PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : صعود



adam76
2016/06/20, 14:21
گاهی در رهایی از تنگنایی در تنگنای دیگری قرار می گیرد و آن قدر در این فرار بی فرجام به پیش می رود و گوش ها و چشم ها را می بندد که از خود بی خود می شود امّا...

ناگهان به خود می آید!
نفس هایش آرام، ولی نا منظم است؛ تمام هوا با بوی تعفن شومی مسموم شده است که نفس کشیدن را به امری مشقت بار تبدیل می کند. کسی دستش را روی صورت او گذاشته بود و سرمای دستش دست کمی از یخ نداشت، می خواست آن را کنار بزند، اما دست راستش زیر جسم سنگینی بود و دست چپش را هم... حس نمی کرد. با تقالا دست را از روی صورتش کنار زد و با هجوم هوای متعفن به ریه هایش چیزی نمانده بود که بالا بیاورد؛ البته اگر چیزی در معده اش باقی مانده بود.

هوا را با اندک مایع تلخی که تمام وجودش را به سوزش انداخت بیرون داد. تنگی فضا آزارش می داد! این که نمی توانست دست هایش را تکان بدهد، پاهایش را. آن ها را هم مثل دست چپش احساس نمی کرد، رنج و عذابش با نوعی فریاد که بیشتر به آه و ناله می ماند از گلویش خارج شد. دیگر در وجودش آن قدر رمق نمانده بود که درست و حسابی فریاد بزند.

"باید برم!"

باید همین کار را می کرد، باید یک نفر را پیدا می کرد... باید می رفت... باید... اما اصلا کجا بود؟ چرا انقدر تنش دردناک بود؟ برای لحظه ای سردش شد و موهای پشت گردنش سیخ شدند! تا جایی که می توانست گردنش را تاب داد تا ببیند روی چه چیزی دراز کشیده است. تنها از گوشه چشمش توانست توده حجیم و متورمی را ببیند که چیزی شبیه به ردای بلند خود او روی آن را نیز پوشانده بود. در ذهنش هیچ علاقه ای به تجسم آن چیزی که در زیر آن بود نداشت. مهم دست ها و چکمه ها و چهره های بود که از بالا به او خیره شده بودند و به راستی چرا به روی او نیافتاده و لهش نکرده بودند.

وقتی به سختی با چشمانش به دنبال علتش گشت، پایی را دید که به شکل غیرطبیعی خم شده بود و کاسه زانو از جا در آمده، نکته جالبش این بود که آن پا پای خودش بود!

آن چنان حس عجیبی داشت که نمی دانست که می خندد، گریه می کند یا عربده می زند.ترسان و لرزان خودش را به این سو و آن سو کشید. ترس به نوعی به او نیرو بخشیده بود. به احتمال زیاد در یک گور دسته جمعی بود و باید خودش را بالا می کشید. باید می دیدند که او زنده است! خودش هم درست متوجه نشد که چه طور دست راستش را بیرون کشیده است. تا به خودش آمد در حال صعود از روی انسان هایی بود که تا چندی پیش در پی جانشان بود و در پی جانش بودند.

صعودش سخت و دشوار بود، اما اوج دشواریش زمانی بود که برای صعود دستش را روی صورت مردی گذاشت که قهرمانش بود و دردناک تر آن که کسی را که دوست خطاب می کرد، آن چنان در هم شکسته دید که گویی مورچه ای بود که لهش کرده اند، پاهایش به پشت برگشته و دستانش آن چنان بزرگ و متورم و بنفش شده بودند که دیدنشان هم دردناک بود. کم نبودند کسانی که وضع بدتری داشتند. کسانی که با قصاوت دهانشان را ، دست و پاهایشان را بسته بودند و چه قدر مظلومانه در هم شکسته بودندشان.

ترس و امید نیرویش بخشیده بودند، چیزی در ورای این شوم بازار مرگ انتظارش را می کشید، باید می رفت!
در بحبوحه در نوردیدن اجساد ناگهان اشعه نوری از میان دستان بالانشین این جمع خاموش به سوی او تابید. شاید برای او چیزی خیلی بیشتر از یک اشعه ساده نور بود، دریایی از امید و اقیانوسی ایمان. دست راستش را بالا آورد و آخرین مانعش با روشنایی را کنار زد، شاید اگر دست چپش که چندین متر پایین تر رها شده بود را هنوز داشت، راحت تر از پسش بر می آمد.

و سرانجام آخرین جسد نیز کنار رفت. حس عجیبی داشت، جایی که در آن قرار داشت، یک گور دسته جمعی نبود. چاهی بود عمیق و خشک. نور از دهانه چاه که دست کم چهار متر بالاتر بود به صورتش می تابید. فکر می کرد که در این لحظه باید از ناراحتی قلبش تکه تکه شود. باید فریاد بزند. اما تنها قطره اشکی از گوشه چشمش جاری شده بود. بیرقی که در بالای چاه در اهتزاز بود، تمام درد هایش را تسکین می داد...

