PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جلد اول فرزند عدالت:ناجی نارنیا



amirrezaaa
2017/08/05, 14:24
سلام.این دومین تجربه داستانی من هست که در ادامه ی کتاب نارنیا :شیر.کمد.جادوگر نوشته اقای لویس هست وقایع پنج سال بعد از نبرد با ملکه سفید هست که پسری به نام جک وارد نارنیا میشه .12176

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

دانلود فایل فصل-اول1.pdf | آپلود سنتر آپلودر (https://www.uplooder.net/files/a139724f1fe0e930a9f6962b57ee3c5a/%D9%81%D8%B5%D9%84-%D8%A7%D9%88%D9%841)

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

فصل دوم رو سه شنبه منتشر می کنم

amirrezaaa
2017/08/05, 16:12
این داستان 20 عدد فصل خواهد داشت و 100 صفحه خواهد بود پس از انتشار هر فصل لینک دانلود ان قرار می گیرد

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

لطفا هرکس فصل اول رو خوند دربارش نظر بده برام مهمه بدوم محبوبیت داره یا نه

amirrezaaa
2017/08/05, 21:47
پس چرا کسی نظر نمیده؟؟؟؟

amirrezaaa
2017/08/06, 09:53
ممنون که با نظرات بسیار زیادتون امیدوارم کردید به ادامه داستان

Lord_SaM@N
2017/08/06, 13:53
داداش

یکنواخت بود و خیلی سریع اتفاق افتاد یکم بهش کش بدی خوبه اما زیاد طولانی روی یک مسأله مانور نده
دیالوگ ها زیاد خوشم نیومد یکم با داستان درهمش کن
بهش پیچیدگی بده
سعی کن بهترش کنی
دمت جیییز

amirrezaaa
2017/08/06, 14:56
خیلی ممنون خوبه حداقل یک نفر نظر داد

amirrezaaa
2017/08/06, 16:28
فصل دوم12177


گردش من

از اتاق بیرون امدم . با سوال های زیادی مواجه شدم که چرا اصلان گفت من شجاع هستم من ترسوترین بچه در مدرسه بودم

در همین فکر بودم که پیتر پرسید: جک اصلان بهت چی گفت؟

هیچی چیز خاصی نبود +

غیر ممکنه اینهمه طول کشید بعد چیز خاصی نبود -

همین که گفتم پیتر چیز خاصی بهم نگفت +

باشه نمیخواد عصبانی بشی -

از پله ها پایین امدم با موجود عجیبی روبرو شدم یک کوتوله

اهای فرزند ادم -

بله +

- تو برای چی به اینجا اومدی ؟

+باید بهت جواب پس بدم ؟ این رو با عصبانیت تمام بهش گفتم

-بفهم با کی حرف میزنی من زمانی در دربار ملکه مقام

بالایی داشتم

+ اگه ملکه قدرت مند بود به اون اسونی شکست نمیخورد

اهای اهای ... شما دو نفر چه خبرتونه ؟

یک سنتور بود که این جمله رو گفته بود .سنتور بدنی مشکی و ریشی بلند داشت و ساق های پاهایش به رنگ سفید بود با لحنی طلبکارانه گفتم : به شماربطی داره اقای نیمه انسان؟

سنتور که عصبانی شده بود صدایش را بلند کرد و گفت:

اصلا تو کی هستی ؟ من فرمانده گارد سلطنتی هستم تو کی هستی ؟

در همین لحظه صدایی که ارامش را در دل همه ایجاد میکرد گفت:اون پسر اسمش جکه و به دستور من اینجا اومده اون فرمانروای پنجم هست.

اصلان بود به محض تمام شدن حرف هاش همه زانو زدن من هم بی اختیار زانو زدم وقتی بلند شدم سنتور با لحنی که شرمندگی در ان بود گفت : سرورم گستاخی و بی ادبی من رو ببخشید من هویت شمارو نمیدونستم.

+عیب نداره بلند شو من هم با لحن بدی با تو صحبت کردم من هم معذرت میخوام . حالا میشه اسمت رو بدونم؟

-بله قربان اسم من تام هست .دوست دارید الان همراه با فرانک و سایمون به گردش بریم ؟

با لحن دوستانه ای گفتم :بله حتما خیلی خوشحال میشم فقط یه سوال فرانک وسایمون کی هستن ؟

-من فرانک هستم .

