آرش ساعی
2017/03/29, 07:15
من به خورشید که هر روز به تو زل میزند
حسادت میکنم
به کوه و دشت و بیابان هایی که تو به آن مینگری
به آن ستاره ای که در آن دور دست هاست
و با چشمک های تو زنده است و سوسو میکند
حسادت میکنم
به نقاشی هایت
که تو خالقشان هستی
به کلماتی که تو بیان میکنی
حسادت میکنم
به سیگار که بر لب هایت بوسه میزند
به تک تک قطره های باران
که در آغوش میگیرنت
به نسیم که نوازشت میکند
من حتی به این قلم که از تو مینویسد
حسادت میکنم
آه!!!
ای غریبه آشنا من
به مرز نابودی رسیده ام
به دادم برس...
حسادت میکنم
به کوه و دشت و بیابان هایی که تو به آن مینگری
به آن ستاره ای که در آن دور دست هاست
و با چشمک های تو زنده است و سوسو میکند
حسادت میکنم
به نقاشی هایت
که تو خالقشان هستی
به کلماتی که تو بیان میکنی
حسادت میکنم
به سیگار که بر لب هایت بوسه میزند
به تک تک قطره های باران
که در آغوش میگیرنت
به نسیم که نوازشت میکند
من حتی به این قلم که از تو مینویسد
حسادت میکنم
آه!!!
ای غریبه آشنا من
به مرز نابودی رسیده ام
به دادم برس...