Ajam
2016/07/20, 15:04
جالب بود احسنت.....
مخصوصا اخر داستانو خوشم اومد منتظر همه چیز بودم به جز این
اما این که یه پرچم در اهتزاز درد این که باید این جور وحشتناک بمیره رو تسکین بده غیر منطقیه... میشد از این تیکه صرف نظر کرد و اصلا توی داستان نیاوردش یا ناامیدیشو نشون بده که البته مضمون داستانو خیلی عوض می کرد.

در کل خیلی خوب بود.... افرین و تشکر بابت اشتراک داستان

Melisandre
2016/08/21, 20:43
خوب سلام :)
آقا با نثر شروع میکنم... نثرت عالی بود... جدن هیچ ایراد خاصی من نمیتونم ازش بگیرم یعنی اگه ایرادی هم داشت در حد سواد من نبود :)
این از نثر... موضوع رو من دوست داشتم و بهترین و زیبا ترین بخش موضوعت پایان داستان بود این ک تو تونستی موضوعی کلیشه ای رو خیلی خیلی قشنگ جوری تفسیرش کنی و مدلی توضیحش بدی ک دیدی جدید بسازه و از کلیشه در بیاد یعنی اون نگاه نویسندگی رو ک باید توی داستان ها دید دیدم... واقعن آفرین...

پایان داستان شیرین بود و زیبا با این ک شخصیت اصلیمون هیچ وقت نجات نیافت اما خیلی خیلی تهش ب آدم چسبید یعنی تو تونستی ی ایان تلخ و شیرینی رو بسازی ک ساختنش کار هرکسی نیست :) آفرین

توصیفات داستانت ی خورده زیاد بود یعنی تمام داستان در واقع متنی ادبی بود ک هی توصیف داست توصیف و توصیف و توصیف... اما این همه توصیف کرده بودی فضا سازی نداشتی... یعنی تو فضا رو برای من نساختی فقط الکی توصیف می کردی... من نمیتونم بهت بگم چی کار می کردی ک فضا رو می ساختی بهتر می شد و این جور چیزا اینا ی چیزایین ک در واقع باید خودت با سبک خودت کشفشون کنی... فضا سازی نویسنده ها با هم فرق داره درست مثل نثرشون :) روی فضا سشازیت کار کن... و توی این راه تنها کسی ک میتونه بت کمک کنه فقط خودتی... بیشتر کتاب بخون... ترجمه نه ها... تألیفی... کتاب نویسنده های ایرانی رو بخون... یکی این کارو ب من پیشنهاد کرد اینقدر خوب بود تو هم انجام بده...

اممم بعد دیگه همین دیگه بقیه کارت خوب بود ... طرح ریزی داستانت هم بد نبود خلاصه ک آفرین ادامه بده
موفق و یروز باشی :)

MIS_REIHANE
2016/08/21, 21:32
سیلاوم (:
خسته نباشی (:
داستان جالب بود.و ایدش برام دلنشین بود ولی خالی از ایراد نبود.
ببین من نمیدونم به اون خط اول داستانت "گاهی در رهایی از تنگنایی در تنگنای دیگری قرار..." و پاراگراف بعدی "ناگهان به خود می آید!نفس هایش آرام، ولی نا منظم است..."بگم ایراد فنی یا پرش بیش از حد.نگاه کن تو تو خط اول حرفی از این نزدی که اون حالا دچار این تنگنائه و گفتی گاهی.و هیچ ارتباطی به نظرم با پاراگراف بعدی نداره..شاید یکی سر رسی بخونه و اصن متوجه نشه ولی اگه میخوای یکار ترو تمیز تحویل خواننده بدی باید بازنویسی کنی و ی چنین ایراد هایی رو رفع کنی.
دوم اینکه بگم پرش خیلی تو داستانت زیاده.خیلی.در حدی که هر پاراگراف با قبلی به اندازه ی 1 ساعت فاصله داره.
داستانو با اضافه گویی باز کردی.افرین این خوبه.به شخصه میگم اگه یکم بیشتر میشد داستان کسل کننده میشد.
نثرت.خشکه.اصن رون نیس برام.ینی ی حالتی ایجاد میکنه ک من میخوام تموم شه.نمیخوام بدونم بعدش چی میشه.و اینکه اگه نثرت هم بازنویسی کنی ،من ک الان سه بار میخونمش با اون کار ارزشش میشه 5 بار خوندن.این خیلی نکته ی مهمیه ک خواننده ی داستانو با ی بار خوندن فراموش نکنه.
خوب از نظر سیتینگی من نفهمیدم ک تو قیقا کجا هستی.خودت هی میگفتی تو ی چاله کلی جسد ی گورستان و اینا ولی اگه یکم توصیفت رو کم میکردی و یکم فضا سازی رو باز میکردی شاید خواننده خودش میفهمید و تو نیاز نبود که هی گوشزد کنی ک دورو ورت جنازه هست.
پایان غافلگیریه.جالبه.من کر نمیکردم اینطوری باشه.
بعدشم بگم ک راوی کارش خوب بود.
وقتی به سختی با چشمانش به دنبال علتش گشت، پایی را دید که به شکل غیرطبیعی خم شده بود و کاسه زانو از جا در آمده، نکته جالبش این بود که آن پا پای خودش بود.
اقا من از این خوشم نیومد چرا؟چون راوی اینجا خیلی خونسرده و اصن با متن جور در نمیاد"نکته جالبش این بود" اخه چرا باید اینو بگی؟میتونستی اون غافلگیری رو ی جور دیگه نشون بدی.
در کل.خوب بود.بازنویسی کن.
خسته نباشی شدیدا (:
منتظر بقیه داستانات هم هستم.