صدای کلفتی بود وقتی دقیق نگاه کردم فهمیدم یک گاو ادم هست .

-من هم سایمون هست .

این یکی متضاد فرانک بود یک موش با صدای نازک پوستی سفید و قدی کوچک .

+از اشنایی با هر دوتون خوشبختم .اصلان من میرم گردش .

اصلان یال هایش را تکان داد و گفت : برو ولی مواظب خطرات باش

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

نظر فراموش نشه سعی کردم اشکالاتش برطرف شه

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

دانلود فایل فصل-دوم.pdf | آپلود سنتر آپلودر (https://www.uplooder.net/files/39fb458a9b2ce8fa287145639e18527e/فصل-دوم.pdf.html)

kianick
2017/08/06, 19:19
یه حسی بهم میگه قبل از گذاشتن شما باید اینو به من میدادید ویراست میکردم.
و یه حس دیگه بم میگه فصلا خیلی کوتاهن. خیلی.
و یه حس دیگه...
نه حالا که میبینم حس دیگه‌ای فعلا ندارم.
تا بعد.

kianick
2017/08/06, 20:41
این عصل خیلی بهتر بود ولی اگه مایلید من ویرایش رو انجام بدم و بفرستم براتون، تا شما ویرایش کنید پستتونو.

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

با توجه به حرف سامان، شما برو دوباره نارنیا رو بخون حداقل یه کتابشو، به دیالوگ ها و فضای داستان هم خوب توجه کن. در حدی که بدونی نویسنده از داستان و دیالوگا چی میخواسته. اینجوری میتونی منطق نارنیا رو درک کمی و با توجه به اون منطق داستانتو پیش ببری.

amirrezaaa
2017/08/06, 21:04
باشه اگه زحمتی نیست شما ویرایشش کن

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

نارنیا رو خوندم منتهی من این سبکی دوست دارم و لازمه بگم که این داستان دیگه فن فیکیشن نیست بلکه من خواستم دوره زمانی و فضای داستان در نارنیا باشه داشته باشه و تو جلد دوم شما دیگر 4 شاه و ملکه رو نخواهید دید و داستان خودش مستقل میشه اینکه در جلد اول از 4 شاه و ملکه استفاده کردم بخاطر این بود که داستانم خالی نباشه و الان هم شما کمرنگ شدن اون شخصیت هارو میبینید

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

متاسفانه این فصل کوتاه بود چون من در روزهای پیش رو کارهای زیادی دارم برای همین فصل رو زودتر دادم و به همین دلیل این فصل خیلی کمتر شد ولی فصل های بعد 6الی 8 صفحه خواهند بود

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

ممنونم که داستان رو دنبال میکنید

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

خب نوبت میرسه به نکته جلد اول دوپایان داره یک پایان بد یک پایان خوب که پایان خوب پایان اصلی خواهد بود

j.s.m
2017/08/07, 09:20
داستانت خیلی سریع اتفااق افتاد جای بهتر شدن داره. اگر کمی توصیفاتت رو بیشتر کنی و داستانت ررو بیشتر بپردازی خیلی بهتر نیشه. توی کتابای اصلی اقای لوییس روی توصیف فضاها و ادمها خیلی تاکید داشتن. اگر دوست داری داستانت شبیه بشه به نارنیا روی توصبفاتت بیشتر تمرکز بذار اما نذار که توصیف کردن جلوی روند داستانت رو بگیره. یعنی توصیف رو با روند داستانت به یه تعادلی برسون اگر این کارو بکنی عالی میشه.
مقدار داستانی که برای هر فصل میذاری بیشتر کن و در عین حال سعی کن که حجم فصلها رو بیشتر کنی تا توی انجام این نکته ای که بالا بهت گفتم کمکت ککنه.
توی خود نارنیا اگر دقت کنی خیلی فضا ها و ادمها و شخصیتها رو جادویی توصیف میکنه روی اینم یکم تمرکز داشته باش. یه نکته دیگه‌ای که من خودم از یک نویسنده با تجربه شنیدم این بود که موقع نوشتن خودت رو یک نویسنده بدون نه یک ادمی که صرفا مینویسه و به متنت احترام بذار. منظور اینه که از سر بیحوصلگی ننویس. و نکته دیگه اینکه همیشه یادت باشه که نوشتن استعداد نیست و باتمرین به دست میاد. درست مثل عضله ای که میخوای قویترش کنی باید ازش کار بکشی مغز نویسندگی هم همینطوره هرچقدر جلوتر بری موفق میشی. ((97))
توی متنت چندتا نکته قوتی که داشت هم بود. یکیش مثلا این بود که داستان پردازی خوبی داری ایده هات جالبن همین بباعث میشه ارزش خوندن داشته باشن و کارت قویتر بشه.
دوم اینکه شخصیتاتو خوبب شکل میدی و ازشون خوب استفاده میکنی. و اینکه خوب میتنی از تخیلت استفاده کنی.
ایده جالبیه داستانت زودتر بزار که ما بخونیم
منتظریم ((97))

