PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : انتقام



skghkhm
2016/01/26, 12:00
نام داستان :انتقام
نویسنده: سیده کوثرغفاری
ژانر: رومنس
تعدادصفحات:5
از متن داستان:
نگاهم باز مسحور عکسش شد. چشم هایش ، نگاهش انگار زنده بود.مقابلم بود . انگار می خواست هر لحظه از گوشه ی قاب بیرون بیاید و کنارم بنشیند. و من چقدر خواب این لحظه را دیده بودم...

دانلود
(http://s7.picofile.com/d/920c7cb5-9b72-45f6-b76d-7288478beba5/enteqam.pdf)

Abji
2016/01/26, 16:10
سلام
خیلی قشنگ بود اصلا از شروعش و بخش معرفی نمیشه حدس زد یه موجود اهریمنی تو قصه هست!

Ajam
2016/01/26, 17:08
عالی
هیچ ایرادی نتونستم بگیرم! ولی حالمو گرفتی اومدم دیدم نوشته انتقام فک کردم یکی رفته داستان قدمیای منو خونده نظر داده کلی حال کردم اومدم داخل دیدم داستان مال توئه خورد تو پرم! خخخخخ

اقا عالی بود عالی!

F@teme
2016/01/26, 18:28
چقدر جالب بود.
کلنجار رفتنش با شیطون خیلی قشنگ و عجیب بود.
متشکریم (:

azam
2016/01/27, 09:24
خیــلی قشنگ بود! عااالی ((227))
خسته نباشی. منتظر نوشته های بعدیت هستم((221))

shery
2016/01/27, 19:07
برعکس دفعات دیگه ای داستان با بقیه داستانات خیلی فرق داشت شاید فک کنی یه رنگ و بو کلمات همونن اما نه .
ضعف خیلی شدید داشت ...
خود داستان و مفهومی که میخواستی برسونی جالب بود ..اما جذابیت داستانی و نوشته رو از دست داده بود .
وقتی خواننده از همون خط اول بدونه اخر داستانت به چی میخوای برسی دیگه داستانت از دست میره و مسخره میشه .
و این کاری بود که با نوشته ات انجام داده بود . بقیه رو نمیدونم اما از همون لحظه ی اول شیطان ...نفس . گول نمیخورم و بعد اخرش خوب معلومه چی میخوای بگی ... به دلم نشست هیجوره باورت نمیشه ام ۴ بار داستان رو خوندم .
مفهوم فوق العاده ای داشت اما قلم خوب و نوشته و کلمات و توصیفات خوبی به کار نبرده شده بود جدا از اون برنامه ریزی و چیدمان خوبی نداشت ...همین نوشته اگه روش کار کنی مشکلاتش رفع بشه و قواید نوشتاری از نظر خودت اضافه بشه خیلی بهتر میشه .
مثال میزنم همون اول کار نباید نشون میدادی شیطونه . وقتی کلمه ی گول نمیخورم رو کنار حرفاش میاری مشخص میشه شیطونه ولی به جاش اگه تو همین در گیری ها هعی با خودت میگفتی راست میگه ...بدم نمیگه ها . یا مثلا اگه حالا کاری که این میگه رو نکنم این کارو کنم چی ؟ ؟ ؟
در گیری ذهنی با درگیری کلامی همیشه شیرین تره ....
اما اینکه هر لحظه عقلش و کلامش میگفت نه ...اما صد در صد دلش میگفت اره ...به جاش تو از دلشم گفتی نه ...
پس کلا در گیریش چه معنی داشت . ؟
دومین مثال که نشون دهنده ی داستانت بود به قولی لو دادن (:
مثلا برا توضیف ادم خوب و بد از یه سری لباس چادر . سیگار . . . روسری نیمه .... این قسمت صد در صد
اون قسمتش که میگفت برا اولین بار امشب یادم رفت خیلی جالب بود و شیرین ....اما تاکیدی که تو داستان رو چادر داشتی من میدونم برا این بودکه نشون بدی مرده چرا ول کرده و چی رو به چی ترجیه داده اما برعکس اصلا در ورحله ی اول نشون نمیداد مفهوم اصلی حرفتو . بلکه یه جور تفاوت و تایید نا منساب رو نشون میداد . دیگه میدونم خودت منظورمو گرفتی .

صحنه ی اخرش عالی بود ...اما عالی توصیف نشده بود با تصور داستان لبخند رو لبم میشینه با تصور صحنه هایی که خلق کردی
اما برو چند خط اخرو بخون ..توصیف ذهنیت یک شخص بدون درد و عذابی که میکشه چه فایده ای داره ؟
اول درد میاد بعد نگرانی در باره دخترش ...بعد افکار شخصیش ...
کمی نور . کمی تاریکی کمی گیجی بعد واضح شدن تصوری. نمیدونم شاید سعی کردی کوتاه کنی که از یک سری جملات دست کشیدی .
اما همین ها یه نوشته ی خوب رو میسازه . . .

