PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نواده اژدها «جلد 1: من تنها اژدها هستم



AMIR-FIRE
2017/11/28, 17:01
سلام. امیر هستم تقریبا 2ماهی شده که به سایت نیومدم قبلش پروژه ای با همین اسم رو داشتم ولی به دلیل فن فیکیشن بودن کنسلش کردم و الان نواده اژدها رو به عنوان داستان مستقل اوردم .خب یک خلاصه بگم براتون:
سه شمشیر...سه قوم....دشمنان با دوستان میجنگند...پیروزی باعث شکست میشود...در اینجاست که تنها اژدها ظهور میکند و دنیا را دگرگون میسازد...آخرین نواده سرنوشت را تعیین میکند.آیا او دنیا را نابود میسازد ؟و یا دنیا را دوباره بنا خواهد کرد؟
ژانرش اکشن حماسه ای و مقداری کمی هم رمنس هست.
خب فصل هارو هر وقت بتونم قرار میدم و لطفا نقد کنید البته نقد هارو هر سه فصل یکبار روی نوشته اعمال میکنم یا به عبارتی هر سه فصلی یکبار اگر نکته ای بود برطرف میشه.
لطفا نظر بدید.

فصل اول آماده شد!لطفا نظر بدین ، .راستی نترسید من نقد پذیریم بالاست!

فصل اول (http://s9.picofile.com/file/8332460368/%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%AF%D9%87_%D8%A7%DA%98%D8%AF% D9%87%D8%A7.pdf.html)

AMIR-FIRE
2017/12/11, 18:56
سلام و درود . فصل اول آماده شد.البته فصل اول اول نیست ها داره چگونگی تشکیل دو خاندان دراگون ودراکولا رو توضیح میده.بفرمایید نظر هم فراموش نشه.
روزی روزگاری در زمانی که هنوز از شمشیر برای جنگ استفاده میشد ...در شهری دور رسم بود که نوازادانی که با موی دورنگ به دنیا می آیند به قتل
برسانند.اما در این میان دو نوزاد پسر توسط خانواده هایشان بر دهانه ی دو غار مختلف گذاشته شدند .غار اول غار خفاش های افسانه ای بودولی در غار
دوم هیچ موجودی نبود. نام این دو نوزاد رابرت و دریک بود ...جک موهایی مشکی داشت .اما قسمتی از آن موها به رنگ بلوند بود.دریک نیز موهایی
مشکی با قسمتی قرمز رنگ داشت.
پس از گذشت دقایقی خفاش ها دریک را به غار بردند و از خون خود به او
خوراندند.اما آن خفاش ها بر خلاف تصور مردم خفاش های عادی نبودند.
بلکه آنها خفاش هایی با قدرت و خون جادویی بودند در نتیجه برای دریک
هیچ اتفاقی نیفتاد جز اینکه به سرعت دندان های نیشش رشد کرد و
پوستش رنگ پریده شد.
اما در این سمت بر خلاف تصور مردم که غار را خالی از سکنه می پنداشتند
.غار پذیرای اژدهایی تنومند بود.صدای گریه ی رابرت اژدها را از خواب بیدار
کرد و اورا به دهانه ی غار کشاند.هیبت عطیم اژدها نمایان شد .پوستی
فلس دار و آتشین رنگ...پنجه ها و شاخ هایی که از دور مثل نقره برق میزدند...چشم هایی قرمز رنگ صورت خشنش را آراسته بود .طول بالهایش به اندازه ی بادبان کشتی بود و پوزه ی سرخ رنگش به صورت حرارت میداد.
اژدها رابرت را با بالهایش از زمین بلند کرد ...خیلی کوچک بود.خیلی خیلی
کوچک بود.اژدها رابرت را تماشا میکرد و به صدای گریه اش گوش میداد...
اما ناگهان صدای گریه نوزاد قطع شد ...دیگر نفش نمیکشید...اژدها از نفس
خود به کودک دمید و از روح بزرگ خود به نوزاد هدیه داد. رابرت به حیات
برگشت ...اژدها لبخندی زد و رابرت را به داخل غار برد و مشغول پرستاری از آن شد.بیست سال بعد رابرت و دریک دو جوان نیرومند شدند با فذق اینکه یکی از خون تغذیه میکرد ولی دیگری غذای همنوعان انسانش را میخورد. روزی رابرت و دریک به هم برخوردند و دقیقا همان زمان دو دختر
که لباس های اشرافی حریری و ابریشمی پوشیده بودند آنها را ملاقات کردند.دختر ها با آنها دوست شدند و آداب معاشرت ...حرف زدن و علم و دانش انسان هارا به آنها آموختند .پس از چند سال رابرت وارد جامعه انسان ها شد و اژدها را ترک کرد.دریک نیز با جک دوست شده بود و همراه رابرت
وارد جامعه ی انسان ها شد .رابرت نام خانوادگی «دراگون» و دریک نام
خانوادگی«دراکولا» را برای خود انتخاب کرد.رابرت خیلی زود توانست
قدرت عظیم جادوگری اش را که به واسطه داشتن روح اژدها که سمبل
جادو است بدست آوردهکنترل کند ولی دریک نتوانست .او به خون عطش فراوانی داشت و همین باعث شد دردسر ایجاد کند و از شهر به بیرون
رانده شود .رابرت و دریک هر دو ازدواج کردند . صاحب فرزند شدند و فرزندان آنها نیز صاحب فرزند شدند و روند به همین ترتیب ادامه یافت.