amirrezaaa
2017/08/07, 10:00
خیلی ممنون از نقد زیباتون.امروز فصل 3 رو میزارم

amirrezaaa
2017/08/07, 15:58
فصل سوم


اولین حمله



به همراه فرانک، تام وسایمون به سمت دروازه به راه افتادیم. هوا کمی سردتر از دیروز بود. در این فکر بودم که چرا ملکه هیچ حمله یا حرکتی نمیکند که ناگهان سایمون با صدای نازکش گفت:《سرورم، چه شد که شما به اینجا امدید؟》 گفتم:《اول اینکه لازم نیست هیچکدومتون با من رسمی صحبت کنید.》 بعد ماجرا رو براش شرح دادم. کم کم به جنگل رسیدیم. جنگل پر از درخت ها و بوته‌های سرسبز بود و جز صدای پرندگان هیچ صدایی در آن شنیده نمیشد. وارد جنگل شدیم. تام با لحن مغرورانه همیشگیش گفت:《جک، یعنی سرورم میشه چند لحظه تنها باشیم ؟》
+باشه عیبی نداره.
فرانک و سایمون به دنبال گشت و گذار رفتند و من و تام تنها شدیم .-سرورم نمیدونم خبر دارید یا نه <و ناگهان لحنش عوض شد گویی نگرانی زیادی داشت >ملکه سپید....برگشته.
گلویم را صاف کردم و گفتم :《من از بدو ورودم به نارنیا این موضوع رو میدونستم و دلیل اینجا بودن من هم همینه. من اینجام تا جلوش رو بگیرم .
-ما سنتور ها از روی ستاره ها این موضوع رو فهمیدیم و اصلان ازمون درخواست کرد که این موضوع رو به هیچکس اطلاع ندهیم ولی من خواستم شما رو در جریان بزارم چون به نظر من شما فرد قابل اعتمادی هستید.
+خیلی ممنون که من رو قابل اعتماد دونستی ولی وقتی
اصلان ازتون خواسته بود نباید چیزی میگفتید حتی به من .حالا هم حرکت کن بریم پیش اون دوتا ممکنه شک کنن به صحبتامون.



-باشه سرورم.



به سمت فرانک و سایمون حرکت کردیم درحال ماهیگیری برای من بودند و از قرار معلوم مسابقه گذاشته بودند .گفتم:سایمون، فرانک چکار میکنید؟ من



ماهی دوست دارم ولی نه اینقدر. لطفا بس کنید.



فرانک با لحن دوستانه ای گفت :《سرورم شما باید زیاد



بخورید تا قوی و پرزور شوید اگر کم بخوریدکه ضعیف



میمانید.》



+برای بار اخر میگم با من رسمی حرف نزنید .
فرانک



ممنون بابت نگرانیت ولی هرچیزی اندازه ای داره و من



هم به اندازه غذا میخورم راستی یه سوال میشه ازت درخواست کنم به من شمشیر زنی یاد بدی؟



-قربان مگه خودتون بلد نیستید؟



+چرا بلدم ولی میخوام حرفه ای شم



-چشم قربان هر روز که خواستید به من اطلاع بدید



+تام میشه به من تیراندازی یاد بدی؟و سایمون ممنون میشم اگه بهم اصول نقشه کشیدن رو یاد بدی؟



