sadra90
2017/02/12, 11:03
در کودکی علاقه زیادی به ادبیات داشت به گونه ای که در 11 سالگی به سه زبان تکلم میکرد در دوران تحصیل دست از زبان اموزی برنداشت شیفته کلمات و اوا ها بود گویی شیرین تر از عسل برایش مینمودند
بعد از گرفتن مدرک دکترای ادبیات از دانشگاه کمبریج اون هم در سن 25 سالگی به عضویت فرهنگستان ادب انگلستان در امد
در کل زندگی یک ارزو داشت و ان هم
(ساخت واژه ای جدید)
ان روز مثل هر روز دیگری در راه رفتن به محل کارش بود که به یک صحنه جالب برخورد بنایی را دید که بر خلاف ادت مرسوم برای ساخت موزه بزرگ لندن بجای حالت شیب دار در حال اجرای طرح گنبدی عحیب است
از او جویای کارش شد و دلیلش را پرسید
بنا خود را معرفی کرد که یکی از بهترین استادان معماری هست و دولت از چند طراح بنا خواستند طرحی جدید برای ساخت ساختمان موزه بدهند تا از این میان بهترین انها مورد استفاده قرار گیرد
به او گفت گه در تمام دوران کودکی عاشق ساخت و ساز بوده و معماری اکثر کشور ها را مطالعه کرده است و با ترکیب چند طرح اسیایی و اسلامی با هم به چنین نقشه ای رسیده که مورد توجه مسئولان قرار گرفته و کار را به او دادند
نا گهان فکری به ذهنش رسید که اگر بنا بتواند با ترکیب چند نوع معماری طرحی تازه در اندازد چرا او نتواند با ترکیب چندین واژه و صدا از ملل و زبان مختلف همچون معماران واژه جدید سازد
سریعا به خانه رفت و بار سفر بست تا از نزدیک با فرهنگ و زبان های ناشناخته و شناخته جهان اشنا شود
(لازم به ذکر است که البته در زبان چینی واژه ای هست که ما توانایی گفتن انرا نداریم شاید طرف فکر میکرده بازم هست که بتونه ترکیب کنه واژه جدید بسازه)
اشنایی ملل یکی از شیرین ترین کارها و البته سخترین کار هاست که برای وی هم بدین صورت گذشت
بعد از 20 سال تحقیق بالاخره راضی شد که به نظرش اطلاعات کافی را بدست اوره و میتواند کار ساخت واژه خود را اغاز کند
به انگلستان بازگشت و در خانه خود 5 ماه به کار پرداخت اما به جواب مطلوب خود نرسید
خسته از تلاش و عصبانی از دنیا در کنجی گوشه نشین شد
با اغاز جنگ جهانی دوم تصمیم به شرکت در جنگ گرفت تا بتواند خاطره شکستی که 20 سال از عمرش به ان گذشت را فراموش کند
پس به محل نام نویسی رفت و تمایل خود را برای حضور در جنگ اعلام کرد
تمام تلاشش این بود که در این راه عملکردی عالی به جابگذارد تا شاید از بار شکست بزرگش بکاهد
پس ماه ها اموزش به یگان دریایی پیوست و وارد نبرد شد
(میگن بهترین محل تفکر دریا یا ساحل کنار دریاست راست میگن فکر ادم باز میشه)
در صدای خروش اب و نفیر باد به یاد 20 سال تلاش بی فایده اش افتاد به کناره نرده های ناو رفت به دریا خیره شد مرغ ماهی خواری را دید که چندید بار به اب زده اما موفق به ماهی گیری نشد اما همچنان به کارش ادامه میدهد با خودش فکر کرد ای مرغ دریایی احمق منم مثل تو بودم اما تلاش هیچ فایده ای جز شکست و تحقیرت نداره در همین بین مرغ ماهی خوار به دریازد و اینبار با هاهی بزرگی بیرون امد از اسمان به او نگریست گویی دارد به او میگوید (دیدی من توانستم ادم ابله و نا امید)مرد ناگهان از این فکر خودش شکه شد گفت من انسان هستم ولی مرغی از من پرتلاش تر است
