PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نغمه سایه ها



light
2017/10/04, 08:22
اینم کتاب نغمه‌ی سایه‌ها. امیدوارم لذت ببرین.
خلاصه:
آذران بزرگترین سرزمین جهان ویژگی های خاص خود را دارد در این سرزمین سایه ها زنده اند و زندگی میکنند انسان ها شب ها که سایه ها نیستند کار میکنند و سایه ها روز ها که انسان ها میخوابند و این قوانین سالها باعث حفظ صلح شد. در ضمن اگر در آذران سایه ای بمیرد انسان متصل به سایه هم خواهد مرد و اگر انسان بمیرد همین اتفاق برای سایه می افتد.......



قسمتی از متن:
آرما در اتاقش نشسته بود.ساعت تقریبا سه نصفه شب بود و او فقط تا 8 صبح قبل از بیداری سایه ها برای کارش وقت داشت پس با عجله شروع به نوشتن کرد زیرا فردا شب باید گزارش خودش را به سرپرست کارگاهان می داد.
ناگهان صدای عجیبی از بیرون شنیده شد شبیه به فریادی که به سختی زده می شد.آرما با ترس و وحشت پنجره اتاقش را باز کرد و به بیرون نگاه کرد چیزی که می دید غیر قابل باور بود یک سایه روی زمین افتاده بود.اما این وقت شب سایه ها نباید بیدار باشند پس با عجله خانه را ترک کرد و به سمت سایه رفت بالای سرش که رسید سایه تقریبا مرده بود اما سعی میکرد چیزی بگوید:نیمودا.....نیمودا... این را گفت و مرد آرما با عجله به سمت خانه شهردار رفت خبر مرگ سایه را داد شهر یکدفعه از سکوت همه گیرش به شلوغی عجیبی سر سپرد .شهردار فورا به سر نگهبان دستور داد فردی را که به سایه متصل بوده پیدا کنند زیرا او هم باید مرده باشد....
آرما گفت هر که بوده قصد جان هر دو را داشته است.شهردار هم با سر تکان دادن تایید کرد رو به آروما کرد و گفت فردا که سایه ها بفهمند عصبی خواهند شد این پرونده رو به تو میسپارم فورا مسأله را حل کن قبل از اینکه پیچیده تر شود.
آرما پرونده را گرفت ساعت نزدیک 8 بود و وقت برگشتن به خانه.پس با عجله به خانه برگشت نامه ای نوشت و برای سایه اش گذاشت ...
این کار غیر قانونی بود اما آروما و سایه اش تنها کسانی بودند که همدیگر را مثل یک تن واحد می دیدن نه جدا از هم.
متن نامه ...
ادامه دارد ...

kianick
2017/10/04, 17:00
خبببب.
یه نقد کوتاه کوتاه بزنم.
البته متن کوتاه بود خب.
تناقص در افعال چند جا دیده میشه، هم از نظر زمانی و هم از نظر نوع گفتار. ینی توی فعلای به غیر از دیالوگ، محاوره دیده میشد. دوست عزیز یه ویراستار برای کار حتما بگیرین‌متوجهین که با اینکه به ظاهر نکته‌ی مهمی نیست ولی تاثیر خیلی مهمی توی داستان داره. ویرگول و نقطه به داستان خیلی کمک میکنن. لطفا از توصیف استفاده کنید. اصلا توصیف نداشت. بازم میگم، علایم نگارشی توی لحن و نوع داستان تاثیر به سزایی دارن.
بعد همه چی خیلی یهویی بودا‌. یه ذره با احساس تر و چطور بگم ادبی تر ...
مثلا ساعت ۳ نصفه شب بود. نسیم از منجره داخل اتاق می‌آمد و زیر سایه‌ی چراغ، آرما مشغول نوشتن بود. تنها تا ساعت ۸ وقت داشت تا گزارشش را به کارآگاهان بدهد.