Melisandre
2016/08/21, 22:45
سیلاوم (:
خسته نباشی (:
داستان جالب بود.و ایدش برام دلنشین بود ولی خالی از ایراد نبود.
ببین من نمیدونم به اون خط اول داستانت "گاهی در رهایی از تنگنایی در تنگنای دیگری قرار..." و پاراگراف بعدی "ناگهان به خود می آید!نفس هایش آرام، ولی نا منظم است..."بگم ایراد فنی یا پرش بیش از حد.نگاه کن تو تو خط اول حرفی از این نزدی که اون حالا دچار این تنگنائه و گفتی گاهی.و هیچ ارتباطی به نظرم با پاراگراف بعدی نداره..شاید یکی سر رسی بخونه و اصن متوجه نشه ولی اگه میخوای یکار ترو تمیز تحویل خواننده بدی باید بازنویسی کنی و ی چنین ایراد هایی رو رفع کنی.
دوم اینکه بگم پرش خیلی تو داستانت زیاده.خیلی.در حدی که هر پاراگراف با قبلی به اندازه ی 1 ساعت فاصله داره.
داستانو با اضافه گویی باز کردی.افرین این خوبه.به شخصه میگم اگه یکم بیشتر میشد داستان کسل کننده میشد.
نثرت.خشکه.اصن رون نیس برام.ینی ی حالتی ایجاد میکنه ک من میخوام تموم شه.نمیخوام بدونم بعدش چی میشه.و اینکه اگه نثرت هم بازنویسی کنی ،من ک الان سه بار میخونمش با اون کار ارزشش میشه 5 بار خوندن.این خیلی نکته ی مهمیه ک خواننده ی داستانو با ی بار خوندن فراموش نکنه.
خوب از نظر سیتینگی من نفهمیدم ک تو قیقا کجا هستی.خودت هی میگفتی تو ی چاله کلی جسد ی گورستان و اینا ولی اگه یکم توصیفت رو کم میکردی و یکم فضا سازی رو باز میکردی شاید خواننده خودش میفهمید و تو نیاز نبود که هی گوشزد کنی ک دورو ورت جنازه هست.
پایان غافلگیریه.جالبه.من کر نمیکردم اینطوری باشه.
بعدشم بگم ک راوی کارش خوب بود.
وقتی به سختی با چشمانش به دنبال علتش گشت، پایی را دید که به شکل غیرطبیعی خم شده بود و کاسه زانو از جا در آمده، نکته جالبش این بود که آن پا پای خودش بود.
اقا من از این خوشم نیومد چرا؟چون راوی اینجا خیلی خونسرده و اصن با متن جور در نمیاد"نکته جالبش این بود" اخه چرا باید اینو بگی؟میتونستی اون غافلگیری رو ی جور دیگه نشون بدی.
در کل.خوب بود.بازنویسی کن.
خسته نباشی شدیدا (:
منتظر بقیه داستانات هم هستم.


من ی چیزی بگم ؟
ببخشیدا ولی می خوام نقدو نظرات باز بشه
عزیز من نثرش اصلا هم خشک نبودا البته اینا سلیقه ایه... منظورت از نثر خشک چیه؟ اگه از نظر روونی میگی ک کاملا روون بود ی نثر ادبیی داشت ک با فضا داستان همخونی داشت... فکر می کنم دنثرش خیلی خوب بود... اون جمله ای هم ک گفتی ازش خوشت نمیاد رو قبول دارم و ب نظر منم بهتره اونو درستش کنه اما این باعث نمیشه ک کل نثر رو زیر سوال ببریم... میشه جاهاییش ک برات گیر داره رو برا من مثال بزنی؟ ب نظر من ک خیلی روون بود...