هردو همزمان گفتند :مایه ی افتخار ماست



در همین حالو احوال بودیم که ناگهان تیری با سرعت از جلوی صورت من گذشت .با لحنی که حاوی ترس بود فریاد زدم :《بهمون حمله شده به محض اتمام جمله تیر دیگری به سمت من پرتاب شد و بعد تقریبا 12 کوتوله بیرون امدند و به سمت ما حمله ور شدند تام کمانش را کشید و شروع به تیر اندازی کرد واقعا حرفه ای تیر اندازی میکرد و یه جورایی غیر ممکن بود تیرش به هدف نخوره . فرانک گرز سنگی و بلندش را بیرون کشید و به سمت یک کوتوله یورش برد با ضربه شاخ هایش کوتوله را به چند متر انطرف تر پرتاب کرد و با ضربه ی گرزش یک کوتوله دیگر را پرتاب کرد .



سایمون شمشیر کوچیکش را که بیشتر مثله کارد اشپزخانه بود از قلافش در اورد و دونه دونه کوتوله ها رو نقش بر زمین میکرد غرق تماشای مبارزه بودم که



صدایی بلند شد



-اهای میدونی ملکه چقدر جایزه برای سرت تعیین کرده



الان سرت رو قطع میکنم
و از بالای یک تکه سنگ بزرگ به روی من پرید خیلی محکم زمین خوردم. شمشیرش را برد بالا ناگهان زمان برایم ایستاد. صدایی که مهر و محبت و ارامش را به انسان منتقل میکرد گفت :《شمشیرت را بکش .....شمشیرت را بکش و از خودت دفاع کن.》 .گفتم :《من که شمشیر ندارم.》 صدا گفت :《حالا داری.》 و احساس کردم چیزی در دستم بوجود امد.



یک شمشیر طلایی بود که در وسطش عکس یک شیر بود حالا فهمیدم اون صدا چه کسی بود، اصلان بود و دوباره زمان به حالت معمولی در اومد. با لگدی کوتوله رو به چند متر اونطرف تر پرت کردم از جام بلند شدم. شمشیر را با دو دستم محکم چسبیده بودم.



-که اینطور بچه. بدون من خون موجودات زیادی رو ریختم تو نمیتونی من رو شکست بدی .



و بعد به سمت من حمله کرد شمشیرش را از بغل به سمت پهلوی من حرکت داد تمام قدرتم رو جمع کردم و ضربه ای محکم به شمشیرش وارد کردم شمشیر کوتوله



شکست و از دستش در اومد بعد با یک حرکت دیگه سر



کوتوله رو قطع کردم . کوتوله های دیگر که دیدند سردستشان کشته شده پا به فرار گذاشتند من خیلی خوشحال بودم. طوری که صدای اطراف رو نمیشنیدم صدایی من رو به خودم اورد :《جک مواظب باش ولی من توجه نکردم که ناگهان تیری به بازوی من برخورد کردم شدت درد خیلی زیاد بود طوری که فریاد میزدم و بیهوش شدم.
بهوش امدم دستم باندپیچی شده بود و خیلی درد میکرد به از جام بلند شدم و به سمت خارج از اتاق حرکت کردم اصلان رو دیدم با صدای همیشگیش گفت :《



جک حالا فهمیدی شجاع هستی بلکه شجاعت تو در اعماق وجودت بود ولی تو امروز بیدارش کردی حالا



به نظرت هنوز هم ترسویی؟》




+نه اصلان من هنوز به شجاغتی که برای انجام ماموریتم نیاز دارم نرسیدم. راستی الان من تقریبا یک روزه که اینجا هستم من دوتا برادر دارم و مادرم منتظر من هست وقتی من برگردم یک روز گذشته ؟



-نه جک حتی اگه سالها در نارنیا بمونی وقتی برگردی زمان هیچ تغییری نکرده.



