PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آدم (adam)



skghkhm
2016/03/25, 14:16
بسم الله الرحمن الرحیم

داستان کوتاه: آدم
به قلم: سیده کوثر غفاری


از سخت ترین نبردها پیروز آمده بود. آزمون های عجیبی را با موفقیت گذرانده بود. از کوهها و رود ها و سرزمین های بسیاری گذشته بود.خطرات بیشماری را پشت سر گذاشته بود. بی شک او یک قهرمان بود اما چیزی در درونش داشت ذره ذره وجودش را از هم می گسست.
یک سوال، که هیچ یک از مدعیان پرستش الهه ها و افسانه های کهن قادر به پاسخگویی آن نبودند و دانش هیچ اندیشمندی توانایی درک آن را نداشت.
اکنون او به آخرین سرزمین رسیده بود. آخرین امید، آخرین راهی که ممکن بود حقیقت را برملا سازد. پس از یک جستجوی دشوار، از مردم گوناگون به جوابی یکسان رسیده بود. همگی مردم آن سزمین می گفتند که پاسخ تمامی سوالها در کتاب بزرگ است. حالا که به پاسخ سوالش نزدیک شده بود، چیزی که برایش سالها جنگیده بود، مفهوم زندگی اش داشت نمایان می شد. خودش را برای سفری خطیر و دشوار آماده کرده بود. اما کتاب بزرگ را در پاک ترین مکان، به آسانی یافت. یعنی واقعا ممکن بود پاسخ سوالی را که به اندازه ی عمر یک قهرمان ارزش دارد بیابد؟
با شهامت، تمام قد ایستاد.کتاب را به آهستگی باز کرد. ناگاه نور دل تاریکی را شکافت. قهرمان نفس عمیقی کشید. مردمک چشمانش گشاد شد. انرژی اش را در گلویش جمع کرد و با پرسشی در صدایش آزاد ساخت:«من چگونه خلق شدم؟»
ناگاه نور زمان و مکان را دربرگرفت. ذرات معلق محیط، در نور بالا می رفتند. کم کم تصویری در مقابل چشمان متحیر قهرمان مجسم گشت.
چیزی شبیه نور اما برتر از آن وجود داشت. نه چیزی در او بود و نه او در چیزی، او همه جا بود بی آنکه حجمی داشته باشد. بی مثال و بی مانند، تنها و یکتا،کافی بود به چیزی بگوید:«موجود باش!» تا بی درنگ خلق شود. فرشتگان را کهکشان ها را جهان را خلق کرد. او بی نیاز از هر چیز و بی تغییر از ازل بود و تا ابد ادامه داشت. اما خواست تغییرمهمی در جهان ایجاد کند. پس به فرشته ها گفت:« می خواهم جانشینی در زمین برای خود خلق کنم.»
فرشته ها گفتند:« می خواهی موجودی خلق کنی که در زمین خون بریزد و فساد کند؟ حال آنکه ما همگی تسبیح تو را می گوییم و عبادتتت می کنیم»
خداوند حکیم فرمود:«من چیزی می دانم که شما نمی دانید.»
پس خداوند قادر، از خاک موجودی خلق کرد در نهایت توازن و تعادل و آراستگی. اما این موجود با همه ی موجودات هستی تفاوت داشت. خاص بود چون خداوند خواسته بود که از روح خودش در او بدمد. پس آن موجود شگفت انگیز را آدم نامید. راز هایی به او گفت. ابلیس خواست درون آن موجود را ببیند . پس نگاه کرد و کوهها، رودها و... عجیب بود که جهانی را در وجود آن موجود دید. اما هنگامی که خواست درون قلب او را ببیند. دستی از غیب او را عقب زد.
پس خالق یکتا به خود آفرین گفت. و آن موجود شگفت انگیز را آدم نامید. خداوند از فرشته ها خواست تا آن راز ها را بگویند اما فرشته ها گفتند که خداوندا تو پاکی و ما جز آنچه خودت به ما آموختی، دانشی نداریم. پس خداوند دانا به آدم فرمود تا از آن رازها اسم هایی را برای فرشتگان بگوید. و آدم تمام اسم ها را به فرشتگان آموخت. در اینجا خداوند به فرشتگان فرمود:« نگفتم که من چیزی می دانم که شما نمی دانید؟»
سپس به همه فرشتگان دستور داد به آدم سجده کنند. قطعا دلیلی برای این کار داشت. پس همگی سجده کردند جز ابلیس. شیطان مغرورانه گردن کشید و گفت:« من از آتشم چرا بر آدمی که از خاک آفریده شده سجده کنم؟»خداوند یکتا فرمود که این امر من است پس سجده کن!
اما شیطان باز هم از اطاعت دستور خدا سرپیچی کرد و رانده شد.شیطان قسم خورد که تمامی آدمیان را گمراه کند مگر افراد خالص را...
خداوند فرمود که تو بر افراد با ایمان هیچ تسلطی نخواهی داشت.
سپس خداوند علیم برای آدم زوجی آفرید و آن دو را در بهشت پر نعمت و امنیت قرار داد و به آنها فرمود که تنها به یک درخت نزدیک نشوند. اما شیطان که خشمگین بود و پر از کینه آدم و همسرش را فریب داد و آن دو از میوه ی آن درخت خوردند و زمینی شدند. آدم وقتی دید که خوردن آن میوه به او هیچ ارزشی نیافزوده، دریافت فریب خورده و به سختی پشیمان شد و گریست.
باز هم خداوند مهربان لطف کرد و به آدم توبه را یاد داد. پس آدم از خداوند طلب بخشش کرد. و خداوند او را بخشید. اما آدم زمینی شده بود پس به دستور خدا از بهشت بیرون رفت و بر زمین مستقر گشت . و قول داد پاک ونیکو زندگی کند تا زمانی که باز به بهشت ابد بازگردد.
قهرمان تمام این حقایق را در نور دید. به دستان خود نگاه کرد. نور از لابه لای تاروپودش درخشید. زوانوانش لرزید. به سجده افتاد. حالا او حقیقت را یافته بود...



