PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بوی عیدی، بوی توپ



The Holy Nobody
2017/03/17, 23:27
نمی‌دونم داستان کوتاه محسوب میشه یا دل نوشته؟
فی البداهه است در هر صورت:

همین پارسال بود انگار. قربون گرمی دستات بی بی، سبزه رو می‌چیندی رو سفره، قرآنو می‌ذاشتی، دونه دونه هفت تا سین‌ت رو کامل می‌کردی. انقدر با عشق که به بدمصبا حسودیمون می‌شد. سنجد رو می‌ذاشتی، سکه ها رو می‌ذاشتی، ماهی قرمزا رو ما نمی‌ذاشتیم بذاری. تا تیک تیک رادیو موقع لحظه تحویل سال جونش در نمی‌اومد و دو سه تا پس گردنی از خدابیامرز آقاجون نمی‌خوردیم نمی‌ذاشتیم ماهیه بره پای سفره.
ننه یادته؟ اون پاکت کاغذیا رو صبح عید دستت می‌گرفتی، چادر گُلیت دور کمرت، از خرید می‌اومدی ماهیا رو پاک می‌کردی، سبزی رو پاک می‌کردی، برنجا رو می‌شستی. گاهی دو سه قطره اشک خونه می‌کرد روی گونت ماهم هیچوقت نمی‌فهمیدیم چرا. مام می‌شستیم زیر پنجره با نسیم خنک عشق می‌کردیم و می‌رفتیم تو فکر. عیدیا، خونه‌ی پدرجون، خنده‌ها، خوردنیا، از هرکدوم یکی بردارا، جا به جا کردن کفش مهمونا، غرغرای بابا. اصلا واسه خودشون گل و وید و بنگی بودن این فکر و خیالا.
بی بی جون، قربون چروک دور چشمات، گریه نکن خب؟ ای بابا دم عیده حالمونو خراب نکن ننه. بذار اشکاتو پاک کنم، آها... الان بهتر شد. بخند... دیگه تعریف نمی‌کنما؟ آها این شد. فدای خندت که دل آقاجونم با همینا بردی.
جونم برات بگه بی بی اون روزا رو دیگه نداریم. اون آدمای خوب رو نداریم. دیگه اون سیزده به درای توی پارکو نداریم. دیگه بوی عیدی نداریم، دیگه بوی توپ هم نداریم. کاغذ رنگی؟ تموم کردیم ننه. کاغذ رنگی‌مون الان همین آسمون خاکستری بالای سرمونه. همین بغض و هوای نم دارشه. بوی عیدی نداریم، جاش بوی اشک آسمون رو تن خاک که داریم، بوی سیگار و قهوه که داریم. ولی این کجا و اون کجا بی بی؟
ماهی دودی هم نداریم، چه برسه وسط سفره نو باشه. سفره‌مون همین زمین سیاه تر از آسمونه، سبزه‌هاشو سیاه کردن، خاکاشو قیر کردن، سنگاشو آسفالت کردن، چشمه‌هاشو خشکوندن. اینم سفره نومون ننه.
بی بی، زمستونمونو با تومور بدخیم این شهر سر کردیم ولی ارواح خاک آقاجون اگه خستگیمون در شده باشه. نشد که هیچ، داریم جون می‌دیم تو دل این چنگار که خداشاهده نمی‌خوام وا بدم. ولی می‌دونم بالاخره نفله‌ام می‌کنه.
ای بابا بی بی... باز که گریه می‌کنی... شاید بخاطراین خاکای روی این سنگ سیاهه؟ بذار آب و گلاب بریزم، حالا درست شد. جون سالارت بخند. دیگه تعریف نمی‌کنما...؟

MIS_REIHANE
2017/03/18, 00:49
چی میتونم بگم؟
احسنت و تبارک الله احسن النویسنده (:
با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم.اصن این شعر از همون اول تو مغزم پیچید وقتی اسم تاپیکو دیدم.
مرسی ط لذت بردم.

momo jon
2017/03/18, 12:04
خیلی خوب بود((48))
ممنون حس خوبی داشت((48))

mixed-nut
2017/03/19, 01:51
یه زمانی دم عید، میفتادیم به جون اینترنت و دنبال عکسای سفره هفت سین بودیم.
تلگرام نبود، اینستاگرام نبود، پینترست هم نبود
یه دونه گوگل ایمیج بود!
بعدشم کلی ریخت و پاش راه مینداختیم و آخرشم سفرمون شبیه عکسه نمیشد!

از یه هفته قبل عید، میوه و آجیلش مهیا بود. ما هم کم لطفی نمیکردیم و تا عید نصفش میکردیم.
ماهیا هم انقدر براشون غذا میریختیم که تنگ تا سال تحویل یه دو سه بار لجنی میشد!
لباس عید که نگو!

دید و بازدید هم که دمار از روزگارمون در میاورد.
طوری که قبل از ظهر توی ماشین بیدارم میکردن،
شب موقع برگشتن هم باز توی ماشین خوابم می بُرد....

دو روز مونده به عید،
نه حس میوه و آجیل خریدن هست،
نه دیدن فک و فامیل،
نه سفره هفت سین چیدن...
یکی هست دو سال پیش چیدیم، همونو دوباره میذاریم روی میز.
چه بلایی سرمون اومده؟!

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

یادم رفت از متن قشنگ طاها تشکر کنم! ((48))