ب نظر من اون اراگراف اول ی جورایی ی تم فلسفیی داره ک خیلی قشنگ داره ما رو راجع ب اتفاقی ک افتاده و خواهد افتاد و داره می افته راهنمایی میکنه... البته این نظر منه و برداشت منه و حالا ک فک می کنم حتی ی جورایی ی خورده گنگه و بهتر بود یکم از محوی در میومد...
بع اون پرش هایی ک گفتی.. ب نظر من چیز خوبیه... و نویسنده داستان هم قشنگ اومده اینتر زده ک جدا کنه لحظه ها رو از هم... این ی فن نویسندگیه... ی نوع خاصی از نوشتن داستان کوتاهه فن باحالی هم هست ب نظر من...

بعدش راوی در واقع حق دخالت تو داستانو نداره... نباید احساساتشو وارد داستان کنه... خودت ک اینهمه نغمه می خونی بهم بگو... شده توی یکی از مرگ ها روای حسی ب خرج بده... اون قدر خون سرد مرگ آدما رو تعریف میکنه ک حتی یادت میره باید گریه کنی... مثلن مرگ راب... آدم محوش میمونه اصن :| خوب میبینی نویسنده و راوی حق دخالت توی اتفاقات رو نداره وگر نه مخاطب ی حسی بهش دست میده ک انگار داستان واقعی رو نمیخونه و حتی بحث این خیلی خیلی بلند و زیاده ... حتی ب همین دلیل هم سوم شخص نوشتن سخت تر از اول شخصه...

خوشحال میشم در برابر نظراتم نظرتو بگی و یکم باهم بحث کنیم بقیه هم ی دخالتایی بکنین ب خدا اینجوری بهتر نویسندگی رو میشه یاد گرفتا... حالا از من گفتن بود...

MIS_REIHANE
2016/08/22, 00:44
من ی چیزی بگم ؟
ببخشیدا ولی می خوام نقدو نظرات باز بشه
عزیز من نثرش اصلا هم خشک نبودا البته اینا سلیقه ایه... منظورت از نثر خشک چیه؟ اگه از نظر روونی میگی ک کاملا روون بود ی نثر ادبیی داشت ک با فضا داستان همخونی داشت... فکر می کنم دنثرش خیلی خوب بود... اون جمله ای هم ک گفتی ازش خوشت نمیاد رو قبول دارم و ب نظر منم بهتره اونو درستش کنه اما این باعث نمیشه ک کل نثر رو زیر سوال ببریم... میشه جاهاییش ک برات گیر داره رو برا من مثال بزنی؟ ب نظر من ک خیلی روون بود...

ب نظر من اون اراگراف اول ی جورایی ی تم فلسفیی داره ک خیلی قشنگ داره ما رو راجع ب اتفاقی ک افتاده و خواهد افتاد و داره می افته راهنمایی میکنه... البته این نظر منه و برداشت منه و حالا ک فک می کنم حتی ی جورایی ی خورده گنگه و بهتر بود یکم از محوی در میومد...
بع اون پرش هایی ک گفتی.. ب نظر من چیز خوبیه... و نویسنده داستان هم قشنگ اومده اینتر زده ک جدا کنه لحظه ها رو از هم... این ی فن نویسندگیه... ی نوع خاصی از نوشتن داستان کوتاهه فن باحالی هم هست ب نظر من...

بعدش راوی در واقع حق دخالت تو داستانو نداره... نباید احساساتشو وارد داستان کنه... خودت ک اینهمه نغمه می خونی بهم بگو... شده توی یکی از مرگ ها روای حسی ب خرج بده... اون قدر خون سرد مرگ آدما رو تعریف میکنه ک حتی یادت میره باید گریه کنی... مثلن مرگ راب... آدم محوش میمونه اصن :| خوب میبینی نویسنده و راوی حق دخالت توی اتفاقات رو نداره وگر نه مخاطب ی حسی بهش دست میده ک انگار داستان واقعی رو نمیخونه و حتی بحث این خیلی خیلی بلند و زیاده ... حتی ب همین دلیل هم سوم شخص نوشتن سخت تر از اول شخصه...

خوشحال میشم در برابر نظراتم نظرتو بگی و یکم باهم بحث کنیم بقیه هم ی دخالتایی بکنین ب خدا اینجوری بهتر نویسندگی رو میشه یاد گرفتا... حالا از من گفتن بود...