خیلی خوشحال شدم و محکم اصلان رو بغل کردم

پایان فصل سوم امیدوارم خوشتون اومده باشه

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

با تشکر از کیانیک بابت ویرایش خوبشون. لطفا خوندین نظر هم بدید

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

دانلود فایل فصل-سوم.pdf | آپلود سنتر آپلودر (https://www.uplooder.net/files/3f72e10c68e9582021828b9223761786/فصل-سوم.pdf.html)

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

البته این فایل ویرایش نشده فصل هست از دفعات بعد ویرایش شده را قرار میدم

Celaena Sardothien
2017/08/07, 16:21
ببین ، گفتم اینجا نظر بدم بهتره ، دیالوگ هات مشکل دارن هم نگارشی و هم از نظر داستانی ، نگارشی ک با ویرایش رفع میشه اما داستانی رو باید خودت درستش کنی . خب من پیشنهاداتی بهت میدم :
1. توصیفاتت خیلی کمه ، باید ظاهر بچه ها رو توصیف میکردی ، هوا و اینا ، احساسات کم بودن ، مدرسه چه شکلی بود تو چه شهری بود ؟ همه اینا هست
2.تازه کلی کار باحال میشد بکنی مثلا یه پسر ایرانی بره تو نارنیا ! از طریق غار علیصدر مثلا ! خود من تو فکرم که یک فن فیک بنویسم و احتمالا یا نارنیا هست یا اشیانه افسانه .
3.حواست کجاس . معمولن کلایو لوئیس نصف صفحه رو میداد به توصیف اسلان و اینا . اینکه ابهت نداشت اصلا . کوتوله رو هم خوب توصیف نکردی. من فایل اولی رو ک فرستاده بود خوندم و نظراتم اینان . اگر دلت میخواد من داستانت رو بخش اولش یعنی فصل یک رو یکم ویرایش کنم و با توصیفات بنویسم و برات بفرستم . نظرت چیه ؟
اگر خواستی تو پ.خ. بگو .
اها یه چیز دیگه وقتی میخوای از کسی که نقد کرده تشکر کنی پاسخش رو با نقل قول بده تا بفهمه و اگرم نمیدونی کدومه همون دکمه ای هست که فلشش یه خط دیگه هم جلوش داره یعنی دومین دکمه زیر هر پست از سمت چپ
موفق باشی دوست عزیز :) ♡♥♡

amirrezaaa
2017/08/07, 16:27
ببین ، گفتم اینجا نظر بدم بهتره ، دیالوگ هات مشکل دارن هم نگارشی و هم از نظر داستانی ، نگارشی ک با ویرایش رفع میشه اما داستانی رو باید خودت درستش کنی . خب من پیشنهاداتی بهت میدم :
1. توصیفاتت خیلی کمه ، باید ظاهر بچه ها رو توصیف میکردی ، هوا و اینا ، احساسات کم بودن ، مدرسه چه شکلی بود تو چه شهری بود ؟ همه اینا هست
2.تازه کلی کار باحال میشد بکنی مثلا یه پسر ایرانی بره تو نارنیا ! از طریق غار علیصدر مثلا ! خود من تو فکرم که یک فن فیک بنویسم و احتمالا یا نارنیا هست یا اشیانه افسانه .
3.حواست کجاس . معمولن کلایو لوئیس نصف صفحه رو میداد به توصیف اسلان و اینا . اینکه ابهت نداشت اصلا . کوتوله رو هم خوب توصیف نکردی. من فایل اولی رو ک فرستاده بود خوندم و نظراتم اینان . اگر دلت میخواد من داستانت رو بخش اولش یعنی فصل یک رو یکم ویرایش کنم و با توصیفات بنویسم و برات بفرستم . نظرت چیه ؟
اگر خواستی تو پ.خ. بگو .
اها یه چیز دیگه وقتی میخوای از کسی که نقد کرده تشکر کنی پاسخش رو با نقل قول بده تا بفهمه و اگرم نمیدونی کدومه همون دکمه ای هست که فلشش یه خط دیگه هم جلوش داره یعنی دومین دکمه زیر هر پست از سمت چپ
موفق باشی دوست عزیز :) ♡♥♡