دانلود داستان بصورت pdf (http://s7.picofile.com/file/8244644050/ADAM.pdf.html)

Fateme
2016/03/26, 07:45
هوممم
قلمت جذابه
اولش خيلي خوب شروع شد قشنگ ادمو جذب مي كرد. اما از جايي كه به كتاب بزرگ رسيد در واقع تموم شد. متنت جز قسمت اولش كه پيش درامدي هيجان انگيز بود چيزي نداشت...داستان افرينش از زبان اسلام بود. نه نكته ي جديدي، نه گره ي فلسفيي نه چيزي...نه حتي اخرش از اين قصه استفاده اي كردي.
خب يك وقت هست مياي داستان افرينش دين مسيحيتو مي نويسي...خب ما يك سري ريزه كارياشو نميدونيم برامون جذابه يك چيزي بهمون اضافه ميشه. اما اكثريت ما مسلمونيم و همه امون با اين داستان بي اندازه اشناييم...
خولاصه امر اين كه هدفت از نوشتنش چي بود؟

مرسي:)

Samara
2016/03/26, 16:22
خب قلم و طبع نویسندگی خیلی خوبی داری.
اونجاهایی که داستان از خودت بود رو خیلی خوب وصف کردی و به جزییات دقت داشتی. هم چنین تخیلت برای توصیف داستان خوب بود. می دونم هدفت از نوشتن این داستان چی بوده اما تو در اواخر داستان که یه جورایی از زبان اسلام بود داستان رو خیلی کلی و صریح جلو بردی و این همون چیزی بود که همه ی ما ازش اطلاع داشتیم و جذابیتی نداشت. به نظر من اگر جزییات قضیه رو یه کم بیشتر می کردی و چیز هایی رو به اون قسمت اضافه می کردی که داستان کلی رو تغییری نده اما کمی جدید و جذاب باشه خیلی بهتر میشد. مثلا میتونستی مکالمه ای که بین انسان و خدا و یا خدا و شیطان انجام می شد رو باز تر کنی. اما از اونجاهایی خوشم اومد که درون انسان رو وصف می کردی. اما در کل بیشترش بکنی مطمئن باش بهتر میشه ؛) در هر حال از انتخاب و توصیفات داستانت خوشم اومد امیدوارم موفق بشی

Samara
2016/03/27, 00:32
راستی یه نکته هم درباره ی اسم داستان بگم... با توجه به تجربه ی نچندان زیاد ولی به درد بخوری که در خوندن داستان های کوتاه داشتم٬ اکثرا عنوان داستان رو یک چیز کلی انتخاب نمی کنن... یعنی تو اسم داستانتو دقیقا همون کلمه و چیزی نوشتی که در داستان راجبش صحبت شده... درست مثل یه مقاله! ولی به نظر من اگه یه اسم دیگه که ریشه ای به داستانت داشته باشه اما خواننده رو مجذوب تر ب داستانت بکنه روش میذاشتی بهتر میشد... منظورمو متوجه هستی که :دی

skghkhm
2016/03/29, 21:33
هوممم
قلمت جذابه
اولش خيلي خوب شروع شد قشنگ ادمو جذب مي كرد. اما از جايي كه به كتاب بزرگ رسيد در واقع تموم شد. متنت جز قسمت اولش كه پيش درامدي هيجان انگيز بود چيزي نداشت...داستان افرينش از زبان اسلام بود. نه نكته ي جديدي، نه گره ي فلسفيي نه چيزي...نه حتي اخرش از اين قصه استفاده اي كردي.
خب يك وقت هست مياي داستان افرينش دين مسيحيتو مي نويسي...خب ما يك سري ريزه كارياشو نميدونيم برامون جذابه يك چيزي بهمون اضافه ميشه. اما اكثريت ما مسلمونيم و همه امون با اين داستان بي اندازه اشناييم...
خولاصه امر اين كه هدفت از نوشتنش چي بود؟

مرسي:)

سلام:)
خوشنودم که قلمم رو دوس میداری((72))
خب در مورد بخشی از داستان که گفتی میدونستی و تکراریه باید بگم بنظرم جذابیت یه نوشته در تفاوت خلاقانه نویسنده اون اثره، خیلی ها از عشق مینویسن خب این یه موضوع تکراریه ولی چطور نوشتن ویه شروع متفاوت نوشته رو جذاب و ارزشمند میکنه من این خلاقیت در نوشته های خودمو دوس دارم((99))
ودر مورد پیشنهادت باوشه برا خودمم جالبه که چیزهایی که کمتر بازگوشده رو مطرح کنم اما حتما حتما قبلش باید از صحتش مطمئن بشم چون واقعا دوست ندارم از روی تصورات وتخیلات، مورد حقایق بنویسم. وقتی درمورد یک واقعه ی حقیقی می نویسیم باید امانتدار باشیم
در مورد سوالت هدفم از نوشتن این داستان، خب خیلی از نویسنده ها دوست دارند در مورد اتفاقات مهم جهان هستی بنویسن (یه جورایی یکی از فانتزی های کلی از نویسنده هاست که در مورد موضوعات بزرگ بنویسن)با یان کار احساس میکنن رسالتشون بعنوان یه هنرمند رو انجام دادن و درست و کامل انجام دادنش بهنظرم رابطه مستقیم با حقیقیت نویسی و حفظ ارزش های انسانی داره!
خلاصه ساده بگم دوس داشتم:))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