خیلی هم خوب.من به خاطر اون جمله نگفتم ک متنش خشکه.خسته کنندس.من باش حال نکردم .تو پاراگراف دوم اینقد متعفن و نفس و خشکو کرد که نخواستم دیگه بخونمش.کلمات تکراری .اصن متن محوریش یکم تکراری بود.
من با نظرت کاملا مخالفم.اینکه اینتر میزنه و میره ی بخش دیگشو میگه و اینکه ی فن داستان کوتاهه از دلیل نمیشه.داستان کوتاه چیه؟تمرکز.تمرکز روی موضوع اصلی.و اگه اون نباشه کار تمومه.داستان کوتاه.دلیل نمیشه ک داستان چون کوتاهه اینقد سر سری رد بشه.
"تنها از گوشه چشمش توانست توده حجیم و متورمی را ببیند که چیزی شبیه به ردای بلند خود او روی آن را نیز پوشانده بود. در ذهنش هیچ علاقه ای به تجسم آن چیزی که در زیر آن بود نداشت. مهم دست ها و چکمه ها و چهره های بود که از بالا به او خیره شده بودند و به راستی چرا به روی او نیافتاده و لهش نکرده بودند."
اصن من نفهمیدم اینجا چی میگه.سه بار خوندمش تا گرفتم.نمیدونم شاید مشکل خوانش منه.اینکه بگیم متنی سخته و رون نیست ک کلمات قلمبه سلمبه توش ببریم صحیح نیست.بیا من همین جمله ی ساده هم نتونسن منو تفهیم کنه.شاید هم مشکل از فهم منه.ی حقی هم به نویسنده میدم .قرار نیست ک همه از داستان راضی باشن و نویسنده نمیتونه همه رو راضی کنه.
بعدشم راوی نقشش خیلی مهمه.خیلی.بعضی مواقع از حدش تجاوز میکنه.نظر میده و داستان خراب میکنه.ولی اون جمله ایی ک من نشون کردم "نکته جالب" اخه سوم شخص بی طرف اینو باید نکته ی جالب بدونه؟واسه همین بش پیشنهاد میکنم اینو یجور دیگه تو متن بیاره.یادم به دیالوگ های چاق شده میفته ک جملات الکی رو تو جمله میاره.لحن های راوی ها هم باهم فرق میکنه.نغمه هم از حق نگذریم تو مرگ راب و مرگ تایون و قسمت خیانت شی خیلی بد بود این صحیح ولی همه ی داستان این نبود و خیلی جاها راوی ابو تاب میداد.وایه اینم ک میگم لحن راوی ها متفاوته دلیل دارم.همین دیروز ی داستان خوندم ک راویش معرکه بود.هیچ دخالت نمیکرد ولی میفهمیدی چی میگفت.اینجا من خشکی رو فقط حس میکردم و متنی ک اگه بازنویسی بشه پخته تر میشه.
پاراگراف اول.بابا ی اشتباه فنیه به نظرم.اصن از متن جداس.داره ی چیزی میگه.میگه ی ادمی ممکنه بره تو تنگنا.بعد یه دفعه میچسبونش به کارکتر داستانی.اصلا خوشم نیومد از این تیکه.
بازم میگم.نثر خشکه.بازنویسی میخواد.ابو تاب میخواد.دقت رو جزئیات بیشتری میخواد.چیزایی هم ک گفتم مخصوصصصصصا اون قسمت زانو.اگه تصحیص بشه خیلی بهتره.
اهم.سارا میدونی من خیلی جا ها کم میارم و سریع تسلیم میشم.اگه قانعم کنی تسلیم میشم.و منتظر جوابت هستم.

black cat
2016/08/22, 16:55
زیبا بود و گیرا . مرسی.

