وقتی فعل می کنم میاد خود به خود ما متوجه میشیم که اول شخص مفرد داره این کار رو انجام میده. استفاده از من باعث میشه جمله حالت طبیعی نداشته باشه. هیچ وقت نمیای بگیم من غذا خوردم.میگیم غذا خوردم.

ریش های نقره ای و موهای بلندش به نبرد با آتش سیاه شده بود. این کلمه ی به نبرد رو مخ منه!!! فعلی که برای به نبرد استفاده میشه یا پرداخته(به نبرد پرداخت) یا برخواسته(به نبرد برخواست).جدای از این کلا مفهوم مقابله رو میده. حالا موهای این جادوگر چطوری داره با اتش مقابله می کنه؟ فک کنم میخواستی بگی در طول مقابله. به نظرم استفاده از کلمه ی طی نبرد بهتر باشه و مفهوم رو درست تر برسونه.

بعد از آن نگاهم را از او می گیرم. به نظرم استفاده از بعد از آن ضرورتی نداره.

ولی گرمای زیادی از مواد مذاب بیرون می امد باعث سرخ شدن پوست من و جادوگر بزرگ شده بود. این جمله به نظرت یه چیزی کم نداره؟؟؟؟؟؟ چرا یه دونه (که) بعد گرمای زیادی لازم داره.

پیراهنم از جنگ با گرگنما ها پاره و زخمی شده بود. پیراهن من سفید بود و شلوار لی آبی پوشیده بودم. چرا سفید رو نمی بری تو جمله اول؟؟پیراهن سفیدم از جنگ با گرگنماها پاره و زخمی شده بود. راستی هیچ بلایی سر شلوارش نیومده؟؟؟ اینو خب مشخص کن! یا بگو شلوار سالم مونده یامثلا یک تیکه هایش پاره شده؟

روی گونه ام زخمی عمیق و زخم روی سینه ام خون ریزی داشت. الان تکلیف اون روی گونه ام زخم عمیق چی شد؟؟؟ روی گونه ام زخم عمیقی بود؟؟؟ یا میخوای بگی که زخم گونه و زخم روی سینه داره خون ریزی میکنه؟؟؟ اگه حالت دوم درسته که باید طریقه چینش جمله ی اول رو عوض کنی: زخم عمیق روی گونه ام و زخم روی سینه ام خون ریز

آیا این کار برای آرمان هایم ارزش داشت؟ این یکی از مهم ترین جملاتت بود. همذات پنداری به وجود اورد و همینطور درصد کشش داستان رو به شدت برد بالا.یعنی اگه قبلش 50 درصد میل به خوندن ادامه اش داشتم با این جمله شد 80 درصد.

کاملا سفید بود این جمله ات از نظر معنایی و از نظر دستور زبانی درسته ولی تپق حساب میشه.ذهن یک صدم ثانیه طول میکشه تا دقیق بفهمه. میتونی با گفتن حدقه چشمش کاملا سفید بود یا همچین چیزی از این تپق جلوگیری کنی.

سرم را تکان دادم و بدون تردید پریدم... ببین این اقا یه دیقه پیش دچار تردید شده بود!!! تازه کمتر از یک دیقه. خب پس بدون تردید پریدنش غیرممکنه!!! وهمینطور وقتی دوتا جمله بالاتر داری تردیدشو نشون میدی حالا باید یه واکنش هم کنارش بزاری.مثلا قبل پریدن نفس عمیقی واسه یه دله شدن میکشه. یه واکنش میخوایم ما اینجا...

به ایده داستان و سیر داستان 9ونیم میدم...
به قلم 7 میدم...روش کار کن!

پ.ن: به خاطر نکات نوشتاری که گفتم احساس نکن متنت اصلا ارزش نداره.اتفاقا خیلیم متن خوبی هست اما وقتی این نکاتش ویرایش بشه تبدیل به متن بهتری میشه و بیشتر خواننده رو جذب میکنه. اشکالات ویرایشی به متن صدمه میزنه ولی در حد صدمه یه مورچه در یک ساعت. اما اگه ادامه دار بشه تو کل داستان صدمه اش هم نمود پیدا میکنه.

پ.ن2: حتما حتما حتما حتما وقتی متن رو نوشتی یه ساعت بزارش کنار بعد یک ساعت برو سراغش و دوباره بخون. سه باره بخون.حتی میتونی با صدای بلند بخونی.اینطوری اون دست اندازهاشو خودت پیدا میکنی.

منتظر ادامه ی داستانم زیاد...

موفق باشی((110))

لرد ولدمورت
2013/09/03, 14:04
سلام

ممنون بابت نقد، چیزی ندارم که بگم.
****

فصل اول

شعله ی نفرت


با قدم های محکم از پله های هواپیما بالا رفتم. سفر برایم هیجان انگیز نبود، بهتر بگویم برای هیچ کسی هیجان انگیز نبود. سبک سفر می کردم. یک چمدان داشتم که لباس ها و وسایل شخصیم در آن بود به همرا یک کیف که لپ تاپ و مدارکم در آن بود.