AMIR-FIRE
2017/12/12, 16:58
با توجه به پیام های سایت های بوک پیج و دریم رایز بگم که این متن فصل اول نیست و اصلا فصل نیست بلکه این متن یه پیش نیاز برای خواننده که در مورد چگونه شکل گیری دو خانواده دراگون و دراکولا اطلاع داشته باشه .پس لطفا جزو فصل ها حسابش نکنید و ارزش داستان رو با این متن که در حد خلاصه پیشینه ی دراگون ها ودراکولا ها هست پایین نیارید. با تشکر

|darkman
2017/12/14, 15:54
امیر جان سلام
من تازه عضو انجمن شدم نمیتونم مطلب رو مثل تو پست کنم تو قسمت راهنما نوشته با استفاده از ابزار در بالا کادر این کارو انجام دهید اما من چیزی نمیبینم :(
میشه منو راهمایی کنی که چطوری مثل مطلب پست کنم ؟

kianick
2017/12/14, 16:03
امیر جان سلام
من تازه عضو انجمن شدم نمیتونم مطلب رو مثل تو پست کنم تو قسمت راهنما نوشته با استفاده از ابزار در بالا کادر این کارو انجام دهید اما من چیزی نمیبینم :(
میشه منو راهمایی کنی که چطوری مثل مطلب پست کنم ؟

اوه! من امیر نیستم ولی! :دی
اگه منظورتون کتاب گذاشتن مثل پست اول هستش، باید برای گذاشتن داستان‌های خودتون به نویسندگان جوان و در غیر اون صورت، به قسمت مورد نظر با توجه به ژانر کتاب مورد نظر در کافه کتاب برید.

منظور از ابزار، همون کادر "ارسال موضول جدید" عه.
که هر تایپیکی که میزنید باید توی قسمت مخصوصش باشه. بدین صورت که به قسمت مربوطه میرید و روی ابزار کلیک کرده و قسمت‌های خالی رو پر میکنید و متنتونو مینویسید!
سولل دیگه‌ای هم هست؟

|darkman
2017/12/14, 16:21
اوه! من امیر نیستم ولی! :دی
اگه منظورتون کتاب گذاشتن مثل پست اول هستش، باید برای گذاشتن داستان‌های خودتون به نویسندگان جوان و در غیر اون صورت، به قسمت مورد نظر با توجه به ژانر کتاب مورد نظر در کافه کتاب برید.