به کابین خود بازگشت دفتر از نو اغاز کرد به تلاش پرداخت و در نهایت موفق شد
خوشحال از موفقیت خویش به بیرون کابین شتافت وقتی در را باز کرد شراره های اتش همچون شیران گرسنه همه جارا میبلعیدند (انقدر تو خودش بود نفهمید حمله کردن کشتی بمب خورده داره میره زیر اب)
شتابان به سمت قایق های نجات رفت و با گروهی از سربازان گریختند
اندکی بعد به ساحلی رسیدند که ناگهان بارانی از گلوله به سمتشان روانه شد در پشته ای پناه گرفتند امکان زنده بیرون امدنشان صفر بود پس شروع به نوشتن نامه ای کرد که در ان به شرح واژه اش پرداخت که انفجاری شنید و بعد همه جا سفید شد و مرد
اما نامه به شرح زیر بود
وقتی در حال نگارش این نامه هستم ما درجزیره ای نا معلوم مورد حمله دشمن قرار گرفته ایم کشتیمان زیر اب رفته و امیدی به زنده ماندنمان نیست
من 20 سال از عمر خود را به تلاش برای ساخت واژه ای جدید کردم
ابتدا شکست خوردم ولی با تلاش توانستم به ان دست یابم
و اما واژه ای جدید این است.........
(بنده خدا مرد دیگه نتونست بقیه اش را بنویسد)
نتیجه اخلاقی تو جنگ لطفا اگه نامه مینویسی برو سر اصل مطلب و مثل این گاگول دوساعت داستان تعریف نکن اصل موضوع بپره
ولی واقعا در نظر داشته باشید همیشه در زندگی به دنبال ارزو های خود بروید و از تلاش برای دست یابی به انها خسته نشوید همین ارزو ها بودند که لامپ و یا هواپیما را به وجود اوردند
موفق و پیروز باشید
سید صدرا محمدی
زمستان 95
بعد از گرفتن مدرک دکترای ادبیات از دانشگاه کمبریج اون هم در سن 25 سالگی به عضویت فرهنگستان ادب انگلستان در امد
در کل زندگی یک ارزو داشت و ان هم
(ساخت واژه ای جدید)
ان روز مثل هر روز دیگری در راه رفتن به محل کارش بود که به یک صحنه جالب برخورد بنایی را دید که بر خلاف ادت مرسوم برای ساخت موزه بزرگ لندن بجای حالت شیب دار در حال اجرای طرح گنبدی عحیب است
از او جویای کارش شد و دلیلش را پرسید
بنا خود را معرفی کرد که یکی از بهترین استادان معماری هست و دولت از چند طراح بنا خواستند طرحی جدید برای ساخت ساختمان موزه بدهند تا از این میان بهترین انها مورد استفاده قرار گیرد
به او گفت گه در تمام دوران کودکی عاشق ساخت و ساز بوده و معماری اکثر کشور ها را مطالعه کرده است و با ترکیب چند طرح اسیایی و اسلامی با هم به چنین نقشه ای رسیده که مورد توجه مسئولان قرار گرفته و کار را به او دادند
نا گهان فکری به ذهنش رسید که اگر بنا بتواند با ترکیب چند نوع معماری طرحی تازه در اندازد چرا او نتواند با ترکیب چندین واژه و صدا از ملل و زبان مختلف همچون معماران واژه جدید سازد
سریعا به خانه رفت و بار سفر بست تا از نزدیک با فرهنگ و زبان های ناشناخته و شناخته جهان اشنا شود
(لازم به ذکر است که البته در زبان چینی واژه ای هست که ما توانایی گفتن انرا نداریم شاید طرف فکر میکرده بازم هست که بتونه ترکیب کنه واژه جدید بسازه)