خب قلم و طبع نویسندگی خیلی خوبی داری.
اونجاهایی که داستان از خودت بود رو خیلی خوب وصف کردی و به جزییات دقت داشتی. هم چنین تخیلت برای توصیف داستان خوب بود. می دونم هدفت از نوشتن این داستان چی بوده اما تو در اواخر داستان که یه جورایی از زبان اسلام بود داستان رو خیلی کلی و صریح جلو بردی و این همون چیزی بود که همه ی ما ازش اطلاع داشتیم و جذابیتی نداشت. به نظر من اگر جزییات قضیه رو یه کم بیشتر می کردی و چیز هایی رو به اون قسمت اضافه می کردی که داستان کلی رو تغییری نده اما کمی جدید و جذاب باشه خیلی بهتر میشد. مثلا میتونستی مکالمه ای که بین انسان و خدا و یا خدا و شیطان انجام می شد رو باز تر کنی. اما از اونجاهایی خوشم اومد که درون انسان رو وصف می کردی. اما در کل بیشترش بکنی مطمئن باش بهتر میشه ؛) در هر حال از انتخاب و توصیفات داستانت خوشم اومد امیدوارم موفق بشی
:)
این داستان از قلم من نویسنده بود نه از زبان اسلام،دوست عزیز:)
درسته که در بخشهایی از داستان از بخشی از سوره های قرآن متن آورده بودم اما در کل یه جورایی یه کار متفاوت بود و من دنبال تفاوت ارزشمندم
بنظر من خیلی قشنگ هنر و دین بهم گره خوردن مثل ارزشهای انسانی و هنر ، میشه هم آدم مذهبی و معتقد به خدا باشی هم یه نویسنده ی فوق العاده!اصلا هنر یه قدرته که خدا خلق کرده پس چرا در راه خدا ازش استفاده نکنیم؟این پیوند رو خیلی خیلی دوس دارم گرچه بعضی ها خوشش شون نمیاد و برخورد خوبی ندارن:(
در مورد بیشتر نوشتن امممم من داستان کوتاه مینویسم دیه همه بچه های سایت میدونن هنوز عادت نکردید((72))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


راستی یه نکته هم درباره ی اسم داستان بگم... با توجه به تجربه ی نچندان زیاد ولی به درد بخوری که در خوندن داستان های کوتاه داشتم٬ اکثرا عنوان داستان رو یک چیز کلی انتخاب نمی کنن... یعنی تو اسم داستانتو دقیقا همون کلمه و چیزی نوشتی که در داستان راجبش صحبت شده... درست مثل یه مقاله! ولی به نظر من اگه یه اسم دیگه که ریشه ای به داستانت داشته باشه اما خواننده رو مجذوب تر ب داستانت بکنه روش میذاشتی بهتر میشد... منظورمو متوجه هستی که :دی
بلی موافقم در بعضی داستانا اسم داستان متفاوت با متنه که اصل قصه لو نره اما بعضی از داستانا و فیلما دقیقا اصل موضوع میشه اسم داستان که این اهمیت موضوعش رو نشون میده !
من دوست دارم در زمینه های مختلف و سبک های مختلفی با روش ها و خلاقیت فرآوووون بنویسم ما اینجوریم دیه چیکار کنم:))

Samara
2016/03/31, 22:07
:)
این داستان از قلم من نویسنده بود نه از زبان اسلام،دوست عزیز:)
درسته که در بخشهایی از داستان از بخشی از سوره های قرآن متن آورده بودم اما در کل یه جورایی یه کار متفاوت بود و من دنبال تفاوت ارزشمندم
بنظر من خیلی قشنگ هنر و دین بهم گره خوردن مثل ارزشهای انسانی و هنر ، میشه هم آدم مذهبی و معتقد به خدا باشی هم یه نویسنده ی فوق العاده!اصلا هنر یه قدرته که خدا خلق کرده پس چرا در راه خدا ازش استفاده نکنیم؟این پیوند رو خیلی خیلی دوس دارم گرچه بعضی ها خوشش شون نمیاد و برخورد خوبی ندارن:(
در مورد بیشتر نوشتن امممم من داستان کوتاه مینویسم دیه همه بچه های سایت میدونن هنوز عادت نکردید((72))

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


بلی موافقم در بعضی داستانا اسم داستان متفاوت با متنه که اصل قصه لو نره اما بعضی از داستانا و فیلما دقیقا اصل موضوع میشه اسم داستان که این اهمیت موضوعش رو نشون میده !
من دوست دارم در زمینه های مختلف و سبک های مختلفی با روش ها و خلاقیت فرآوووون بنویسم ما اینجوریم دیه چیکار کنم:))