منظور از ابزار، همون کادر "ارسال موضول جدید" عه.
که هر تایپیکی که میزنید باید توی قسمت مخصوصش باشه. بدین صورت که به قسمت مربوطه میرید و روی ابزار کلیک کرده و قسمت‌های خالی رو پر میکنید و متنتونو مینویسید!
سولل دیگه‌ای هم هست؟
ممنون از راهنمایی شما اگه بخوام پست ارسال کنم چی ؟
مثل همینی آقا امیر گذاشته و بقیه به راحتی میتوستن ببینی اگه برم قسمت کافه و ارسال کتاب جدید رو بزنم موضوع تو قسمت " پست های جدید "به نمایش گذاشته میشه ؟
تنها ابزاری که من میتونم ببینم اینا هستن ( انجمن . کافه کتاب . گروه دسته جمعی . تازه چه خبر ) چیزی به اسم ارسال پست جدید رو نمیتونم پیدا کنم

kianick
2017/12/14, 16:51
شما توی صفحه‌ی اصلی انجمن، برو به قسمتی که میخوای. مثلا فانتزی در پارسی و ترجمه شده‌ها. بعد لیست تایپیک‌ها رو میبینی. بالای لیست، این قسمت ارسال موضوع جدید قرار داره، باید به قسمتش بری توی صفحه‌ی اصلی انجمن چنین چیزی وجود نداره.

AMIR-FIRE
2017/12/14, 19:27
پی دی اف پیشینه ی دراکولا ها و دراگون ها:
پیشینه ی دو خاندان دراکولا و دراگون (http://s8.picofile.com/file/8314274676/%D9%BE%DB%8C%D8%B4%DB%8C%D9%86%D9%87_%DB%8C_%D8%AF %D9%88_%D8%AE%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86_%D8%AF %D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A7_%D9%88_%D8%AF %D8%B1%D8%A7%DA%AF%D9%88%D9%86.pdf.html)

suny
2017/12/15, 11:10
این داستان کی ارائه می شه؟

momo jon
2017/12/15, 15:38
سلام و درود . فصل اول آماده شد.البته فصل اول اول نیست ها داره چگونگی تشکیل دو خاندان دراگون ودراکولا رو توضیح میده.بفرمایید نظر هم فراموش نشه.
روزی روزگاری در زمانی که هنوز از شمشیر برای جنگ استفاده میشد ...در شهری دور رسم بود که نوازادانی که با موی دورنگ به دنیا می آیند به قتل
برسانند.اما در این میان دو نوزاد پسر توسط خانواده هایشان بر دهانه ی دو غار مختلف گذاشته شدند .غار اول غار خفاش های افسانه ای بودولی در غار
دوم هیچ موجودی نبود. نام این دو نوزاد رابرت و دریک بود ...جک موهایی مشکی داشت .اما قسمتی از آن موها به رنگ بلوند بود.دریک نیز موهایی
مشکی با قسمتی قرمز رنگ داشت.
پس از گذشت دقایقی خفاش ها دریک را به غار بردند و از خون خود به او
خوراندند.اما آن خفاش ها بر خلاف تصور مردم خفاش های عادی نبودند.
بلکه آنها خفاش هایی با قدرت و خون جادویی بودند در نتیجه برای دریک
هیچ اتفاقی نیفتاد جز اینکه به سرعت دندان های نیشش رشد کرد و
پوستش رنگ پریده شد.
اما در این سمت بر خلاف تصور مردم که غار را خالی از سکنه می پنداشتند
.غار پذیرای اژدهایی تنومند بود.صدای گریه ی رابرت اژدها را از خواب بیدار
کرد و اورا به دهانه ی غار کشاند.هیبت عطیم اژدها نمایان شد .پوستی
فلس دار و آتشین رنگ...پنجه ها و شاخ هایی که از دور مثل نقره برق میزدند...چشم هایی قرمز رنگ صورت خشنش را آراسته بود .طول بالهایش به اندازه ی بادبان کشتی بود و پوزه ی سرخ رنگش به صورت حرارت میداد.
اژدها رابرت را با بالهایش از زمین بلند کرد ...خیلی کوچک بود.خیلی خیلی
کوچک بود.اژدها رابرت را تماشا میکرد و به صدای گریه اش گوش میداد...
اما ناگهان صدای گریه نوزاد قطع شد ...دیگر نفش نمیکشید...اژدها از نفس
خود به کودک دمید و از روح بزرگ خود به نوزاد هدیه داد. رابرت به حیات
برگشت ...اژدها لبخندی زد و رابرت را به داخل غار برد و مشغول پرستاری از آن شد.بیست سال بعد رابرت و دریک دو جوان نیرومند شدند با فذق اینکه یکی از خون تغذیه میکرد ولی دیگری غذای همنوعان انسانش را میخورد. روزی رابرت و دریک به هم برخوردند و دقیقا همان زمان دو دختر
که لباس های اشرافی حریری و ابریشمی پوشیده بودند آنها را ملاقات کردند.دختر ها با آنها دوست شدند و آداب معاشرت ...حرف زدن و علم و دانش انسان هارا به آنها آموختند .پس از چند سال رابرت وارد جامعه انسان ها شد و اژدها را ترک کرد.دریک نیز با جک دوست شده بود و همراه رابرت
وارد جامعه ی انسان ها شد .رابرت نام خانوادگی «دراگون» و دریک نام
خانوادگی«دراکولا» را برای خود انتخاب کرد.رابرت خیلی زود توانست
قدرت عظیم جادوگری اش را که به واسطه داشتن روح اژدها که سمبل
جادو است بدست آوردهکنترل کند ولی دریک نتوانست .او به خون عطش فراوانی داشت و همین باعث شد دردسر ایجاد کند و از شهر به بیرون
رانده شود .رابرت و دریک هر دو ازدواج کردند . صاحب فرزند شدند و فرزندان آنها نیز صاحب فرزند شدند و روند به همین ترتیب ادامه یافت.

