PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ردپاهای یواشکی



admiral
2016/06/10, 00:30
در رحم:
-ولی من هنوز گشنمه!
-اما مادرتون کار میکنه و بخش زیادی از مواد غذایی رو برای سایر اندام ها مصرف میکنه. اگه کار نکنه نمیتونه خرج خواهر برادرای بزرگترتونو بدست بیاره.
-مگه اون مادر من نیست؟ چرا برای من پس فداکاری نمیکنه؟ مگه چیز زیادی میخوام؟ اون یه آدم بزرگه و مطمنا از یکم کمتر از این براش مشکلی پیش نمیاد.
-بسیار خب میگم سهم اضافه شمارو از کلیه ها بگیرن.

... دو روز بعد

-آی... هووووو.... آی...اوی... این چیه دیگه... کی داره منو هل میده؟
-این برادر کوچیکتونه. از این به بعد این اتاق رو با اون سهیم میشید. قراره همزمان باشما بدنیا بیاد، از الان به بعد شما دوقلو هستید.
-اینجا به اندازه کافی تنگ و تاریک بود... برای چی اجازه دادین یه بچه ی دیگه هم اضافه بشه؟ اصلا چطور میشه یکماه بعد از من اینم بخواد بیاد؟ این خلاف قانون نیست؟
-این چیزی ک نیست مربوط به اجازه ی ما باشه و این ما نیستیم ک قانونو تعریف میکنیم.
-باشه به درک... هوووی عمو کوچولو... با توعم... کمتر وول بخور جا تنگه میبینی ک، اروم بگیر بتونیم زودتر این ۸ باقی مونده رو تمومش کنیم.
-اون هنوز چند سلول بیشتر نیست، متوجه حرفای شما نمیشه.
-هوووف... یباره بگو با یه کور و کر باید یماه تموم وقت بگذرونم دیگه... خیله خب بازم به جهنم... لاقل یه چیز بیار کوفت کنم.
-برای امروز دیگه چیزی نیست.
-یعنی چی ک چیزی نیست؟ من هنوز نصف دیگه سهمم مونده!
-برادرتون تا یکماه آینده برای رشد سریع به موادغذایی زیادی نیاز داره... فقط این اتاقک رحم نیست ک باید باهاشون سهیم بشید، شما بند ناف و مواد غذایی ک از جفت بهتون میرسه رو هم باید تقسیم کنید.
-نهههههه... این غیرقابل قبولههههههه!...



اندک مدتی بعد...
خب برادر کوچیک من... تو مرحله رشد سریعتو پشت سر گذاشتی. دیگه به اونهمه غذا احتیاج نداری... و از اون گذشته منو نگاه کن! من خیلی بزرگترم و به غذای بیشتری برای زنده موندن احتیاج دارم. اگه همینطور ادامه پیدا کنه من میمیرم. تو که نمیخوای خواهر بزرگترت بمیره میخوای؟
-نه نمیخوام... اما منم همیشه گرسنمه.
-میدونم... ولی ببین... بیا یه معامله. من بهت قول میدم اگه تو فقط دو ماه یکم از سهمتو به من بدی وقتی رفتیم اون بیرون، من همیشه بهت تا ابد این دینتو با سهم غذای خودم جبران میکنم... باشه؟ خب پس تا اون نورون فضول نیومده بیا کارمونو بکنیم...

بیبو بیبو بی بو بی بو.
دختر:
-این آژیر دیگه چه کوفتیه؟
نورون:
-برادرتون حالش خوب نیست. و همینطور مادرتون.
-اینگه حالش خوبه حرف الکی نزنید فقط الکی جای منو تنگ کرده یه بچه ی نارس ک حتی نمیتونه درست کلمات رو ادا کنه فقط جای من تنگ کرده. حالا این آژیر لعنتی کی قطع میشه؟میخواستم کپه مرگمو بزارما.
-این آژیر وقتی قطع میشه ک شما بدنیا بیایید.
-چییی؟ ولی منکه همش شش ماهمه! اونا نباید اینکا...

------------------
دنیای بیرون:
پدر:
خانم دکتر... توروخدا بگید حال بچه هام چطوره... زنم...زنم حالش خوبه؟ توروخدا بگید خواهش
خانم پرستار:
-آقا یواش یه خبرتونه؟ اینجا بیمارستانه ها... آروم باشید. حال خانمتون خوبه. بچه تونم به دنیا اومده. با من بیایید.
...
-اگه قول میدی سر و صدا نکنی میزارم بری هم مادر و هم بچه رو ببینی. ولی حواست باشه ک زنت الان خوابه و بیهوشه و نباید اصلا سر و صدایی بشنوه.
-چرا همش میگید بچت؟
-من واقعا متاسفم ولی احتمالا بخاطر مشکلات ژنتیکی مواد غذایی به پسرتون نرسیده و این باعث شده ک مرده بدنیا بیاد. از طرفی بطور عجیبی دخترتون رشد بیش از حدی برای یک بچه ۵ ماهه داشته و برای همین از ناحیه سر با پسرتون پیوند خورده و اعصابشون درهم جوش خوردن.
-این یعنی چی خانم پرستار؟ یعنی زنده نمیمونه؟؟؟
-چرا زنده میمونه ولی... ذهنش دچار سربرال پالسی یا همون فلج مغزی شده.
-وای خدا... خدا...
-این یعنی نه میتونه حرف بزنه نه راه بره. یعنی زندگی نباتی ای ک فقط میتونه توش مواد غذایی دریافت کنه و زنده بمونه