دوست عزیز ظاهرا منظور منو خوب متوجه نشدی.. :)
۱- من گفتم قسمت هایی که از زبان اسلام نوشته بودی نه کل داستان! مطمئنا قبول داری که داستان حضرت آدم توی قرآن آورده شده و هممون ازش مطلعیم. البته منظور من مفهوم کلی داستان بود نه قلمش
۲-بله داستانت ی جور تنوع بود و از نظر من جالبه ولی نقد من اصلا راجب چیز دیگه ای و نه ایده و داستان سرایی داستان تو بود. من فقط گفتم ک میتونستی قسمت هایی رو بهش اضافه بکنی که از باطن تکراری اون بخش از داستانت کم بکنه. همون قسمت هایی ک در قرآن گفته شده!!!! و من کاملا با شما موافقم ک درباره ی تطابق دادن هنر و مذهب می گی. و این فقط نظری بود ک من دارم و ربطی به این موضوع نداره!
۳- دوست عزیز منظور من از بیشتر نوشتن٬ بیشتر نوشتن قسمت هایی بود که از باطن تکراری اون بخش از داستانت کم بکنه (همون طور ک گفتم) و نه این ک داستانتو طولانی تر کنی منم میدونم داستان کوتاه چیه عزیزم :)
۴- فکر می کنم که این یک تفکر اشتباست. دلیل ارتباط کاملا مستقیم نداشتن اسم داستان با موضوع در بعضی داستان های کوتاه (تاکید می کنم داستان کوتاه چون من راجب فیلم و رمان صحبت نمی کنم :) ) بیشتر به دلیل افزودن به جذابیت داستان از نظر خلاقیت در انتخاب عنوان و حس جذب کننده ای که به خواننده می ده هست. و البته بگم که این تنها یک نظر شخصی نیست که برخی نویسندگان دارن بلکه یک قابلیت جذابیت بخشی به داستانه ک توسط یک نویسنده ی حرف ای با درک بالا اعمال و توسط خواننده احساس می شه. دوست عزیز بحث سر خلاقیت نیست٬ این یک سری نکاتیه در خصوص نویسندگی که هر یک به اندازه ی یک گام به سوی نویسنده ای توانا و حرفه ای شدن اهمیت دارن. و توسط من یا بقیه ی دوستان به شما گفته می شن تا به شما کمک بکنن و نه تلقین. دوستان در اینجا وقت می ذارن تا کمکی به شما کرده باشن و فقط و فقط همین و رنک کنار اسمشون نشونه از بی تجربگی و نادانی فرد نیست و ارزششو داره که حداقل به عنوان یک منتقد که متن شما رو نقد کرده تا کمکی بهتون کرده باشه نقدشو با دقت بخونین. مطمئن باشین من می فهمم حس هنر و خلاقیت در نویسندگی چیست و باهاش ارتباط دارم. اما من با نظر شخصی شما و نویسنده کاری ندارم و میدونم ک هر کسی میتونه سبک خاص و مورد علاقه ی خودشو دنبال کنه. و اینو تکرار می کنم که اینا فقط نکاتیه که میتونه کارتو جذاب تر و بهتر بکنه هرچند میدونم این اولین داستانت نیست و خودت چیزهایی میدونی و مشخصه اما خب هنوز هیچ کس به تکامل نرسیده ؛)
امیدوارم تونسته باشم به عنوان یک دوست و منتقد کمکی به یک نویسنده ی توانا کرده باشم :)
+ (این دیگه آخرین حرفمه :|) نویسنده های حرفه ای به نقد هایی که بهشون میشه خیلی توجه می کنن :) و این خودش کلید موفقیتی برای اونا بوده

skghkhm
2016/04/01, 15:43
دوست عزیز ظاهرا منظور منو خوب متوجه نشدی.. :)
۱- من گفتم قسمت هایی که از زبان اسلام نوشته بودی نه کل داستان! مطمئنا قبول داری که داستان حضرت آدم توی قرآن آورده شده و هممون ازش مطلعیم. البته منظور من مفهوم کلی داستان بود نه قلمش
۲-بله داستانت ی جور تنوع بود و از نظر من جالبه ولی نقد من اصلا راجب چیز دیگه ای و نه ایده و داستان سرایی داستان تو بود. من فقط گفتم ک میتونستی قسمت هایی رو بهش اضافه بکنی که از باطن تکراری اون بخش از داستانت کم بکنه. همون قسمت هایی ک در قرآن گفته شده!!!! و من کاملا با شما موافقم ک درباره ی تطابق دادن هنر و مذهب می گی. و این فقط نظری بود ک من دارم و ربطی به این موضوع نداره!
۳- دوست عزیز منظور من از بیشتر نوشتن٬ بیشتر نوشتن قسمت هایی بود که از باطن تکراری اون بخش از داستانت کم بکنه (همون طور ک گفتم) و نه این ک داستانتو طولانی تر کنی منم میدونم داستان کوتاه چیه عزیزم :)
۴- فکر می کنم که این یک تفکر اشتباست. دلیل ارتباط کاملا مستقیم نداشتن اسم داستان با موضوع در بعضی داستان های کوتاه (تاکید می کنم داستان کوتاه چون من راجب فیلم و رمان صحبت نمی کنم :) ) بیشتر به دلیل افزودن به جذابیت داستان از نظر خلاقیت در انتخاب عنوان و حس جذب کننده ای که به خواننده می ده هست. و البته بگم که این تنها یک نظر شخصی نیست که برخی نویسندگان دارن بلکه یک قابلیت جذابیت بخشی به داستانه ک توسط یک نویسنده ی حرف ای با درک بالا اعمال و توسط خواننده احساس می شه. دوست عزیز بحث سر خلاقیت نیست٬ این یک سری نکاتیه در خصوص نویسندگی که هر یک به اندازه ی یک گام به سوی نویسنده ای توانا و حرفه ای شدن اهمیت دارن. و توسط من یا بقیه ی دوستان به شما گفته می شن تا به شما کمک بکنن و نه تلقین. دوستان در اینجا وقت می ذارن تا کمکی به شما کرده باشن و فقط و فقط همین و رنک کنار اسمشون نشونه از بی تجربگی و نادانی فرد نیست و ارزششو داره که حداقل به عنوان یک منتقد که متن شما رو نقد کرده تا کمکی بهتون کرده باشه نقدشو با دقت بخونین. مطمئن باشین من می فهمم حس هنر و خلاقیت در نویسندگی چیست و باهاش ارتباط دارم. اما من با نظر شخصی شما و نویسنده کاری ندارم و میدونم ک هر کسی میتونه سبک خاص و مورد علاقه ی خودشو دنبال کنه. و اینو تکرار می کنم که اینا فقط نکاتیه که میتونه کارتو جذاب تر و بهتر بکنه هرچند میدونم این اولین داستانت نیست و خودت چیزهایی میدونی و مشخصه اما خب هنوز هیچ کس به تکامل نرسیده ؛)
امیدوارم تونسته باشم به عنوان یک دوست و منتقد کمکی به یک نویسنده ی توانا کرده باشم :)
+ (این دیگه آخرین حرفمه :|) نویسنده های حرفه ای به نقد هایی که بهشون میشه خیلی توجه می کنن :) و این خودش کلید موفقیتی برای اونا بوده