این داستان با توجه به این متن به نظرم از داستان قبلیت بهتر بود ولی جای کار زیاد داره و هنوز در حد خوب نرسیده، ولی انقد کشش داشت که تا اخرش خوندم میتونی با کمی تغییر به مقدمش کنی.
اگه به کمک ویراستار احتیاج داری تو تاپیکش بگو

AMIR-FIRE
2017/12/16, 15:42
این داستان کی ارائه می شه؟

ببینید دوست عزیز من دیر به دیر ارائه میدم ولی حداقل جوری ارائه میدم که ارزش خوندن داشته باشه .الان دارم روی نوع نثر و چگونگی رفع اشکال هام در فصل اول فکر میکنم .البته شاید روز تولدم
فصل اول رو ارائه بدم پس منتظر باشید.

AMIR-FIRE
2018/02/21, 16:59
این پیام حذف شد.

momo jon
2018/02/22, 12:29
یکم بیشتر میتونی روی شروع داستانت کار کنی مخصوصا جایی که نوشته کتابیه که داره میخونه
برای اینکه بفهمی سوم شخص بنویسی یا اول شخص پیشنهاد من اینه برای فصل اول هردو رو بنویس و بعد باهم مقایسه
و اینکه هردو زاویه ی دید هم معایب و هم محاسن خاص خودشون رو دارن بهتره اول یک شناخت جزئی از زاوایای دید داشته باشید

AMIR-FIRE
2018/07/17, 14:25
سلام.بعد از یه مدت خیلی طولانی دوباره برگشتم تا به نواده اژدها جون دوباره ببخشم.خب در این مدت خیلی چیزها از داستان تغییر کرده که بدین قراره:
1-خلاصه داستان
2-زاویه دید
3-ایده و خط طرح
از کسانی که نظر دادند و نظر میدهند و نظر خواهند داد ممنونم.
منتظر فصل اول باشید...
البته اضافه کنم شروعش هم فرق کرده

AMIR-FIRE
2018/07/17, 17:08
دوستان فصل اول به پست اول اضافه شد.بخونید و نقد کنید.البته این ویراست نشدست.

