Dark 3had0W
2016/07/11, 22:23
ساحل، از جمله جاهای مورد علاقه ی رازداران بود. آسمان صاف و بی ابری که شب ها نور ماه و روز ها نور خورشید را بر شن و ماسه های نرم آن می تابید. صدای دلنشین امواج بسیار کوچکی که به آرامی روی شن ها سر میخوردند. و محیط فوق العاده ای برای موجودات کوچک تر که در زیر آب های در آرامش آن زندگی میکردند.
حیات جریان داشت، یک حیات بدور از تمام مشکلات و سرزمین های خشن و طاقت فرسای پرسن لایف. یک جریان ملایم که نظر تمام جریان های پرسن لایف را به خود جلب کرده بود.
نسیم های لطیفی که ارواح لطیف راز داران جوان را نوازش میداد؛ ساحل یک مکان برای فرار از زندگی طاقت فرسای سرزمین های خشن پرسن لایف بود.
ناگهان، پاورتی، انمتی و میچورتی آمدند. زوزه های آن ها ، آب های زلالی که برای سال ها آرام و روشن بودند بلند کردند و به صورت امواجی سهمگین بر ساحل فرود آوردند. اولین نعره، نعره ی پاورتی بود. او آمده بود تا زیبایی ساحل را خرد کند. یک امتحان که باید از آن پیروز می شدند. ولی رازداران بی تجربه که برای سالیان سال در آرامش ساحل می زیستند و در زیر پرتو های ملایم خروشید و ماه به موسیقی لذت بخش موج های آرام بخش دریا گوش میدادند چه شانسی در برابر بی رحمی پاورتی داشتند؟ آن ها تغییر کردند و همزمان با تغییرات آن ها زیر فشار پاورتی، میچورتی آمد.
نعره های او گرباد های دریایی را بر سر ساکنان ساحل فرود آورد. خانه های ساحلی توسط باد خورد می شدند و راز داران به دور از گرمای نرم و آرام بخش خانه ها بزرگ شدند. میچورتی موج احساسات را فرا میخواند و ساحل را زیر ضربات بی رحمانه ی خود، خرد میکرد. رازداران آهسته آهسته زیر امواج پر قدرت میچورتی خرد شده و طلوعی جدید پیدا می کردند. و سر انجام پس از زمانی طولانی، ابر های تیره که آسمان ساحل را تسخیر کرده بودند به کنار رفتند.
خورشید و ماه نور های خود را بعد از مدت ها تاباندند و ساحل به آرامش خود رسید. اما انمتی رسیده بود و در ساحل لنگر انداخته بود. رازداران گروه گروه تحت فرمان انمتی در می آمدند. آن ها تغییر کرده بودند... ساحل به آرامش رسیده بود ولی دورانی جدید شروع شده بود. راز داران از سه موج پاورتی، میچورتی و انمتی عبور کرده بودند و حالا آماده بودند تا با خود رو به رو شوند. فقر، بلوغ و کینه... کودکی ها گذشته بود و ساحل جلوه ای دیگر به خود گرفته بود. جلوه ای که به ما می گفت اینجا کجاست...
فقر، بلوغ...کینه
سرنوشت پرسن لایف
.
.
.
اینجا فرداست...
#Dark_Sider
((48))
پ.ن : راهنمایی ( enmity، Maturity،Poverty)
حیات جریان داشت، یک حیات بدور از تمام مشکلات و سرزمین های خشن و طاقت فرسای پرسن لایف. یک جریان ملایم که نظر تمام جریان های پرسن لایف را به خود جلب کرده بود.
نسیم های لطیفی که ارواح لطیف راز داران جوان را نوازش میداد؛ ساحل یک مکان برای فرار از زندگی طاقت فرسای سرزمین های خشن پرسن لایف بود.
ناگهان، پاورتی، انمتی و میچورتی آمدند. زوزه های آن ها ، آب های زلالی که برای سال ها آرام و روشن بودند بلند کردند و به صورت امواجی سهمگین بر ساحل فرود آوردند. اولین نعره، نعره ی پاورتی بود. او آمده بود تا زیبایی ساحل را خرد کند. یک امتحان که باید از آن پیروز می شدند. ولی رازداران بی تجربه که برای سالیان سال در آرامش ساحل می زیستند و در زیر پرتو های ملایم خروشید و ماه به موسیقی لذت بخش موج های آرام بخش دریا گوش میدادند چه شانسی در برابر بی رحمی پاورتی داشتند؟ آن ها تغییر کردند و همزمان با تغییرات آن ها زیر فشار پاورتی، میچورتی آمد.
نعره های او گرباد های دریایی را بر سر ساکنان ساحل فرود آورد. خانه های ساحلی توسط باد خورد می شدند و راز داران به دور از گرمای نرم و آرام بخش خانه ها بزرگ شدند. میچورتی موج احساسات را فرا میخواند و ساحل را زیر ضربات بی رحمانه ی خود، خرد میکرد. رازداران آهسته آهسته زیر امواج پر قدرت میچورتی خرد شده و طلوعی جدید پیدا می کردند. و سر انجام پس از زمانی طولانی، ابر های تیره که آسمان ساحل را تسخیر کرده بودند به کنار رفتند.
خورشید و ماه نور های خود را بعد از مدت ها تاباندند و ساحل به آرامش خود رسید. اما انمتی رسیده بود و در ساحل لنگر انداخته بود. رازداران گروه گروه تحت فرمان انمتی در می آمدند. آن ها تغییر کرده بودند... ساحل به آرامش رسیده بود ولی دورانی جدید شروع شده بود. راز داران از سه موج پاورتی، میچورتی و انمتی عبور کرده بودند و حالا آماده بودند تا با خود رو به رو شوند. فقر، بلوغ و کینه... کودکی ها گذشته بود و ساحل جلوه ای دیگر به خود گرفته بود. جلوه ای که به ما می گفت اینجا کجاست...
فقر، بلوغ...کینه
سرنوشت پرسن لایف
.
.
.
اینجا فرداست...
#Dark_Sider
((48))
پ.ن : راهنمایی ( enmity، Maturity،Poverty)