خیلی ممنون الان تو پیام خصوصی بهتون اطلاع میدم

Celaena Sardothien
2017/08/07, 16:33
من الان همه رو خوندم . اسلانو بغل کردی ؟ بیخیال ((119))
روند حمله خوب بود ، ولی بازم توصیفاتت کم بود در واقع اصلا نداشتی ، احساسات هم کم بودن و با یک لحن عجیبی انگار از سمت جک صحبت میشد یه لحن تند ! یه جورایی بدخلق بود انگار . دیگه ... اممم ... اها ، ببین سبکت ... درکش نمیکنم ، یعنی چی ک فن فیکشن نیست ؟ درسته شخصیت هات جدید ن ولی وقتی از ایده ی یک داستان استفاده میکنی اسمش میشه فن فیکشن ، اصولا همین تغییر ماجرا تو فن فیکشن اتفاق میفته دیگه ! بنابراین پیشنهاد میدم کتاب نارنیا رو بذار بغل دستت و توصیفات و اینا رو از روی اون بنویس . رفتن تو قلعه ؟ بزرگ بود ؟ ابهتش ؟
ببین یکی از مهمترین چیزا تو داستان اینه که بتونی جور یتوصیف کنی چیزیو ک خواننده رو وادار به تحسین کنه و در ضمن بتونه تصورش کنه . ما که نمیتونیم ذهن تو رور بخونیم بنا براین باید قشنگ توصیف کنی و دقیق توضیح بدی که مکان و غیره چجورین ! پس تو فصلای بعدی من ازت انتظار یک دسکریپشن عالی رو دارم .
موفق باشییییی :)

amirrezaaa
2017/08/08, 11:17
فصل های هر داستان در روز سه شنبه هرهفته قرار میگیرد

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -


من الان همه رو خوندم . اسلانو بغل کردی ؟ بیخیال ((119))
روند حمله خوب بود ، ولی بازم توصیفاتت کم بود در واقع اصلا نداشتی ، احساسات هم کم بودن و با یک لحن عجیبی انگار از سمت جک صحبت میشد یه لحن تند ! یه جورایی بدخلق بود انگار . دیگه ... اممم ... اها ، ببین سبکت ... درکش نمیکنم ، یعنی چی ک فن فیکشن نیست ؟ درسته شخصیت هات جدید ن ولی وقتی از ایده ی یک داستان استفاده میکنی اسمش میشه فن فیکشن ، اصولا همین تغییر ماجرا تو فن فیکشن اتفاق میفته دیگه ! بنابراین پیشنهاد میدم کتاب نارنیا رو بذار بغل دستت و توصیفات و اینا رو از روی اون بنویس . رفتن تو قلعه ؟ بزرگ بود ؟ ابهتش ؟
ببین یکی از مهمترین چیزا تو داستان اینه که بتونی جور یتوصیف کنی چیزیو ک خواننده رو وادار به تحسین کنه و در ضمن بتونه تصورش کنه . ما که نمیتونیم ذهن تو رور بخونیم بنا براین باید قشنگ توصیف کنی و دقیق توضیح بدی که مکان و غیره چجورین ! پس تو فصلای بعدی من ازت انتظار یک دسکریپشن عالی رو دارم .
موفق باشییییی :)

درباره توصیفات این فصل متاسفانه نتونستم توصیف کنم .شخصیت جک رو اخلاقیاتش رو از خودم الهام گرفتم چون خودم هم اینجوری هستم .بغل کردن اصلان چیزی نیست لوسی و سوزان بارها اصلان رو بغل کردن کتاب نارنیا رو خوندم اونم چند بار و با همه چیزش اشنا هستم .ممنون از نقد زیباتون