من رئیس روابط عمومی شرکت بزرگی بودم که به وسیله ی خون آشام ها اداره می شد. سخت بود جلویشان را بگیرم تا خون آشامم نکنند. وقتی آن ها خون می خواستند؛ دوست و رفیق برایشان معنی نداشت. از مهماندار هواپیما محل صندلی ام را پرسیدم. بلیتم را گرفت و با صدای خش دار و وحشتناک گفت:«دهمین ردیف، صندلی دوم، سمت چپ.»
شک من به یقین تبدیل شد. با دیدن ابرو پر پشت و موهای نقره ای زن شک کردم که او گرگنماست.

به سمت صندلی ام رفتم، با صدای آرام ردیف صندلی ها را می شمردم. به ردیف ده رسیدم. صندلی ام کنار پنجره بود. کنارم نیز یک پیرمرد سالخورده نشسته بود. این روز ها دیدن انسانی که پیر شده عجیب بود.

روی صندلی زرد رنگ هواپیما نشستم. هوا کم کم تاریک می شد و ماه پر لکه از افق دور بالا می آمد. صورت خودم را در شیشه پنجره دیدم. پسری بیست ساله، صورتش از ترس موجود شب شده پیر شده بود. شبیه "توماس" سال های پیش نبود. سال هایی که حکومت خون آشامی کشورش، آلمان، خون آشام کردن بچه ها را ممنوع کرده بود. ولی افسوس که سران احمق کشور این قانون را برداشتند. مو های بلند سیاه که روی صورتم ریخته بود، کت و شلوار مجلسی که ماه قبل خریده بودم، همه و همه ماسکی بودند، بر این ترس. هواپیما شروع به حرکت کرد.

اول سرعتش کم بود می توانستم چراغ ها کوچک کنار باند را ببینم ولی بعد از چند ثانیه هواپیما سرعت گرفت. از زمین جدا شدیم و به هوای ناپاک شیرجه زدیم. از طرف شرکت باید به کشور همسایه و حکومت گرگنمایی فرانسه می رفتم تا با شرکتی که خون های سالم و بهداشتی تولید می کرد قرارداد ببندم.

صدای جیغ دختر بچه ای پنچ ساله مرا به خود آورد، دختر بچه به مادرش چسبیده بود و جیغ می زد. در صورت دختر و مادر ترس موج می زد. خون آشام خوش قیافه ای کنارشان نشسته بود. آرام صحبت می کرد ولی همه با وضوع وحشتناکی صدایش را می شنیدیم. ولی ای کاش نمی شنیدم.

مرد خون خوار می گفت:«دختر خوش گل، خون آشام بودن بد نیست. می تونی خیلی قوی بشی.»
بعد کمی مکث کرد تا فکر کند، صدایش پیر بود. ولی صورتش بیشتر به مردی بیست و چند ساله می خورد. خون آشام ها جاویدان بودند.
خون آشام یک دست کت و شلوار سورمه ای با کربات قرمز پوشیده بود، با خشم ادامه داد:«دیگه خسته شدم. دخترتو بده به من تا کمی از خونشو بخورم وگر نه هر دو تای شما ها رو می کشم.»

لحنش امری بود و زن بی اختیار همان طور که گریه می کرد دخترش را بوسید. دختر مو های طلایی داشت و کمی تپل بود. قطعا خونش برای خون آشام ها خوش مزگی خاصی داشت. خون آشام دهانش را باز کرد. دو دندان نیشش ناگهان رشد کردند. خون آشام خنده ای بلند از شادی سر داد و دندان های نیشش را در گردن دخترک فرو برد.

دختر بیچاره جیغ خفه ای کشید و با چشمان گریه به مادرش نگاه می کرد. درد زیادی داشت. با نگاهش به مادرش التماس می کرد تا کمکش کند. همان تفکری که تمام بچه های کوچک داشتند را داشت."مادرم قوی است."خون آشام دندان هایش را از گردن دخترک بیرون آورد.

دهانش پر از خون بود و چشمانش را شادی تسخیر کرده بود. به مادر دخترک گفت:«دخترت خون خوش مزه ای دارد. نمی شود از آن گذشت.»
زن بیچاره بلند بلند گریه می کرد، خون آشام دندانش را باز هم در طرف دیگر گردن دخترک فرو برد و خون او را کشید. فقط خون او نبود. او آرزو ها، خاطرات، شادی ها و غم های دختر بچه را می خورد بدون این که احساس گناه کند.

دختر بچه باز هم جیغ کشید ولی این بار جیغش نا امیدانه بود. دختر مرد ولی آن جانور وحشی هنوز خونش را می خورد. بیشتر کسانی که حالت عادی داشتند گریه می کردند، گرگنما های درون هواپیما هم با نفرتی عمیق به خون آشام نگاه می کردند. انگار نه انگار که وقتی خود نیز وحشی می شوند بهتر از خون آشام نیستند.