هرگز فکر نکن نظراتت برام بی اهمیته! اگر نمی خواستم نظر و انتقاد بشنوم که داستانمو به اشتراک نمیذاشتم:)
مطمئن باش تمام نظرات رو در اولین فرصتی که وقت کنم می خونم و سعی میکنم تک به تک جواب بدم چون برام مهمه
باهات موافقم که نویسنده ها ی حرفه ای به نقد توجه میکنن البته درسته من نقد ها رو میخونم و می شنوم و در نهایت اگر فرصت کنم و نیازی به اصلاح و بهتر شدن داشته باشه یه اثر، حتما روش کار میکنم. نمیدونم چقدر با قلم و سبک و روحیه من آشنایی اما من چندتا از کارهامو حتی بنا به درخواست بچه ها تغییراتی دادم که معتقدم بهترهم شدن مثل این تاپیک:
http://forum.pioneer-life.ir/thread6031.html
یا حتی این تاپیک که خودم ازبچه ها خواستم برای بهتر شدن داستان نظر بدن و بچه ها لطف کردن و از طرق مختلف نظرات بسیار قشنگ و خلاقانهشون رو بهم رسوندن تاجایی که این داستانم صوتی شد و بااستقبال خیلی خوبی مواجه شد
http://forum.pioneer-life.ir/thread7806.html

http://forum.pioneer-life.ir/thread6582-2.html

و برام جالبه که به درخواست مخاطبینی که نوشته هامو میخونن ، داستانمو توسعه بدم بیشتر توصیف کنم و حتی داستان جدیدی به درخواست تون بنویسم...
از پیگیریت ممنون و همین جا بهت میگم که بگی دوست داری چه قسمتهایی از داستان رو بیشتر بسط بدم و توصیف کنم و پیشنهادی هم اگه داری بگو و بدون به تاپیک زود سرمیزنم و نظرات رو حتما میخونم
((31))

MIS_REIHANE
2016/04/06, 14:29
مرسی از نوشتار قشنگت از تلمیحای قرآنی زیبات لذت بردم و اینکه از دید سوم شخص مفرد مینویسی میتونه راز جلب خواننده باشه((226))میتونی جاهایی ک ب گفته دوستان تکراری و خسته کننده س رو از دید دیگه بنویسی و تشخص بکار ببری فدااااات بوس بوس((110))

skghkhm
2016/04/29, 12:10
مرسی از نوشتار قشنگت از تلمیحای قرآنی زیبات لذت بردم و اینکه از دید سوم شخص مفرد مینویسی میتونه راز جلب خواننده باشه((226))میتونی جاهایی ک ب گفته دوستان تکراری و خسته کننده س رو از دید دیگه بنویسی و تشخص بکار ببری فدااااات بوس بوس((110))
سلام خواهش:)
و منتظرتو از بکار بردن تشخیص و دید دیگه، واضح تر میگی (باذکر مثال بهتره((71)))

MIS_REIHANE
2016/04/29, 19:53
مثـــــــــــــــلااا :شعف و شعور وجود خاک را اندود کرد . مایه ی حیات بخشی سینه ی عرییان اورا جلا داد و دستانی به عظمت خورشید و ظرافت لال های واژگون اورا زیرکانه بر ادنداز کردند ودر اغوش گرفتند .نسیمی به گرمای تابستان و امختهی عشقو رحم و مهربانی در او وزیدن گرفت و انسانی را از او ساخت. مثه این

MAMmad18
2016/05/07, 03:54
این اولین نظر من تو این سایته و اینجور معلومه مصادف شده با خوندن این داستان کوتاه
و اول از همه میگم که امیدوارم از چیز هایی که می نویسم ناراحت نشی. قصد فقط کمک به نوشتن داستان هست.
_________