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

1.اسم تو چیست؟ جک
2. ظاهر (سن، چهره، لباس).17 سال دارم
3. وضعیت تاهل(مجرد، متاهل، فرزندان . مجردم فعلا
4.خانواده(والدین، اعضای تاثیرگذار خانواده).دو برادر به اسم های ادوارد و ارتور دارم و مادرم پدرم هم در جنگ کشته شده
5. پیشینه(تحصیلات، شغل،...).در یک دبیرستان معمولی درس خوندم
6.ویژگی ها( تکیه کلام ها، عادت ها، وسایلی که همراه دارد).هان.همیشه اخم روی صورت دارم .
1. اگر یک روز آزاد داشتی و تنها وظیفه ات این بود که لذت ببری، جه کار می کردی؟شمشیر زنی و تیر اندازی تمرین میکردم
2. در زندگی ات به جه جیزی بیش از همه افتخار می کنی؟(جواب این سوال هم در مورد زندگی شخصی می تواند باشد هم زندگی حرفه ای) به خدمت به سرزمین نارنیا .خوب هم مخ میزنم
3. صبح که از خواب بیدار می شوی اولین کاری که انجام می دهی چیست؟مثله همیشه چک میکنم ببینم ایا تو نارنیا هستم یا نه
4. از چه چیزی در زندگی ات بیش از هر چیز شرمنده هستی؟اینکه باعث کشته شدن موجودات زیادی شدم
5. فکر می کنی به چیزی که والدین ات می خواستند تبدیل شده ای؟اره....پدرم همیشه میخواست یک جنگجو دلیر و پر افتخار بشم.
6. چه چیزی بوده که همیشه دوست داشتی انجام بدی و لی نتوانسته ای؟ چرا؟زندگی همیشگی تو نارنیا ولی چون اصلان گفت مجبور شدم برم
7. بدترین اتفاق زندگی ات چه بوده؟ چه چیزی از آن یاد گرفته ای؟کشته شدن بهترین دوستم و یاد گرفتم همیشه مواظب دوستام باشم تا از دستشون ندم
8. در مورد بهترین دوستت بگو، کجا آشنا شده اید؟ چه چیزی را در مورد او دوست داری؟ او از چه چیز تو خوشش می آید؟تام در نارنیا باهاش اشنا شدم وقتی در حال جر و بحث با یه کوتوله بودم اون از اینکه من هیچ وقت حرفم رو پس نمیگیرم خوشش اومد
9. بدترین کاری که در حق یکی انجام داده ای چیست؟چرا؟به زودی می فهمید
10. دوست داری روی سنگ قبرت چه بنویسند؟حتی اگر شجاعت نداری سعی کن مثله یک قهرمان بمیری
11. دوست ایده آل ت رو توصیف کن و بگو اگه پیدایش کنی با او ازدواج می کنی؟.دختری با موهای طلایی قدی متوسط صورتی کک مکو و اندامی زیبا پیداش کردم و خیال ازدواج باهاش رو دارم
12. بزرگ ترین ترست چیست؟اینکه بفهمم دیگه راه برگشتی به نارنیا و دیدن اصلان نیست
13. با اهمیت ترین چیز زندگی ات چیست؟ برای چه چیزی بیشترین ارزش را قائلی؟شرافتم.چون شرافت یک جنگجو خیلی مهم هست
14. موقع رانندگی به چه آهنگی گوش می دهی؟متاسفانه من ماشین ندارم و نمیدونم هم چیه
15. چه چیزی را در مورد خودت بیشتر دوست داری؟ چه چیزی را کمتر؟ اینکه رو حرفم وایمیستم واز مغرور بودن خودم بدم میاد
16. چه احساسی در مورد زندگی ات داری؟ چه چیزی را دوست داری تغییر دهی اگر چیزی برای تغییر وجود دارد؟زندگیم درهر دو دنیا عالیه و هیچ چیزیش رو دوست ندارم تغییر بدم جز مردن پدرم
17. چه چیزی عصبانیت می کند؟اینکه بفهمم به من خیانت شده
18. خشم خودت را چطور نشان می دهی؟شمشیرم رو میکشم نفسم رو حبس میکنم و هرچی جلو دارم باشه ریز ریز میکنم
19. صبحانه مورد علاقه ات چیست؟ی لیوان شیر و یک کیک شکلاتی
20. از چه چیزی پرهیز می کنی؟دروغ گفتن