ولی من گریه نمی کردم، حس می کردم وزنه ای چند تنی روی قلبم است. صدای جیغ دختر در مغزم پیچیده بود...
گریه ی مادر دختر مرده در میان هق هق های مسافران غمگین تر بود.
هواپیما پایین تر آمد...
مادر کودک مرده اش را بقل کرد و می بوسیدش. دختری که از پوست و خون او بود. فقط برای راحتی و گرسنه نماندن یک خون آشام کشته شده بود. کسی هم حق نداشت بر ضد او کاری بکند. پوست دختر به سفید گچ شده بود و خون روی گردنش لخته شده بود.

ولی من دیگر طاقتم تمام شده بود. روزانه این دو نژاد پست کسانی را می کشتند و یا مانند خودشان وحشی و حیوان می کردند.

. هواپیما روی باند فرودگاه نشست. اینجا ساعت حدود نه شب بود. دیروز اتاقی از هتل پنج ستاره ی شهر رزرو کرده بودم.درهای هواپیما باز شد از هواپیما پیاده شدم. وقتی که از آخرین پله ، پایم را پایین گذاشتم . دیدم خون آشامی که دختر را کشته بود کنارم ایستاده بود و با موبایلش صحبت می کرد:«آره، اینقدر خونش خوش مزه بود. جات خالی، امیدوارم یه بچه هم گیر تو بیاد...»

شعله های آتش نفرت در قلبم زبانه کشید. حالا وقتش بود دنیا قهرمانی شجاع بیابد...

filagond
2013/09/03, 14:11
بهتر نیست که پی دی افش کنی؟

لرد ولدمورت
2013/09/03, 14:15
خیلی دوست دارم اما بلد نیستم. برنامه ی تبدیل کردن به پی دی اف رو دارم. اما نمی شه. شاید 2 ساعت بش ور رفتم. صفحه آرایی هم بلد نیستم.

filagond
2013/09/03, 14:32
خیلی دوست دارم اما بلد نیستم. برنامه ی تبدیل کردن به پی دی اف رو دارم. اما نمی شه. شاید 2 ساعت بش ور رفتم. صفحه آرایی هم بلد نیستم.
از این فایل استفاده کن:
dl.downloadha.com/Kave/up/doPDF%207.2(www.Downloadha.com).zip
پسورد: www.downloadha.com

لرد ولدمورت
2013/09/03, 18:56
مرسی فیلاگوند جان ولی خرابه می گه که صفحه پیدا نشد((95))

JuPiTeR
2013/09/03, 18:58
لرد سپید میتونی درخواست بدی تا صفحه آرا و.. در اختیارت قرار بگیره
البته اگه منحصرا برای سایت ما باشه

filagond
2013/09/03, 20:22
مرسی فیلاگوند جان ولی خرابه می گه که صفحه پیدا نشد((95))
دوباره امتحان کن.

haniyeh
2013/09/03, 21:43
می خوای یه صفحه برات طراحی کنم ببینی خوشت میاد یا نه؟((72))
برای تبدیل کردن یه فایل به پی دی اف هم کاری نداره. توی همون برنامه ی وردت رویFILE کلیک کن و بعد روی export و بعد روی create PDF/XPS کلیک کن که بعدش می گه کجا می خوای سیو کنی وبعد خودش پی دی افش می کنه....
به امید موفق بودن کتابت...((209))

لرد ولدمورت
2013/09/04, 11:54
بله، اگه صفحه آرا پیدا بشه. فقط مال شماست.

من درخواست یه صفحه آرا دارم.

ممنون از همه ی دوستانی که اومدن. مخصوصا فیلاگوند که کمک داد.((216))

Warrior
2013/09/04, 13:52
خوب،ولی اگر از word2010 داری و استفاده می کنی از همون طریق هم می تونی pdf کنی((95))البته الان که سپردی به دوستان، و در مورد صفحه ارا،این صفحه ارا چیکار می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تا حالا نشنیدم؟((119))

درباره ی داستانت هم عالی،و مطمئنن جذاب منتظر فصول بعد هستم فقط تعداد صفحات رو بیشتر کن.ممنون بابت داستان((72))((72))((72))

اگر خواستی بیا داستان من هم بخون امیدوارم خوشت بیاد.(بازار گرمی حال کن)((76))

لرد ولدمورت
2013/09/04, 15:03
ممنون از همه

دانلود فصل صفر (http://www.uplooder.net/cgi-bin/dl.cgi?key=b00a5ac51ac9a8588a93f9ed443a9efe)
مرسی

khanoomnoor
2014/02/08, 20:18
سلام. ببخشید ولی من هر کاری مسکنم وانلود نمیشه. میگه فایل مورد نظر پیدا نشد. واین که من برای پست های زیبایی که بچه ها گذاشتن می خواهم تشکر بزنم ولی تو این سایت نمیدونم چه جوری . پیداش نمیکنم.با عرض معذرت
ازطرف خاله((77))

M.Mahdi
2014/02/08, 21:40
ازطرف خالهhttp://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28164%29.gif

دوست عزیز تا موقعی که حد اقل یه پست ارسال نکنید دکمه تشکر براتون نمیاد ! از الان میتونید تشکر کنید :)

نیمه شب
2015/06/15, 22:17
فایل پیدا نشد لطفا درستش کنید