قلم خوبی داری. باید روش کار کنی البته، رو یکسری چیزها میشه با نظر دادن تغییرات خوبی بوجود آورد.
پاراگراف اول 5 بار از فعل "بود" استفاده کردی . چیزی بود که تو همون نگاه اول به چشم میومد. تکرار کلمات در داستان باعث کسل شدنه متنه، به نظرم اون تیکه حتی میشد جملات رو با کلمات ربط به هم مرتبط کرد. این شکلی میشد کمی بسط داد حتی موضوع رو در اوله کاری. نمیخوام وارده حیطه ویرایشی داستان بشم، دوست دارم کمی این داستان رو تحلیل کنم. یعنی روی پایه داستان، روند و هدف نظر بدم.
ولی خوبه کمی از فضا سازی بگم. یکم تند نوشتی. قسمتی که کتاب رو بدست میاره جا برای بازگویی بیشتر داشت. من فقط یک نور حس کردم. شکل کتاب برام مشخص نبود. بزرگ، کوچیک، سالم یا پوسیده...اینها قابل تشخیص نبود.
حتی وارد شدنش به اون جایی که از اسم سرزمین استفاده بردی. هممم خب خیلی ایده میشه سوار کرد. جا برای توصیف فراوون داشت. شاید بگی داستان کوتاهه و حداقل توصیفات. ولی این به معنای عدم وجود توصیف نیست. توصیف پردازی درست یعنی اینکه از کمترین کلمات برای بهترین حالت بیان استفاده ببری .
گفتی: کتاب بزرگ را در پاک ترین مکان، به آسانی یافت.
خب پاکترین مکان، منظورت چیه دقیق؟ قشنگ متوجه دلیل به کار بردنت نشدم.
رو این قسمت ها نمیخوام دقیق شم، همونجور که گفتم هدفم تحلیل داستانه.
این داستان خوب بود از نظرم. اما میشد کمی بهتر شه. میشه گفت شاهده متن یک دستی بودیم. یک دست از این نظر که شروع و پایان داستان با روالی که طی کرده همخونی داشته.
من دلیل این همخونی رو فقط یک چیز میدونم. این که شما با نوشتن این داستان کوتاه، یک روایتی رو دوباره بازگو کردی و این بازگوییِ روایت، به شیوه ی خودت بوده. درواقع ما شاهده بازگو شدن داستانی بودیم که کمی نوآوری توش دیده میشد. این شکل نوشتن کمک بزرگی به نویسنده هاست.
(از اینجا به پایین حس میکنم دارم سخت می نویسم و من در این ساعت، کلمات بهتری برای بیان حرف هام به ذهنم نمیرسه، ببخشید)
اما یک چیز اینجا وجود داره. باید داستان جوری نوشته شه این روایت تا حده ممکن لو نره! لو رفتن رونده داستان باعث کم شدن زیبایی برای خواننده هست. چون اگر با طرح مسئله می بود، ذهن به کار میوفتاد، این یعنی ترغیب به خوندن و ادامه دادن! این هست که باعث میشه تا اخر داستان رو طی کنه، تا به هدف برسه!
دیگه قسمت خوردن سیب توسط ادم، چیزیه که قابل حدسه. یعنی جدا از حدس زدن، مسلما با خوندن نصف داستان، خواننده به این نتیجه میرسه که اره ما داریم به پایانی می رسیم که شناخته شده است. پس همین شکل که جلو میاد چیزی برای جلب اون به ادامه داستان وجود نداره. هیچ گره، هیچ شکل جدید داستانی ای وجود نداره که موجب ادامه دادن متن شه.
بالا درباره نو آوری گفتم. این نواوری باید مهمترین چیزی بود که در داستان به اون پرداخته میشد. چون باید شخص خواننده با خوندن نوآوری ای که انجام دادی (یعنی ایده ای که از طرف خودت تو متن آوردی نه اون داستان بیرون انداختن ادم) باعث میشدی ذهن خواننده سمته مسیر اصلی نمیرفت و کمترین حدس ممکن رو میزد.
و اینکه پایان داستان که به سجده میوفته و اون قسمت که خدا میگه: "موجود باش" ، به شخصه نپسندیدم. باید رو اون تیکه ها کمی قویتر کار میشد. مثلا قسمتی که خدا از زبانش حرفی زده میشه، این کلمات با قدرت بالایی می بود.
داستان در صورتی که دین به اون وارد بشه، اصولا سخت میشه باهاش مچ شد. حتی المقدور سعی میشه داستان ها تو این تم حداقل اسلامی نوشته نشه، با اینحال این داستان رو دوست داشتم.
و چیزی که در آخر میخوام بگم اینه که با شروعی که داشتی، شاید بشه گفت این داستان ایده اش بزرگتر از داستان کوتاه هست.

موفق باشی.

skghkhm
2016/05/09, 00:35
این اولین نظر من تو این سایته و اینجور معلومه مصادف شده با خوندن این داستان کوتاه
و اول از همه میگم که امیدوارم از چیز هایی که می نویسم ناراحت نشی. قصد فقط کمک به نوشتن داستان هست.
_________