در کل نصبت به داستان های قبلیت مثل همیشه خود محور داستان و مفهوم چیزی که میخواست برسونه عالی بود .
اما کاراکتر خیلی ضعیفی داشت . توصیفات درستی نداشت و بد ترین نکته اش همون حرف اولم بود که چرا من باید اول داستان بدونم نویسنده میخواد چی به من بگه .
( دوست داشتم شیطان یه زره قوی تر . ترسناک تر ... و غیر قابل شکست تر به نظر برسه . هرچی دشمنت قوی تر باشه تو داستان خواننده بیشتر دلش میخواد بدونه که چه طوری قراره شکست بخوره . حالا نه اینکه بگی قویه نه جملات عقلانی تر و منطقی تر بگی ...که کاراکترت بتونه اون افکار شیطانی پشت کلمات رو با در گیری ذهنیش پیدا کنه . . کاراکتر باید تسلیم بشه ..بخواد اما عقلش رد کنه ... باید فک کنه
نه فورا نه بگه ...تایید روی نماز . ظاهر ...هیچ کدوم دلیل و برحان درستی برای افکار صحیح نیست ...
اینکه فرد از روی ترسش نه اراده اش نمازشو بخونه و شیطان بره و بعد اراده اشو به دست بیاره جالب تره .


دیگه همین ممنون ازت دوستم . خسته نباشی مثل همیشه . ((46))((221))((221))

skghkhm
2016/01/28, 12:48
سلام
خیلی قشنگ بود اصلا از شروعش و بخش معرفی نمیشه حدس زد یه موجود اهریمنی تو قصه هست!
مقسی بوکو :)
عزیزدلم آجی گلی

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


چقدر جالب بود.
کلنجار رفتنش با شیطون خیلی قشنگ و عجیب بود.
متشکریم (:

خواهش فاطی جون بازم خوش اومدی
دوستامم که براشون خوندم داستانو همینو گفتن

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -


عالی
هیچ ایرادی نتونستم بگیرم! ولی حالمو گرفتی اومدم دیدم نوشته انتقام فک کردم یکی رفته داستان قدمیای منو خونده نظر داده کلی حال کردم اومدم داخل دیدم داستان مال توئه خورد تو پرم! خخخخخ

اقا عالی بود عالی!
خشنودم خوشتان آمده :)

skghkhm
2016/01/28, 14:36
خیــلی قشنگ بود! عااالی ((227))
خسته نباشی. منتظر نوشته های بعدیت هستم((221))

ممنان الان سرم شلوغه ولی سعی میکنم بازم داستان بذارم اما به این زودی نه ها ! تاپیک دبیرستان هم چون بچه ها اصرار میکنن زود به زود آپدیت میشه کاش میشد وقت اضافه قرض بگیرم از یکی((200))

skghkhm
2016/01/28, 15:40
برعکس دفعات دیگه ای داستان با بقیه داستانات خیلی فرق داشت شاید فک کنی یه رنگ و بو کلمات همونن اما نه .
ضعف خیلی شدید داشت ...
خود داستان و مفهومی که میخواستی برسونی جالب بود ..اما جذابیت داستانی و نوشته رو از دست داده بود .
وقتی خواننده از همون خط اول بدونه اخر داستانت به چی میخوای برسی دیگه داستانت از دست میره و مسخره میشه .
و این کاری بود که با نوشته ات انجام داده بود . بقیه رو نمیدونم اما از همون لحظه ی اول شیطان ...نفس . گول نمیخورم و بعد اخرش خوب معلومه چی میخوای بگی ... به دلم نشست هیجوره باورت نمیشه ام ۴ بار داستان رو خوندم .
مفهوم فوق العاده ای داشت اما قلم خوب و نوشته و کلمات و توصیفات خوبی به کار نبرده شده بود جدا از اون برنامه ریزی و چیدمان خوبی نداشت ...همین نوشته اگه روش کار کنی مشکلاتش رفع بشه و قواید نوشتاری از نظر خودت اضافه بشه خیلی بهتر میشه .
مثال میزنم همون اول کار نباید نشون میدادی شیطونه . وقتی کلمه ی گول نمیخورم رو کنار حرفاش میاری مشخص میشه شیطونه ولی به جاش اگه تو همین در گیری ها هعی با خودت میگفتی راست میگه ...بدم نمیگه ها . یا مثلا اگه حالا کاری که این میگه رو نکنم این کارو کنم چی ؟ ؟ ؟
در گیری ذهنی با درگیری کلامی همیشه شیرین تره ....
اما اینکه هر لحظه عقلش و کلامش میگفت نه ...اما صد در صد دلش میگفت اره ...به جاش تو از دلشم گفتی نه ...
پس کلا در گیریش چه معنی داشت . ؟
دومین مثال که نشون دهنده ی داستانت بود به قولی لو دادن (:
مثلا برا توضیف ادم خوب و بد از یه سری لباس چادر . سیگار . . . روسری نیمه .... این قسمت صد در صد
اون قسمتش که میگفت برا اولین بار امشب یادم رفت خیلی جالب بود و شیرین ....اما تاکیدی که تو داستان رو چادر داشتی من میدونم برا این بودکه نشون بدی مرده چرا ول کرده و چی رو به چی ترجیه داده اما برعکس اصلا در ورحله ی اول نشون نمیداد مفهوم اصلی حرفتو . بلکه یه جور تفاوت و تایید نا منساب رو نشون میداد . دیگه میدونم خودت منظورمو گرفتی .