اشنایی ملل یکی از شیرین ترین کارها و البته سخترین کار هاست که برای وی هم بدین صورت گذشت
بعد از 20 سال تحقیق بالاخره راضی شد که به نظرش اطلاعات کافی را بدست اوره و میتواند کار ساخت واژه خود را اغاز کند
به انگلستان بازگشت و در خانه خود 5 ماه به کار پرداخت اما به جواب مطلوب خود نرسید
خسته از تلاش و عصبانی از دنیا در کنجی گوشه نشین شد
با اغاز جنگ جهانی دوم تصمیم به شرکت در جنگ گرفت تا بتواند خاطره شکستی که 20 سال از عمرش به ان گذشت را فراموش کند
پس به محل نام نویسی رفت و تمایل خود را برای حضور در جنگ اعلام کرد
تمام تلاشش این بود که در این راه عملکردی عالی به جابگذارد تا شاید از بار شکست بزرگش بکاهد
پس ماه ها اموزش به یگان دریایی پیوست و وارد نبرد شد
(میگن بهترین محل تفکر دریا یا ساحل کنار دریاست راست میگن فکر ادم باز میشه)
در صدای خروش اب و نفیر باد به یاد 20 سال تلاش بی فایده اش افتاد به کناره نرده های ناو رفت به دریا خیره شد مرغ ماهی خواری را دید که چندید بار به اب زده اما موفق به ماهی گیری نشد اما همچنان به کارش ادامه میدهد با خودش فکر کرد ای مرغ دریایی احمق منم مثل تو بودم اما تلاش هیچ فایده ای جز شکست و تحقیرت نداره در همین بین مرغ ماهی خوار به دریازد و اینبار با هاهی بزرگی بیرون امد از اسمان به او نگریست گویی دارد به او میگوید (دیدی من توانستم ادم ابله و نا امید)مرد ناگهان از این فکر خودش شکه شد گفت من انسان هستم ولی مرغی از من پرتلاش تر است
به کابین خود بازگشت دفتر از نو اغاز کرد به تلاش پرداخت و در نهایت موفق شد
خوشحال از موفقیت خویش به بیرون کابین شتافت وقتی در را باز کرد شراره های اتش همچون شیران گرسنه همه جارا میبلعیدند (انقدر تو خودش بود نفهمید حمله کردن کشتی بمب خورده داره میره زیر اب)
شتابان به سمت قایق های نجات رفت و با گروهی از سربازان گریختند
اندکی بعد به ساحلی رسیدند که ناگهان بارانی از گلوله به سمتشان روانه شد در پشته ای پناه گرفتند امکان زنده بیرون امدنشان صفر بود پس شروع به نوشتن نامه ای کرد که در ان به شرح واژه اش پرداخت که انفجاری شنید و بعد همه جا سفید شد و مرد
اما نامه به شرح زیر بود
وقتی در حال نگارش این نامه هستم ما درجزیره ای نا معلوم مورد حمله دشمن قرار گرفته ایم کشتیمان زیر اب رفته و امیدی به زنده ماندنمان نیست
من 20 سال از عمر خود را به تلاش برای ساخت واژه ای جدید کردم
ابتدا شکست خوردم ولی با تلاش توانستم به ان دست یابم
و اما واژه ای جدید این است.........
(بنده خدا مرد دیگه نتونست بقیه اش را بنویسد)
نتیجه اخلاقی تو جنگ لطفا اگه نامه مینویسی برو سر اصل مطلب و مثل این گاگول دوساعت داستان تعریف نکن اصل موضوع بپره
ولی واقعا در نظر داشته باشید همیشه در زندگی به دنبال ارزو های خود بروید و از تلاش برای دست یابی به انها خسته نشوید همین ارزو ها بودند که لامپ و یا هواپیما را به وجود اوردند
موفق و پیروز باشید
سید صدرا محمدی
زمستان 95