Nina-kh
2016/06/10, 00:50
واقعا داستان فوق العاده ای بود:)
خیلی قشنگ بود مخصوصا اون قسمت اولش که طنز بود...ممنون

M.A.S.K
2016/06/10, 01:04
خیلی قشنگ بود کسرا...انتظار اون آخری رو نداشتم

Banoo.Shamash
2016/06/10, 01:06
عاقا بسی عجیب بود و جالب0_0
(حیف شکلک تلگرام اینجا نیس:| )
ولی تا حدودی فهمیدم چیشد اما فکر کنم یه چندتا چیز رو از قلم انداختم که نفهمیدم چیشد:| :دی

MIS_REIHANE
2016/06/10, 01:44
خیلی قشنگ بود .
اخرش ی جورایی حال گیری بود
پکر شدم
خسته نباشی((48))((48))

Araa M.C
2016/06/10, 01:55
تحت تاثیر قرار گرفتم. ساده نوشتی یسری جاها هم شخصیت پردازی خوبی کردی.
موضوع هم کلیشه ای نبود. ولی توقع داشتم آخرش یکم جالب تر و باز تر باشه ولی خب شاید مشکل از منه وسواسی شدم ((231))
در کل خوب بود

Leyla
2016/06/10, 02:30
روحیه فمینستیم گل کرد :دی تقصیر پسره ست کلا :دی
خیلی خلاصه، هرچند شروع یا کشش خاصی نداره ولی حجمش مناسبه و به پایان جالبی میرسیم، درمجموع داستان خوبیه :)


پ.ن: نورون چیه؟ ^_^ مربوط به اعصاب؟ :-?
پ.ن2: هم تگ هم لینک... اینور اونور... :|

admiral
2016/06/10, 02:42
تحت تاثیر قرار گرفتم. ساده نوشتی یسری جاها هم شخصیت پردازی خوبی کردی.
موضوع هم کلیشه ای نبود. ولی توقع داشتم آخرش یکم جالب تر و باز تر باشه ولی خب شاید مشکل از منه وسواسی شدم ((231))
در کل خوب بود
ممنون نظر خوبی بود هر۰ند منظورت از پایان بازو نگرفتم مثلا تو بودی چجوری تمومش میکردی؟ :)

روحیه فمینستیم گل کرد :دی تقصیر پسره ست کلا :دی
خیلی خلاصه، هرچند شروع یا کشش خاصی نداره ولی حجمش مناسبه و به پایان جالبی میرسیم، درمجموع داستان خوبیه :)


پ.ن: نورون چیه؟ ^_^ مربوط به اعصاب؟ :-?
پ.ن2: هم تگ هم لینک... اینور اونور... :|
نورون ک سلولهای انتقال دهنده ی پالس های الکتریکین... همونایی ک اطلاعاتو از بدن به مغز و از مغز به اندام ها مخابره میکنن ک هر اندام چه کاری بکنه...
درباره پی نوشت دو هم خب نصف این لیستو شمس تگ کرد ^_^ لینکم من فقط به ۳ نفر دادم

Paneer
2016/06/10, 04:01
خب سلام ((13))

اممم داستان خیلی خوبی بود فقط یه سوال ((62)) ( عاشق این شکلکم ینی عمق تفکراتمو به تصویر می کشه ((72)) )

1. چرا پایانش باید اینطوری باشه ((105)) ( بد برداشت نکنیا خیلی باحال بود، نکته آموزنده داشت، کلیشه ای نبود ولی خب اخر داستانو که خوندم قیافم شد عین این شکلکه)
2. اممم سبک نوشتنت خیلی باحاله یه امضا می دی ((72))

هیچی دیگه در کل به نظر من یه داستان خیلی خیلی متفاوت بود که خوندش برای من تجربه بسیار خوبی بود.


به امید داستان های بیشتر ((221))

sir m.h.e
2016/06/10, 04:29
سلام کسرا
داداش همیشه مجبوری اینطوری بزنی ملتو ناقص کنی؟
داستان خوبی بود و ایده جالبی داشت خوشم اومد
فقط فکر کنم دقلو ها از همون مراحل اول همزمان رشد پیدا میکنن و اینطوری
نیست که یکی یه ماه از رشدش گذشته باشه و اون یکی در حد چندتا سلول باشه
و اما نتیجه:این دخترا خیلی پرخور و خود خواهن :))

Harir-Silk
2016/06/10, 10:57
قشنگ بود.
جدا دوست داشتم، یه جورایی متفاوت بود. چیزی که نفهمیدم این بود که مگه دو قلوها هردو همزمان شروع به رشد نمی کنن؟ فکر می کنم می شد گفت دختره قوی تر بوده و در کل داستان تغییری ایجاد نمی شد اگه اصلاحش کنی. دوقلو ها همزمان به وجود میان.
ولی همشو دوست داشتم، دستت درد نکنه و خسته نباشی.