این اینجا. شاید اصل داستان خیلی قشنگ باشه ولی توصیف و ادبی نوشتن واقعا مهم هستن. یا اینکه سریع میره پیش شهردار و سایه زود میمیره و یه کلمه میگه و ...
چه وضعشه خو؟
اینهمه اتفاق بدون لحن ادبی که نوشتید، تو ۴ بند جا شدن :|
احساس میکنم اصل داستانتون عالیه. ولی عجله نکنین و توی لحن داستان و توصیفات و ادبی نوشتن، بیشتر کار کنید.
این هم یه نقد بود برای بهتر شدن. امیدوارم ناراحت نشده باشید. ولی همین اول کار اشتباهات رفع بشن بهتره.
کمکی چیزی خواستین من هستم. برای ویراستار هم به محدثه (momo jon) مراجعه کنید. همه جوره کمکتون میکنه (دلتون بسوزه یه همچین خواهری دارم)
و خب نکته‌ی دیگه‌ای یادم اومد بهتون میگم :دی

light
2017/10/04, 21:35
خبببب.
یه نقد کوتاه کوتاه بزنم.
البته متن کوتاه بود خب.
تناقص در افعال چند جا دیده میشه، هم از نظر زمانی و هم از نظر نوع گفتار. ینی توی فعلای به غیر از دیالوگ، محاوره دیده میشد. دوست عزیز یه ویراستار برای کار حتما بگیرین‌متوجهین که با اینکه به ظاهر نکته‌ی مهمی نیست ولی تاثیر خیلی مهمی توی داستان داره. ویرگول و نقطه به داستان خیلی کمک میکنن. لطفا از توصیف استفاده کنید. اصلا توصیف نداشت. بازم میگم، علایم نگارشی توی لحن و نوع داستان تاثیر به سزایی دارن.
بعد همه چی خیلی یهویی بودا‌. یه ذره با احساس تر و چطور بگم ادبی تر ...
مثلا ساعت ۳ نصفه شب بود. نسیم از منجره داخل اتاق می‌آمد و زیر سایه‌ی چراغ، آرما مشغول نوشتن بود. تنها تا ساعت ۸ وقت داشت تا گزارشش را به کارآگاهان بدهد.

این اینجا. شاید اصل داستان خیلی قشنگ باشه ولی توصیف و ادبی نوشتن واقعا مهم هستن. یا اینکه سریع میره پیش شهردار و سایه زود میمیره و یه کلمه میگه و ...
چه وضعشه خو؟
اینهمه اتفاق بدون لحن ادبی که نوشتید، تو ۴ بند جا شدن :|
احساس میکنم اصل داستانتون عالیه. ولی عجله نکنین و توی لحن داستان و توصیفات و ادبی نوشتن، بیشتر کار کنید.
این هم یه نقد بود برای بهتر شدن. امیدوارم ناراحت نشده باشید. ولی همین اول کار اشتباهات رفع بشن بهتره.
کمکی چیزی خواستین من هستم. برای ویراستار هم به محدثه (momo jon) مراجعه کنید. همه جوره کمکتون میکنه (دلتون بسوزه یه همچین خواهری دارم)
و خب نکته‌ی دیگه‌ای یادم اومد بهتون میگم :دی

بابت نقدتون ممنون حتما اصلاح میشه.pdf فصل 1 رو هفته دیگه قرار میدم

ghoghnous13
2017/11/09, 00:00
سلام. پی دی اف کتاب نیومده؟ یا اومده من نمی‌بینم((62))
از سبک داستانتون خوشم اومد. در حال حاضر منتظر اصل داستان هستیم. متشکر نیز هستیم((62))

BOOKBL
2017/11/09, 09:53
اینم کتاب نغمه‌ی سایه‌ها. امیدوارم لذت ببرین.