قلم خوبی داری. باید روش کار کنی البته، رو یکسری چیزها میشه با نظر دادن تغییرات خوبی بوجود آورد.
پاراگراف اول 5 بار از فعل "بود" استفاده کردی . چیزی بود که تو همون نگاه اول به چشم میومد. تکرار کلمات در داستان باعث کسل شدنه متنه، به نظرم اون تیکه حتی میشد جملات رو با کلمات ربط به هم مرتبط کرد. این شکلی میشد کمی بسط داد حتی موضوع رو در اوله کاری. نمیخوام وارده حیطه ویرایشی داستان بشم، دوست دارم کمی این داستان رو تحلیل کنم. یعنی روی پایه داستان، روند و هدف نظر بدم.
ولی خوبه کمی از فضا سازی بگم. یکم تند نوشتی. قسمتی که کتاب رو بدست میاره جا برای بازگویی بیشتر داشت. من فقط یک نور حس کردم. شکل کتاب برام مشخص نبود. بزرگ، کوچیک، سالم یا پوسیده...اینها قابل تشخیص نبود.
حتی وارد شدنش به اون جایی که از اسم سرزمین استفاده بردی. هممم خب خیلی ایده میشه سوار کرد. جا برای توصیف فراوون داشت. شاید بگی داستان کوتاهه و حداقل توصیفات. ولی این به معنای عدم وجود توصیف نیست. توصیف پردازی درست یعنی اینکه از کمترین کلمات برای بهترین حالت بیان استفاده ببری .
گفتی: کتاب بزرگ را در پاک ترین مکان، به آسانی یافت.
خب پاکترین مکان، منظورت چیه دقیق؟ قشنگ متوجه دلیل به کار بردنت نشدم.
رو این قسمت ها نمیخوام دقیق شم، همونجور که گفتم هدفم تحلیل داستانه.
این داستان خوب بود از نظرم. اما میشد کمی بهتر شه. میشه گفت شاهده متن یک دستی بودیم. یک دست از این نظر که شروع و پایان داستان با روالی که طی کرده همخونی داشته.
من دلیل این همخونی رو فقط یک چیز میدونم. این که شما با نوشتن این داستان کوتاه، یک روایتی رو دوباره بازگو کردی و این بازگوییِ روایت، به شیوه ی خودت بوده. درواقع ما شاهده بازگو شدن داستانی بودیم که کمی نوآوری توش دیده میشد. این شکل نوشتن کمک بزرگی به نویسنده هاست.
(از اینجا به پایین حس میکنم دارم سخت می نویسم و من در این ساعت، کلمات بهتری برای بیان حرف هام به ذهنم نمیرسه، ببخشید)
اما یک چیز اینجا وجود داره. باید داستان جوری نوشته شه این روایت تا حده ممکن لو نره! لو رفتن رونده داستان باعث کم شدن زیبایی برای خواننده هست. چون اگر با طرح مسئله می بود، ذهن به کار میوفتاد، این یعنی ترغیب به خوندن و ادامه دادن! این هست که باعث میشه تا اخر داستان رو طی کنه، تا به هدف برسه!
دیگه قسمت خوردن سیب توسط ادم، چیزیه که قابل حدسه. یعنی جدا از حدس زدن، مسلما با خوندن نصف داستان، خواننده به این نتیجه میرسه که اره ما داریم به پایانی می رسیم که شناخته شده است. پس همین شکل که جلو میاد چیزی برای جلب اون به ادامه داستان وجود نداره. هیچ گره، هیچ شکل جدید داستانی ای وجود نداره که موجب ادامه دادن متن شه.
بالا درباره نو آوری گفتم. این نواوری باید مهمترین چیزی بود که در داستان به اون پرداخته میشد. چون باید شخص خواننده با خوندن نوآوری ای که انجام دادی (یعنی ایده ای که از طرف خودت تو متن آوردی نه اون داستان بیرون انداختن ادم) باعث میشدی ذهن خواننده سمته مسیر اصلی نمیرفت و کمترین حدس ممکن رو میزد.
و اینکه پایان داستان که به سجده میوفته و اون قسمت که خدا میگه: "موجود باش" ، به شخصه نپسندیدم. باید رو اون تیکه ها کمی قویتر کار میشد. مثلا قسمتی که خدا از زبانش حرفی زده میشه، این کلمات با قدرت بالایی می بود.
داستان در صورتی که دین به اون وارد بشه، اصولا سخت میشه باهاش مچ شد. حتی المقدور سعی میشه داستان ها تو این تم حداقل اسلامی نوشته نشه، با اینحال این داستان رو دوست داشتم.
و چیزی که در آخر میخوام بگم اینه که با شروعی که داشتی، شاید بشه گفت این داستان ایده اش بزرگتر از داستان کوتاه هست.

موفق باشی.


سلام اول از هرچیز به سایت خوش آمدید
واقعا خوشحالم که نوشته هام با توجه و استقبال بچه های سایت مواجه میشه (با وجود تب کنکور:/ )
هیچی واسه یه نویسنده سخت تر از این نیست که دلش بخواد بنویسه ولی وقت نداشته باشه یعنی یه سری کارها در زندگی اش باشه که باید در همین زمان انجام بده مثل درس خوندن:/
بااین حال ممنون از نقدت حتما سازنده ست کم کم روش کار میکنم و هربخشی از داستان رو که با توجه به نقد و درخواست بچه ها تکمیل کردم اینجا میذارم تا بازهم بانظرات و نقد سازنده تون کار فوق العاده ای پیش بره
کاش یکمی وقت اضافه تر داشتم:))

skghkhm
2016/05/10, 12:04
سلام خب بنابه درخواست و نقد و راهنمایی شما دوستان این داستان رو با توصیفات بیشتر و... یه مقداری تغییر دادم ببنید تا اینجای کار چطور شده؟ همینطوری ادامه بدم یا این بخش انظرتون هنوز کار داره؟ هرچی فکرمیکنید در بهتر شدن داستان کمک میکنه بگید :)
اینم از بخش اول داستان:

************************************************** *************************

از سخت ترین نبردها پیروز آمده بود. آزمون های عجیبی را با موفقیت گذرانده بود. از کوهها و رود ها و سرزمین های بسیاری گذشته و خطرات بیشماری را پشت سر گذاشته بود. اما چیزی در درون این قهرمان، داشت ذره ذره وجودش را از هم می گسست.
یک سوال، که هیچ یک از مدعیان پرستش الهه ها و افسانه های کهن قادر به پاسخگویی آن نبودند و دانش هیچ اندیشمندی توانایی درک آن را نداشت.
بعد از دیدار با پادشاهان و رهبران و مردمان سردرگم سرزمین های غرب و شمال و جنوب اکنون او به آخرین سرزمین رسیده بود. جایی به مرکز این سیاره ی غوطه ور در دریای بی پایان هستی، آخرین امید، آخرین راهی که ممکن بود حقیقت را برملا سازد. پس از یک جستجوی دشوار، از مردم گوناگون به جوابی یکسان رسیده بود. همگی مردم آن سرزمین می گفتند که پاسخ تمامی سوالها در کتاب بزرگ است. حالا که به پاسخ سوالش نزدیک شده بود، چیزی که برایش سالها جنگیده بود، مفهوم زندگی اش داشت نمایان می شد. خودش را برای سفری خطیر و دشوار آماده کرده بود. پس در پی کتاب بزرگ، در پاک ترین مکان قدم گذاشت.خانه ای ساده باستون هایی که سقفی معرق کاری شده را برشانه هایشان نگه داشته بودند. اما برخلاف انتظارش کتاب بزرگ را به آسانی یافت.
روی جلد سبز و خوش عطرش دست کشید. در عین قدیمی بودن اثری از پوسیدگی در آن نیافت. تصمیم گرفت کتاب بزرگ را باز کند. به هر زبانی که نوشته شده باشد باز هم دیدنش می توانست کابوس طولانی قهرمان را خاتمه دهد. دستانش را بازکرد و کتاب بزرگ را درآغوش گرفت . در آن لحظه احساس می کرد قلبش به شدت بر دیواره ی سینه اش کوبیده می شود.
یعنی واقعا ممکن بود پاسخ سوالی را که به اندازه ی عمر یک قهرمان ارزش دارد بیابد؟
با شهامت، تمام قد ایستاد.کتاب را به آهستگی باز کرد. ناگاه نور دل تاریکی را شکافت. قهرمان نفس عمیقی کشید. مردمک چشمانش گشاد شد. انرژی اش را در گلویش جمع کرد و با پرسشی در صدایش آزاد ساخت:من چگونه خلق شدم؟
ناگاه نور زمان و مکان را دربرگرفت. ذرات معلق محیط، در نور بالا می رفتند. کم کم تصویری در مقابل چشمان متحیر قهرمان مجسم گشت.
چیزی شبیه نور اما برتر از آن وجود داشت. نه چیزی در او بود و نه او در چیزی، او همه جا بود بی آنکه حجمی داشته باشد. بی مثال و بی مانند، تنها و یکتا،کافی بود بخواهد تا چیزی را از نیستی و عدم به جرگه ی هستی و جهان وجود بیاورد. و او این قدرت را داشت که از هیچ همه چیز بیافریند. باخبر از اندیشه ی هرکس بی آنکه کسی از دانسته هایش آگاهی داشته باشد. همه را می دید بی آنکه دیده شود. فرشتگان را کهکشان ها را جهان را خلق کرد. او بی نیاز از هر چیز و بی تغییر از ازل بود و تا ابد ادامه داشت. و این خدای یکتای قدرتمند بی همتا، خواست تا موجود شگفتی را خلق کند.
و فرشتگان را اینگونه از این تغییر مهم آگاه کرد، به آنها گفت: می خواهم جانشینی در زمین برای خود خلق کنم.
چون فرشته ها شنیدند خداوند جانشینی مخیر به خیر و شر برگزیده که توانایی انجام هر دو را دارد ، دریافتند که این انسان می تواند شر را انتخاب کند همانگونه که می تواند خیر را برگزیند. پس به خداوند پاک گفتند: می خواهی موجودی خلق کنی که در زمین خون بریزد و فساد کند؟ حال آنکه ما همگی تسبیح تو را می گوییم و عبادتتت می کنیم
اما خداوند حکیم می خواست موجود مسئولی ایجاد کند. کسی که درگیر کشمکش درونی نیز باشد و خودش او را به کمال و پیروزی بر عناصر شر، رهنمون سازد.
خداوند دانا فرمود:من چیزی می دانم که شما نمی دانید.
پس خداوند قادر، خاک را برای آفرینش انسان انتخاب کرد. شعف و شور و ترس خاک را دربرگرفت. مایه ی حیات بخشی سینه ی عریان خاک را جلاداد. و خداوند مهربان، موجودی خلق کرد در نهایت توازن و تعادل و آراستگی. اما این موجود با همه ی موجودات هستی تفاوت داشت. خاص بود چون خداوند خواسته بود که از روح خودش در او بدمد. پس آن موجود شگفت انگیز را آدم نامید و نیروی بزرگی به او ودیعه داد. عشق این قدرت بی انتها بند بند وجود آدمی را درنوردید. تا اینکه به قصر بی نظیر خود رسید. پس عشق این مخلوق عجیب در جایی عجیب به نام قلب آرام گرفت. کم کم در رگ های آدم تنیده شد بر سراسر پیکرش جاری گشت و تپش این نبض پر تلاطم زندگی در پیکر آدم آغاز شد.
خداوند آگاه، راز هایی به او گفت. ابلیس خواست درون آن موجود را ببیند . پس نگاه کرد و کوهها، رودها و... عجیب بود که جهانی را در وجود آن موجود دید. اما هنگامی که خواست درون قلب او را ببیند. دستی از غیب او را عقب زد.

skghkhm
2016/06/21, 14:40
خب بچه ها اگه نظری راجع به این قسمت دارید بازم بگید میخوام برم سراغ ویرایش بخش دوم داستان