PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : و اینک عشق...



skghkhm
2016/11/12, 08:28
روزگاری بود در اوج هیاهو ولی تنهابودم
در آغوش روشنایی بودم ولی گمشده در تاریکی!
روزگاری قلبم بتکده ای بود پر از بت های کوچک و بزرگ، دوست داشتن هایی که سجده ی احساسم مقابلشان وابسته ام ساخته بود،تا اینکه تو آمدی. تو آمدی و عشقت بر دوش انسانیتم استوار شد. تو آمدی و دست محبتت تمام بت های قلبم را پایین انداخت. این بتکده خالی شد از هرچیز غیر از تو. تو ماندی و درخشش پاکی ات مرا فراگرفت. یاد بودنت برایم یادگار شد تا خطی بزند برهمه تنهایی و بی کسی هایم. تو آمدی و من تازه فهمیدم عشق چیست. با آمدنت فهمیدم تا کنون عاشق نبوده ام. تو آمدی و قلبم چون ایمانم به چراغ عقل یکتاپرست شد. و عجیب است که در این بزم رازفام عقل و عشق دو بال پرواز یک پرنده می شوند. پرنده ی وجود من! چیزی حتی فراتر از روحم. و چقدر شرمنده ام از اینکه فهمیدم تو از اول بودی و این منم که آمدم . به لطف تو سررشته ی هدایتت مرا کشید سمت عشقت و ناگاه دیدم چاره ای جز عاشق شدن ندارم. مگر می شود تشنه باشی و به سرچشمه برسی و بازهم تشنه باز گردی؟ قلبم با همه ی توان می تپد انگار فریاد می زند. فریادی که هر لحظه بلندتر می شود . انگار می خواهد به من بگوید که تو کنارم هستی،راستی تو سپردی که مدام به من بگوید دوستم داری؟!
هر انسانی خوب بنگرد معجزه هایت را می بیند . بی مانند بودنت را می فهمد. مگر می شود جهانی که با این همه نظم و حکمت و قدرت خلق شده بیش از یک خالق داشته باشد یا رها شده باشد؟ که اگر اینطور بود اختلاف و بی نظمی هستی را نابود می کرد و به فساد می کشید.
قلب من هم جهانی ست. خالقش یکی ست. و عشق خلیل واری به تازگی تمام بت ها و امیدهای واهی و آرزوهای دور و درازش را شکسته است. ابراهیم من محبت توست که اینگونه مرا با تو آشناتر کرده!
تابحال از سر تسلیم و اعتقاد و احترام و اعتماد،می پرستیدمت اما حال یک امر مهم به اینها افزوده شده ...
حالا از سر عشق تو را می پرستم.
از سر عشق تو را می پرستم و تنها از تو یاری می خواهم!