خب اینم از مصاحبه شخصیت اصلی یعنی جک


- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

فردا مصاحبه شخصیت سایمون رو میزارم

amirrezaaa
2017/08/09, 10:45
مصاحبه سایمون رو الان میزارم

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

.اسم تو چیست؟ سایمون
2. ظاهر (سن، چهره، لباس).دو سال سن دارم البته برای یه موش یه ذره زیاد هست به لطف اصلان من از همه ی موش ها بیشتر عمر میکنم.موهای سفید دارم روی صورتم بریدگی ها زیادی وجود داره
3. وضعیت تاهل(مجرد، متاهل، فرزندان . متاهل هستم و صاحب 12فرزند
4.خانواده(والدین، اعضای تاثیرگذار خانواده)همسرم اناستازیا و 12 تا پسرم
5. پیشینه(تحصیلات، شغل،...).در قصر کایرپاراوال بزرگ شدم و مهارت های رزمی رو اصلان بزرگ به من اموزش داده
6.ویژگی ها( تکیه کلام ها، عادت ها، وسایلی که همراه دارد).تیکه کلام ندارم همیشه شمشیرم همراهم هست و عادت دارم هرروز یه لیوان چای کاج بخورم
1. اگر یک روز آزاد داشتی و تنها وظیفه ات این بود که لذت ببری، جه کار می کردی؟به پسرام شمشیر زنی اموزش میدادم
2. در زندگی ات به جه جیزی بیش از همه افتخار می کنی؟(جواب این سوال هم در مورد زندگی شخصی می تواند باشد هم زندگی حرفه ای)خدمت به اصلان و پادشاه جک
3. صبح که از خواب بیدار می شوی اولین کاری که انجام می دهی چیست؟ببینم ایا از تعداد بچه هام کم نشده
4. از چه چیزی در زندگی ات بیش از هر چیز شرمنده هستی؟اینکه با بی مسعولیتی خودم گذاشتم پادشاه تیر بخورن
5. فکر می کنی به چیزی که والدین ات می خواستند تبدیل شده ای؟اره ...مادرم همیشه میخواست اصلان به من افتخار کند
6. چه چیزی بوده که همیشه دوست داشتی انجام بدی و لی نتوانسته ای؟ چرا؟بتونم شمشیر انسان هارو بلند کنم .
7. بدترین اتفاق زندگی ات چه بوده؟ چه چیزی از آن یاد گرفته ای؟نمیتونم بگم چون خیلی برام سخته
8. در مورد بهترین دوستت بگو، کجا آشنا شده اید؟ چه چیزی را در مورد او دوست داری؟ او از چه چیز تو خوشش می آید؟ فرانک وقتی یک گربه دنبال من بود فرانک جلوی گربه رو گرفت و من رو نجات داد البته این برمیگرده به بچگی ما
. بدترین کاری که در حق یکی انجام داده ای چیست؟چرا؟همسرم و بچه هام رو برای یک سال تنها گذاشتم
10. دوست داری روی سنگ قبرت چه بنویسند؟برای نارنیا و اصلان کشته شد
11. دوست ایده آل ت رو توصیف کن و بگو اگه پیدایش کنی با او ازدواج می کنی؟.به شما ربطی نداره ولی پیداش کردم و باهاش ازدواج کردم
12. بزرگ ترین ترست چیست؟اینکه بفهمم یکی از بچه هام گمشده
13. با اهمیت ترین چیز زندگی ات چیست؟ برای چه چیزی بیشترین ارزش را قائلی؟شرافتم.چون شرافت یک جنگجو خیلی مهم هست
14. موقع رانندگی به چه آهنگی گوش می دهی؟متاسفانه من ماشین ندارم و نمیدونم هم چیه
15. چه چیزی را در مورد خودت بیشتر دوست داری؟ چه چیزی را کمتر؟ اینکه خنده رو هستم و از اینکه خیلی زود به همه اعتماد پیدا میکنم بدم میاد
16. چه احساسی در مورد زندگی ات داری؟ چه چیزی را دوست داری تغییر دهی اگر چیزی برای تغییر وجود دارد؟زندگیم عالی هست و دوست ندارم تغیرش بدم
17. چه چیزی عصبانیت می کند؟اینکه بفهمم کسی به من دروغ گفته
18. خشم خودت را چطور نشان می دهی؟معمولا عصبانی نمیشم
20. از چه چیزی پرهیز می کنی؟بی ادبی

اینم مصاحبه سایمون موش وفادار


- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست‌ها ادغام شدند - - - - - - - - -

فردا مصاحبه فرانک رو میزارم

amiraa
2017/08/09, 13:11
داداشی ناراحت نشی ولی مگه انشا مینویسی الان تو فصل سومت انگار فقط گفتی این شد و اون شد ولی خیلی قشنگه

amirrezaaa
2017/08/09, 15:30
قبول دارم خودت که میدونی این فصل رو که داشتم مینوشتم چی شد .حالا ببینم خودت چه میکنی