Melisandre
2016/08/22, 19:14
خیلی هم خوب.من به خاطر اون جمله نگفتم ک متنش خشکه.خسته کنندس.من باش حال نکردم .تو پاراگراف دوم اینقد متعفن و نفس و خشکو کرد که نخواستم دیگه بخونمش.کلمات تکراری .اصن متن محوریش یکم تکراری بود.
من با نظرت کاملا مخالفم.اینکه اینتر میزنه و میره ی بخش دیگشو میگه و اینکه ی فن داستان کوتاهه از دلیل نمیشه.داستان کوتاه چیه؟تمرکز.تمرکز روی موضوع اصلی.و اگه اون نباشه کار تمومه.داستان کوتاه.دلیل نمیشه ک داستان چون کوتاهه اینقد سر سری رد بشه.
"تنها از گوشه چشمش توانست توده حجیم و متورمی را ببیند که چیزی شبیه به ردای بلند خود او روی آن را نیز پوشانده بود. در ذهنش هیچ علاقه ای به تجسم آن چیزی که در زیر آن بود نداشت. مهم دست ها و چکمه ها و چهره های بود که از بالا به او خیره شده بودند و به راستی چرا به روی او نیافتاده و لهش نکرده بودند."
اصن من نفهمیدم اینجا چی میگه.سه بار خوندمش تا گرفتم.نمیدونم شاید مشکل خوانش منه.اینکه بگیم متنی سخته و رون نیست ک کلمات قلمبه سلمبه توش ببریم صحیح نیست.بیا من همین جمله ی ساده هم نتونسن منو تفهیم کنه.شاید هم مشکل از فهم منه.ی حقی هم به نویسنده میدم .قرار نیست ک همه از داستان راضی باشن و نویسنده نمیتونه همه رو راضی کنه.
بعدشم راوی نقشش خیلی مهمه.خیلی.بعضی مواقع از حدش تجاوز میکنه.نظر میده و داستان خراب میکنه.ولی اون جمله ایی ک من نشون کردم "نکته جالب" اخه سوم شخص بی طرف اینو باید نکته ی جالب بدونه؟واسه همین بش پیشنهاد میکنم اینو یجور دیگه تو متن بیاره.یادم به دیالوگ های چاق شده میفته ک جملات الکی رو تو جمله میاره.لحن های راوی ها هم باهم فرق میکنه.نغمه هم از حق نگذریم تو مرگ راب و مرگ تایون و قسمت خیانت شی خیلی بد بود این صحیح ولی همه ی داستان این نبود و خیلی جاها راوی ابو تاب میداد.وایه اینم ک میگم لحن راوی ها متفاوته دلیل دارم.همین دیروز ی داستان خوندم ک راویش معرکه بود.هیچ دخالت نمیکرد ولی میفهمیدی چی میگفت.اینجا من خشکی رو فقط حس میکردم و متنی ک اگه بازنویسی بشه پخته تر میشه.
پاراگراف اول.بابا ی اشتباه فنیه به نظرم.اصن از متن جداس.داره ی چیزی میگه.میگه ی ادمی ممکنه بره تو تنگنا.بعد یه دفعه میچسبونش به کارکتر داستانی.اصلا خوشم نیومد از این تیکه.
بازم میگم.نثر خشکه.بازنویسی میخواد.ابو تاب میخواد.دقت رو جزئیات بیشتری میخواد.چیزایی هم ک گفتم مخصوصصصصصا اون قسمت زانو.اگه تصحیص بشه خیلی بهتره.
اهم.سارا میدونی من خیلی جا ها کم میارم و سریع تسلیم میشم.اگه قانعم کنی تسلیم میشم.و منتظر جوابت هستم.

خوب
وااااااااااا من عاشقشم چ خوب این طوری عالیه ایول هوووووووو (الان من خیلی شادم)
خوب ببین راجع ب خشکی نثر و این ک میگی ی چیز تکراریه دقیقا بر می گرده ب این ک موضوع کلیشه است یعنی خود کلیشه و من اینو قید کردم و حتی اینم گفتم ک نثر داستان ب فضاش میخوره نگفتم نثر فوق العاده و بی ایرادیه اما ب فضا و حال و هوای داستانش می خوره... آره قبول دارم ی جاهاییش واقعا ایراد داره اما از اونجایی ک من قول داده بودم تو یشتاز نثر رو نقد نکنم ب طور کلی نظرمو دادم و فکر می کنم کلی بخوایم درنظر بگیریم نثر خوبیه... ی جاهایی گیر داره ک اونم بت حق میدم چ خوب شد اتفاقن ک گفتی ایراداشو حالا اگه برات مقدور بود بشین طرز درستشم براش بنویس :))))))))))))))
بعدش اون پاراگراف اولیه هم ی مدل بدیه ک بستگی ب این داره ک برای نقد میخونی یا همین طوری دلی... هر مدلی بخونی ی معنی خاصی داره باید خود نویسنده بیاد و درست و گیرا بگه وات د فاز :| چون فعلن ک فازش نامعلومه...
عه نکته جالب؟ خوب اعترراف میکنم اینجاشو سرسری خوندم و واقعن هم نمیدونم چرا :| من داشتم با دقت می خوندما :/ ولی ریحانه راس میگه این نکته جالبو ور داره حس دخالت میده تو داستان...

