|darkman
2017/12/14, 20:24
بازگشت
بالاخره بعد از سفری طولانی به زادگاهش بازگشته بود از بالای کوهی که رو آن ایستاده بود میتوانست دیوار های بلند و برج های سیاه سرزمینش را ببیند حال که فقط مسافتی کوتاه بین او و دروازه شهر باقی مانده بود ، هیچ چیزی نمیتوانست شوقی که درونش بود را متوقف سازد
پایین آمد سوار اسبش شد تاخت و تاخت تا با دروازه های بسته رو به رو شد .
( امروز جمعه است، روز بدون پادشاه هیچ کس حق ورود یا خروج ندارد ) صدای نگهبانی بود که بالا دیوار ایستاده بود. نگهبانی با سر گراز و بدنی پوشیده از زره که تیر کمانش را به سمت سوار نشانه رفته بود
بالاخره بعد از سفری طولانی به زادگاهش بازگشته بود از بالای کوهی که رو آن ایستاده بود میتوانست دیوار های بلند و برج های سیاه سرزمینش را ببیند حال که فقط مسافتی کوتاه بین او و دروازه شهر باقی مانده بود ، هیچ چیزی نمیتوانست شوقی که درونش بود را متوقف سازد
پایین آمد سوار اسبش شد تاخت و تاخت تا با دروازه های بسته رو به رو شد .
( امروز جمعه است، روز بدون پادشاه هیچ کس حق ورود یا خروج ندارد ) صدای نگهبانی بود که بالا دیوار ایستاده بود. نگهبانی با سر گراز و بدنی پوشیده از زره که تیر کمانش را به سمت سوار نشانه رفته بود