قسمتی از متن:
آرما در اتاقش نشسته بود.ساعت تقریبا سه نصفه شب بود و او فقط تا 8 صبح قبل از بیداری سایه ها برای کارش وقت داشت پس با عجله شروع به نوشتن کرد زیرا فردا شب باید گزارش خودش را به سرپرست کارگاهان می داد.
ناگهان صدای عجیبی از بیرون شنیده شد شبیه به فریادی که به سختی زده می شد.آرما با ترس و وحشت پنجره اتاقش را باز کرد و به بیرون نگاه کرد چیزی که می دید غیر قابل باور بود یک سایه روی زمین افتاده بود.اما این وقت شب سایه ها نباید بیدار باشند پس با عجله خانه را ترک کرد و به سمت سایه رفت بالای سرش که رسید سایه تقریبا مرده بود اما سعی میکرد چیزی بگوید:نیمودا.....نیمودا... این را گفت و مرد آرما با عجله به سمت خانه شهردار رفت خبر مرگ سایه را داد شهر یکدفعه از سکوت همه گیرش به شلوغی عجیبی سر سپرد .شهردار فورا به سر نگهبان دستور داد فردی را که به سایه متصل بوده پیدا کنند زیرا او هم باید مرده باشد....
آرما گفت هر که بوده قصد جان هر دو را داشته است.شهردار هم با سر تکان دادن تایید کرد رو به آروما کرد و گفت فردا که سایه ها بفهمند عصبی خواهند شد این پرونده رو به تو میسپارم فورا مسأله را حل کن قبل از اینکه پیچیده تر شود.
آرما پرونده را گرفت ساعت نزدیک 8 بود و وقت برگشتن به خانه.پس با عجله به خانه برگشت نامه ای نوشت و برای سایه اش گذاشت ...
این کار غیر قانونی بود اما آروما و سایه اش تنها کسانی بودند که همدیگر را مثل یک تن واحد می دیدن نه جدا از هم.
متن نامه ...
ادامه دارد ...

نکته اول اینکه مقدمه و خود کتاب رو باید توی یک تاپیک بزنید.
2 : یکی از سریع ترین و چرت و پرت ترین متن هایی بود که تاحالا خوندم. البته ایده خوبی پشتش هست اما بهتر نیست اول یکی دو فصل زندگی روزمره آرما خان رو بگید تا خواننده بهتر با آرما و جهان داستان آشنا بشه؟ اینقدر مقدمه هم واقعا کمه.
3: چرا اینقر سریع؟ دنبالت کردن؟ می تونستی یک صفحه فقط درباره مرگ سایه بنویسی. چند صفحه درباره اینکه آرما قبلش داشت چیکار می کرد و چند صفحه راه خونه آرما به خونه شهردار رو توصیف کنی و حالت شهردار رو بنویسی و همین یه تیکه رو به 10 - 30 ( بسته به مهارت و نوع قلم و .... ) تبدیل کنی. الان ما حتی نمیدونیم آرما مرد هست یا زن یا دختر یا پسر :|
4: با علایم نگارشی قهری؟
5: قبل از اینکه همینجوری شروع کنی نوشتن یکم مطالعه کن قبلش و سعی کن مثل کتاب هایی که بنظرت نثر خوبی داشتن بنویسی.

باور کن یه نویسنده عادی اگه بخواد همین ایده رو خلاصه به دوستش توضیح بده دو برابر نوشته تو حرف میزنه. یکم سعی کن صبر کنی. البته میدونم نوشته خودت از دید خودت خیلی خفنه ولی برای یه خواننده خوب واقعا مسخره و غیر قابل درکه. نمره از ده:
1 از 10 ( اونم بخاطر ایده نسبتا جدید هست )

light
2018/01/09, 17:42
ببخشید عذر میخوام من تازه واردم داستان در حال کامل شدن بعد از ویرایش سریعا قرار میدم
و اینکه راجع به قلم تند و یهو بگم که دوستان گفتن در حال ترمیم هستم

kianick
2018/01/10, 17:22
ما منتظریم ^_^
یه کاور خوب هم بزن براش ^_^