AMIR-FIRE
2018/07/18, 11:45
فصل اول به صورت متنی:
سیاهپوش

صدای خنده و شادی تالار را پر کرده و مهمانان مشغول خوردن ،نوشیدن و صحبت کردن بودند،تالار به اندازه یک زمین فوتبال بود و کف آن با سنگ های مرمرین پوشانده شده بود.ستون های آتشین همچون دست هایی سقف تالار که مزین به نقش هایی از اژدها ،شمشیروآتش بود را نگه داشته بودند.سرتاسر تالار پر از میزهای چوبی و سنگی بود مردان وزنان بر روی آنها ،نشسته بر سریر های چوبی قرمز رنگ،غذاو نوشیدنیمیخوردند و از تجربیات خود میگفتند.
در بالای تالار بر روی دیوار مرمرین پوش،سر یک اژدها با فلش های آتشین قرار داشت و زیر آن میزی با شکوه که گویی با نقره پوشیده شده است ؛قرار داشت.مردی با محاسن زرد رنگ به همراه همسرش بر روی میز نشسته بودند که تاجهایی از جنس نقره و طلا داشتند.
تاج مرد که به نظر ارباب و فرمانده به نظر میرسید به شکل اژدهایی بود که به سرش دمش را گرفته بود.و به جای چشمانش یاقوت و زمرد قرار داشت.بر عکس تاج همسرش که به نظر ملکه میرسید ساده بود و همچون یک تاج معمولی که در مهمانی ها استفاده میشوند ساخته شده بود.که بر روی آن یاقوت کبود قرار داشت.
همه غرق خنده و شادی بودند که ناگهان در بزرگ و طلایی تالار باز شد و فردی پیچیده در شنلی مشکی وارد تالار شد.صدای خنده قطع و جایش را به سکوتی مرگ آور داد.مرد شنل پوش با صدایی که گوشت بر تن میخراشید گفت:«سلام آرتور!چه جشن با شکوهی!خب میرم سر اصل مطلب...دو تا خواسته دارم.»
مردی که محاسن زرد داشت و به نظر نامش آرتور بود فریاد زد:«ولاد! فقط دوکلمه میگم...»سپس صدایش را بلند تر کرد و گفت:«برو!بیرون!»
صدای آرتور به حدی بلند بود که تا چندین ثانیه طنینش بر جای ماند.
_ چقدر زود فراموش کردی آرتور!یادت رفته زمانی به دست و پای من افتاده بودی تا کمکت کنم؟
+چرا چرت و پرت میگی؟!ولاد برو بیرون و گرنه...
_ و گرنه چی آرتور؟!!!میترسی بقیه بفهمن با چه حقارتی پیروز جنگ شدی؟میبینم پیروزی خوب بهت مزه داده!تو صاحب طلا و قدرت شدی...من صاحب حقارت و بدبختی.
+تا سه میشمارم اگه نرفته باشی همینجا سر از تنت جدا میکنم!
_آرتور دوست عزیزم!فکر کشتن منو هم نکن ! چون صد هزار دراکولای تشنه به خون کل عمارتت
رو محاصره کردن
+بازم داری بلوف میزنی!
در همین لحظه مرد سیاهپوش شمشیری از درون شنلش کشید و فریاد زد:«آتش!»شیشه ها شکستند،سنگ ها ترک برداشتند و مردم به زمین افتادند.دروازه تالار شکسته شد و موجی از سیاهپوش ها به درون تالار هجوم آوردند .

AMIR-FIRE
2018/07/22, 17:16
فصل اول آپدیت شد. یک سری نقد هارو اعمال کردم. فصل هم صفحاتش بیشتر شده. لطفا بازم نقد کنید تا باعث پیشرفت و بهبود داستان بشه.البته ویراست نشدست.لطفا نظر بدید.

mmmnear
2018/11/08, 22:34
بسیار زیبا و جالب است امید وار ام روزی اسم زیباتوت روی کتاب داستانت ببینم

راتین
2018/12/08, 12:02
بسیار عالی بود. ممنون
امضای کاربر:

راتین (https://www.ratingroup.com/)
کاریک (http://karikweb.com/)