ی بار یکی از نویسنده های جوون توی ی سایتی ک افاقن الان اینجا هم عضوه دست ب ی کار جدید زد... اومد راوی داستان رو جوری خلق کرد ک شیطنت آمیز باشه... یعنی راوی صرفا ی سخن گوی غایب نبود ی آدمی بود ک داشت داستانو برات تعریف می کرد و زنده بود و سبک و سیاق خودشو داشت و سلیقه و نظراتشو و شیطنت هاشو وارد داستان می کرد... مثلن ی چیزی می گفت بعد یهو می گفت دروغ گفتم :| خوب بابا این برا آدم ابهام ایجاد می کرد ک نکنه الان همشو داری چرت میگی یا داستانش جوری بود ک از دو سر ادامه داشت و هی از اینور می کشیدت اونور بعد ی جاهایی خط داستانی ها رو ول می کرد ک برات تعلیق ایجاد کنه و جالبیش اینجا بود ک راوی می گفت ببخشیدا ک وسط ی ماجرای ر هیجان مجبورم بکشونمتون اونور حالم از این کار بهم می خوره و اینا :| بهش پیشنهاد میکنم ک بیاد و داستانشو اینجا هم بذاره برای ملت اگه ک نه امید وارم از مدیر ارشد اون سایت بگیره ک ی وختی ب فنا نره داستان...
Just Alone
خلاصه ک منظورم اینه ک راوی اصولا نباید این مدلی باشه برای آدم تردید ایجاد میکنه و بنظرم این ی تیکه هم سوتی بود تو داستانت و از نظر ی کسی ک دلی میخونه اصلا دیده نمیشه هاااا ولی تو برای نقد داستانو گذاشتی و باید این نکاتو در نظر بگیری...

می دونی ریحانه آب و تاب داده ولی آب و تاب درستی نیست دقیقن همون چیزی ک اول گفتم ی عالمه توصیف داره ک نصفشون چرت و ب درد نخور و پرت از موضوعن و دلیلی برای وجودشون نیست اما با این وجود فضا سازی نکرده اصلا منظورت نباید این باشه ک آب و تاب بده چون ب نظر من سعی کرده اب و تاب بده اما درست کارشو انجام نداده... عزیزم درست آب و تاب بده داستانو اوکی؟؟؟
و در ضمن داستان اونقدر کوتاهه ک جزئیاتی نداره ک بخواد روش دقت بشه مثلا منظورت از جزئیات چیه واقعن؟ در واقع نمیدونم تو نقد اول گفتم یا نه اما من اینو ی داستان تلقی نمیکنم صرفا ی متن ادبیه همین... چون نه فضا سازی داره و نه پردازش ایده ی روند آروم و پایان باحالی داره همین...

راجع ب باز نویسی هم ک باز نویسی ی چیزیه ک هرچقدر هم انجامش بدی بازم کمه جدی میگما ده بارم داستانتو بخونی بازم میتونی ی جاهاییشو تغییر بدی ک بهتر شه و من فک می کنم تو داستانتو بازنویسی و دوباره خوانی نکردی اگه ک می کردی خیلی ب قول ریحانه پخته تر می شد نثرت.. و شاید یکم از حجم این توصیفات بی خودت کاسته می شد...

نظرت چیه ریحان؟ (این طوری بت بگم ناراحت نمیشی ک ؟؟ )

MIS_REIHANE
2016/08/22, 19:48
خوب
وااااااااااا من عاشقشم چ خوب این طوری عالیه ایول هوووووووو (الان من خیلی شادم)
خوب ببین راجع ب خشکی نثر و این ک میگی ی چیز تکراریه دقیقا بر می گرده ب این ک موضوع کلیشه است یعنی خود کلیشه و من اینو قید کردم و حتی اینم گفتم ک نثر داستان ب فضاش میخوره نگفتم نثر فوق العاده و بی ایرادیه اما ب فضا و حال و هوای داستانش می خوره... آره قبول دارم ی جاهاییش واقعا ایراد داره اما از اونجایی ک من قول داده بودم تو یشتاز نثر رو نقد نکنم ب طور کلی نظرمو دادم و فکر می کنم کلی بخوایم درنظر بگیریم نثر خوبیه... ی جاهایی گیر داره ک اونم بت حق میدم چ خوب شد اتفاقن ک گفتی ایراداشو حالا اگه برات مقدور بود بشین طرز درستشم براش بنویس :))))))))))))))
بعدش اون پاراگراف اولیه هم ی مدل بدیه ک بستگی ب این داره ک برای نقد میخونی یا همین طوری دلی... هر مدلی بخونی ی معنی خاصی داره باید خود نویسنده بیاد و درست و گیرا بگه وات د فاز :| چون فعلن ک فازش نامعلومه...
عه نکته جالب؟ خوب اعترراف میکنم اینجاشو سرسری خوندم و واقعن هم نمیدونم چرا :| من داشتم با دقت می خوندما :/ ولی ریحانه راس میگه این نکته جالبو ور داره حس دخالت میده تو داستان...