Ajam
2016/06/10, 12:33
افرین...اخر پایان ناخوشم! و ابلته عبرت انگیزناک!

خیلی جالب بود، حجم مناسب پیایان خوب و موضوع تازه و جالب!

Kale poOok
2016/06/10, 12:46
خعلی قشنگ بود واقعا دوست داشتم
فقط یه جا اشتباه تایپی داشتید، پسرتون رو نوشتید پیرتون! و اینکه منم فک می کردم دوقلوها همزمان به وجود میان!

admiral
2016/06/10, 15:49
خب سلام ((13))

اممم داستان خیلی خوبی بود فقط یه سوال ((62)) ( عاشق این شکلکم ینی عمق تفکراتمو به تصویر می کشه ((72)) )

1. چرا پایانش باید اینطوری باشه ((105)) ( بد برداشت نکنیا خیلی باحال بود، نکته آموزنده داشت، کلیشه ای نبود ولی خب اخر داستانو که خوندم قیافم شد عین این شکلکه)
2. اممم سبک نوشتنت خیلی باحاله یه امضا می دی ((72))

هیچی دیگه در کل به نظر من یه داستان خیلی خیلی متفاوت بود که خوندش برای من تجربه بسیار خوبی بود.


به امید داستان های بیشتر ((221))
خوشحالم خوشت اومده

سلام کسرا
داداش همیشه مجبوری اینطوری بزنی ملتو ناقص کنی؟
داستان خوبی بود و ایده جالبی داشت خوشم اومد
فقط فکر کنم دقلو ها از همون مراحل اول همزمان رشد پیدا میکنن و اینطوری
نیست که یکی یه ماه از رشدش گذشته باشه و اون یکی در حد چندتا سلول باشه
و اما نتیجه:این دخترا خیلی پرخور و خود خواهن :))
خخخ سلام هادی... اخه داستان بدون این عناصر خیلی لوس میشه و منم اهل داستانای عشقولانه و اینا نیستم((102))
درسته دوقلو ها همزمان به وجود میان و وقتی کلا فرآیند شکل گیری صورت میگیره عملا هورمونها ترکیبشون عوض میشه و دیگه بچه جدیدی شکل نمیگیره و این تنظیمات هورمونی همون قانونیه ک توی داستانم اشاره کردم ک بچه میگه: مگه قانون نمیگه نباید بچه جدیدی بتونه بوجود بیاد) ک بعد نورون میگه نه قانون دست ما نیست (یعنی یه قدرت برتری وجود داره ک ورای قانونه((102))
دخترا ک بعله ^_^

قشنگ بود.
جدا دوست داشتم، یه جورایی متفاوت بود. چیزی که نفهمیدم این بود که مگه دو قلوها هردو همزمان شروع به رشد نمی کنن؟ فکر می کنم می شد گفت دختره قوی تر بوده و در کل داستان تغییری ایجاد نمی شد اگه اصلاحش کنی. دوقلو ها همزمان به وجود میان.
ولی همشو دوست داشتم، دستت درد نکنه و خسته نباشی.

بالا به هادی جواب سوالتو دادم تو همین پست بخونش ( ۲ خط بالاتر دباره اینکه چرا برادرش یماه بعد بوجود اومده توضیح دادم)
و اینم باید اضافه کنم ک یه عامل جدید میخواستم یه دفعه به داستان اضافه بشه نه اینکه از اول همراه دختره باشه...

افرین...اخر پایان ناخوشم! و ابلته عبرت انگیزناک!

خیلی جالب بود، حجم مناسب پیایان خوب و موضوع تازه و جالب!

مرسی عجم جان ^_^

خعلی قشنگ بود������������ واقعا دوست داشتم������������
فقط یه جا اشتباه تایپی داشتید، پسرتون رو نوشتید پیرتون! و اینکه منم فک می کردم دوقلوها همزمان به وجود میان!
ممنون اصلاح شد

azam
2016/06/10, 19:38
:| ((227))
کسرا ((227)) چرا اخرش اینجوری بود؟ ((227)) آخــی... ((227))

AVENJER
2016/06/11, 03:09
داستان زیبایی بود
افرین به دست و قلم نویسندهش شاید هم کیبوردش
هر چی به جز مغذش
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خخخخخخخخخخخ

Scarlet
2016/06/11, 07:40
خوب بود موضوعش جالب بود خوشم اومد آخرشم درس اخلاقی داشت فقط یجورایی حس کردم در حق دخترا داری بی انصافی میکنی والا دخترا همیشه ذات فداکاری دارن نه خودخواه :(

mixed-nut
2016/06/11, 15:20
خیلی قشنگ بود
ممنون بابت به اشتراک گذاشتنش
منتظر آثار دیگه‌ات هستیم :)


داخل پرانتز با فونت خیلیییییییی ریز:
چشمم روشن :|