صحنه ی اخرش عالی بود ...اما عالی توصیف نشده بود با تصور داستان لبخند رو لبم میشینه با تصور صحنه هایی که خلق کردی
اما برو چند خط اخرو بخون ..توصیف ذهنیت یک شخص بدون درد و عذابی که میکشه چه فایده ای داره ؟
اول درد میاد بعد نگرانی در باره دخترش ...بعد افکار شخصیش ...
کمی نور . کمی تاریکی کمی گیجی بعد واضح شدن تصوری. نمیدونم شاید سعی کردی کوتاه کنی که از یک سری جملات دست کشیدی .
اما همین ها یه نوشته ی خوب رو میسازه . . .

در کل نصبت به داستان های قبلیت مثل همیشه خود محور داستان و مفهوم چیزی که میخواست برسونه عالی بود .
اما کاراکتر خیلی ضعیفی داشت . توصیفات درستی نداشت و بد ترین نکته اش همون حرف اولم بود که چرا من باید اول داستان بدونم نویسنده میخواد چی به من بگه .
( دوست داشتم شیطان یه زره قوی تر . ترسناک تر ... و غیر قابل شکست تر به نظر برسه . هرچی دشمنت قوی تر باشه تو داستان خواننده بیشتر دلش میخواد بدونه که چه طوری قراره شکست بخوره . حالا نه اینکه بگی قویه نه جملات عقلانی تر و منطقی تر بگی ...که کاراکترت بتونه اون افکار شیطانی پشت کلمات رو با در گیری ذهنیش پیدا کنه . . کاراکتر باید تسلیم بشه ..بخواد اما عقلش رد کنه ... باید فک کنه
نه فورا نه بگه ...تایید روی نماز . ظاهر ...هیچ کدوم دلیل و برحان درستی برای افکار صحیح نیست ...
اینکه فرد از روی ترسش نه اراده اش نمازشو بخونه و شیطان بره و بعد اراده اشو به دست بیاره جالب تره .


دیگه همین ممنون ازت دوستم . خسته نباشی مثل همیشه . ((46))((221))((221))

هرچه می خواهد دل تنگت بنقد!
خب مرسی که اینقدر وقت گذاشتی و چهار بار خوندی و اینا
در مورد لو دادن داستان از اولش معلوم بود تهش چی مشه؟ شخص اول قصه میخواست بره کی رو ببینه وچرا؟ از خط اولش می شد فهمید قراره چه اتفاقایی بیفته ؟ چه چیزی انتظارش رو میکشه و آخرش چی مشه ؟ یا حس انتقام گرفتن کی وارد قصه میشه؟ نه دیگه کم کم معلوم شد وخب کل داستان 5صفحه بود اگه صفحه سوم یه چیزیایی رو حدس بزنی میشه آخرای داستان تقریبا!
گفتی مفهوم داستان ازنظرت عالی بود .خوشحالم اینو میگیj
اول نقد چیزی گفتی که آخر نقد خودت ردش کردی!
اینکه شخصیت اصلی داستان ضعیف و سست اراده و ترسو باشه که هیجان نداره و برا به قول خودت جذب ادامه داستان کشش ایجاد نمیکنه باید حریف ها قدرتمند باشن این اراده قوی قهرمان قصه ست که باعث میشه جلب داستان بشی که ببینی شیطان چقدر تلاش میکنه تا بتونه شکستتش بده ودنبال کنی و بفهمی آخرش شکست میخوره یانه!
در مورد اون دختر که با ظاهر آشفته و سیگار تو دستش رو که تو داستانه ، می خواستم عصبی بودن و نگرانی شو نشون بدم و دختر دیگه قصه که باگذشت و عاقله خب توصیف شخصیت داستانمه از چی خوشت نیومده ؟ سلیقه ام برای بیان این بخش داستان این بوده دیگه.
و اصلا منظورم ترجیح دادن مرد داستان نبود(.اون چیزی که میگی منظورم نبود) مرد قصه فریب خورده بود و آخرش هم کسی رو که انتخاب کرد قهرمان قصه بود.
در مورد چند خط آخر اینجا یه استثنا داریم . ببین برای یک مادر همیشه وهمیشه عشق قبل از هر چیزیه حتی درد!
و اینکه بعد اون اتفاق ناگهانی اول نگران دخترش باشه بعد درد رو حس کنه کاملا طبیعیه
در آخر ممنون که داستانامو دنبال می کنی شری جونمj