ی بار یکی از نویسنده های جوون توی ی سایتی ک افاقن الان اینجا هم عضوه دست ب ی کار جدید زد... اومد راوی داستان رو جوری خلق کرد ک شیطنت آمیز باشه... یعنی راوی صرفا ی سخن گوی غایب نبود ی آدمی بود ک داشت داستانو برات تعریف می کرد و زنده بود و سبک و سیاق خودشو داشت و سلیقه و نظراتشو و شیطنت هاشو وارد داستان می کرد... مثلن ی چیزی می گفت بعد یهو می گفت دروغ گفتم :| خوب بابا این برا آدم ابهام ایجاد می کرد ک نکنه الان همشو داری چرت میگی یا داستانش جوری بود ک از دو سر ادامه داشت و هی از اینور می کشیدت اونور بعد ی جاهایی خط داستانی ها رو ول می کرد ک برات تعلیق ایجاد کنه و جالبیش اینجا بود ک راوی می گفت ببخشیدا ک وسط ی ماجرای ر هیجان مجبورم بکشونمتون اونور حالم از این کار بهم می خوره و اینا :| بهش پیشنهاد میکنم ک بیاد و داستانشو اینجا هم بذاره برای ملت اگه ک نه امید وارم از مدیر ارشد اون سایت بگیره ک ی وختی ب فنا نره داستان...
@Just Alone (http://forum.pioneer-life.ir/member5500.html)
خلاصه ک منظورم اینه ک راوی اصولا نباید این مدلی باشه برای آدم تردید ایجاد میکنه و بنظرم این ی تیکه هم سوتی بود تو داستانت و از نظر ی کسی ک دلی میخونه اصلا دیده نمیشه هاااا ولی تو برای نقد داستانو گذاشتی و باید این نکاتو در نظر بگیری...

می دونی ریحانه آب و تاب داده ولی آب و تاب درستی نیست دقیقن همون چیزی ک اول گفتم ی عالمه توصیف داره ک نصفشون چرت و ب درد نخور و پرت از موضوعن و دلیلی برای وجودشون نیست اما با این وجود فضا سازی نکرده اصلا منظورت نباید این باشه ک آب و تاب بده چون ب نظر من سعی کرده اب و تاب بده اما درست کارشو انجام نداده... عزیزم درست آب و تاب بده داستانو اوکی؟؟؟
و در ضمن داستان اونقدر کوتاهه ک جزئیاتی نداره ک بخواد روش دقت بشه مثلا منظورت از جزئیات چیه واقعن؟ در واقع نمیدونم تو نقد اول گفتم یا نه اما من اینو ی داستان تلقی نمیکنم صرفا ی متن ادبیه همین... چون نه فضا سازی داره و نه پردازش ایده ی روند آروم و پایان باحالی داره همین...

راجع ب باز نویسی هم ک باز نویسی ی چیزیه ک هرچقدر هم انجامش بدی بازم کمه جدی میگما ده بارم داستانتو بخونی بازم میتونی ی جاهاییشو تغییر بدی ک بهتر شه و من فک می کنم تو داستانتو بازنویسی و دوباره خوانی نکردی اگه ک می کردی خیلی ب قول ریحانه پخته تر می شد نثرت.. و شاید یکم از حجم این توصیفات بی خودت کاسته می شد...

نظرت چیه ریحان؟ (این طوری بت بگم ناراحت نمیشی ک ؟؟ )

من کاملا موافقم با نظرت.(و راحت باش منو ریحان صدا کن ((: )
امروز ی مقاله خوندم.فلش فیکشن.ی ده مین دیگه میزارم تو سایت تو هم بخونش سارا و به نویسنده های داستان کوتاهم توصیه میکنم بخونن.این داستان بیشتر به فلش فیکشن میخوره.ن ی لحظه.ن حتی نکات اونم رعایت نکرده.
"تنها از گوشه چشمش توانست توده حجیم و متورمی را ببیند که چیزی شبیه به ردای بلند خود او روی آن را نیز پوشانده بود. در ذهنش هیچ علاقه ای به تجسم آن چیزی که در زیر آن بود نداشت. مهم دست ها و چکمه ها و چهره های بود که از بالا به او خیره شده بودند و به راستی چرا به روی او نیافتاده و لهش نکرده بودند."
من اینو برراش درست نمیکنم.بهتره یکم به خودش فشار بیاره و بازنویسی کنه.عزیز من ای تو که داستانی رو میزاری تو انجمن اگه میخوای ایراد کمتری بگیرن ازش بازنویسی کن.نیم ساعت بیشتر وقتتو نمیگیره.
کتاب بخون.همین داستانای کوتاه انجمنو.بشین بخون.قسمت هایی ک توصیف کرده رو دورش خط بکش با قسمت های صحنه پردازی روشون زوم کن.تفاوتشونو ببین.بعد بیا سراغ داستانت و کاستی هاشو بپوشون.
فکر میکنم نظر من سارا هم الان یکی شد و دیگه جای بحثی نمیمونه.
برات ارزوی موفقیت و توانایی میکنیم.