PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نارنجک بدون ضامن افکار



momo jon
2016/11/13, 21:43
همیشه همینطور بود، همیشه ... هیچ وقت دلیلش را نفهمید. چرا او؟ از بین این همه آدم چرا او باید انتخاب می شد؟ مگر فرق او با بقیه چه بود؟ کسی چه می داند، شاید او تنها نبود ... نه این غیرممکن است، تا حالا که کسی را شبیه خودش ندیده بود. شاید هم ... ؟ شاید هم نه ... این ها سؤالاتی بودند که هر از چندگاهی از عماق ذهنش راه گریز پیدا می کردند و مدام توی اتاق خالی مغزش اکو می شدند. افکار مزاحمی که حواسش را به کل فلج می کرد. شبیه دیوانه ها می شد، گیج و منگ. باید چند باری صدایش می زدی تا واکنشی نشان می داد. آخر هم جوابش �هان؟� بود. آدم های زیادی بهش تذکر داده بودند ... خانواده، دوستانش و حتی آبدارچی محل کارش. اما مثل هر وقت دیگه ای _که به حمایت اطرافیانت نیاز داری- درست در زمانی که تمام سعی ات را می کنی ازت قطع امید می کنند، از او هم قطع امید شد.
زبانش را گاز گرفت، می توانست از این هم بدتر باشد. اصلاً می توانست ... نه بیخیالش ... سرش را بشدت تکان داد. مشغول کارش شد.
بله. همین درست است، کمی کار کردن حواسش و همانطور افکارش را پرت می کرد، آنها را درست همان جا – در دورترین و تاریک ترین نقطه از ذهنش- به دور از افکار روزانه اش نگاه می داشتند. همیشه توانسته بود تا جلوی هجوم خاطراتش که همراهشان به بیرون می جیهد، را بگیرد. ولی مثل همیشه مطمئن بود که این لعنتی ها دوباره سر باز خواهند کرد، و می دانست یکی از این روزها، آن ها، نابودش خواهند کرد ...