PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : چند شعر کوتاه



milad.m
2016/01/22, 13:03
در این ماه ها همه دست به سوی خدایند
بعد سی روز همه در اعماق جهنم
این چه حکمتی است بر ما نهادی خدایا
اگر من عقل نداشتم بهتر بود و بس که اینگونه ریا کاری نباشد
شب یک شنبه ها سوی کلیسا و بعد از دوشنبه در کاواره ها ...
شب جمعه دعا و استغفار ولی از روز شنبه دروغ و کار گناه و غیره و غیره خدایا
اینم از مخلوق برتر که ساختی نمی دانم چه حکمت بود که ساختی .....
.................................................. .................................................. ...
اکنون که تو وسوسه گری
چرا به وسوسه می نگری ؟
من از دست تو به کجا ....
نمی دانم به خدا یا به شیطان
من فریبت را خوردم در هر جا
با یک اشک تمساح
خود را درچاه انداختم
با یک نگاه تو
من گناه می کنم با تو یا پا به پای تو
ولی هر چه بگویم باز هم کم است از تو
چون تو را وسوسه است و بس
استاد ابلیس
.................................................. .................................................. ........
آرام و بی قرارم در همین نزدیکی
کسی درب می زند در همین نزدیکی
متعجب می روم درب را باز می کنم در همین نزدیکی
شاید مستم در همین نزدیکی
متعجب میشوم این تو هستی در همین نزدیکی !
چشمانم را می بندم و باز می کنم در همین نزدیکی
می بینم که دارم خواب می بینم و تو رویایی در همین نزدیکی
چه رویای زیبایی بود کاش نمی بستم چشمانم را و تو را رها نمی کردم در همین نزدیکی
ولی کسی نیست جز خدا در همین نزدیکی .
.................................................. .................................................. ..........................
در قفسی تنها میان این غم ها
ای انسان رها چرا می نگری مرا
تو خود دل نداری پس آزاد کن مرا
من بر تو پرواز ها در میان این قفس !
اکنون به کجا روم در این قفس !
تو دشمن منی از من دل نمی کنی .
من را به رهان از جان ، جانم بستان انسان .
گر دوستی من و تو جز صدای خسته ام چیزی نیست
آزاد کن مرا رها کن مرا کودکانم تنها محتاج من ای ها

.................................................. .................................................. ..
در این دنیا تاریک در یک چار دیواری مانند کبریت ..
من در این خانه مانند پرنده ای در قفس و بی کس !
صدای خسته ام در هر جا فریاد میزنم آزادی هست گناه ؟
هیچ کس جواب نمی دهد مگر می شود خدا !
.................................................. ............................................
آزادی را ببینی آن را تو حال بگیر
آزادی کم است در این آن را به تو نمی دهند بسی
آزادی دشمن است ..... قفس بودن هم دوست
من در این بن بست ها نمی دانم به کجا !
آخر آزادی من شده است آزادی بلا .
.................................................. .................................................. .....
در گذر زمان تو را در خیابانی یافتم !
به من نگاه مکن که تو را نشناختم !
از دوری تو بسیار خرسندم !
مشکل اینجاست به چه چیز دل بندم ؟
تو وسوسه کنان مرا می نگری !
من بکجا از دست تو ....
برهان مرا از این ظلم شب .
در آن شب تار ، من تو را نیافتم !
.................................................. .................................
بچه بودم خوشحال وخندان در خیابان
جوان شدم زیبا با دوست دختر در خیابان
مرد شدم با زن و بچه در خیابان
پیر شدم تنها و بی کس در خیابان
مردم و در تابوت در نشکش خیابان !
.................................................. ..................................................
بچه بودم بستنی می خواستم
بزرگتر شدم پلی استیشن می خواستم
جوان شدم پول و ماشین می خواستم
مرد شدم زن می خواستم
میانسال شدم عشق می خواستم
پیر شدم توجه می خواستم
در تابوت شدم و توبه می خواستم

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

فکرت مشغوله دختر همسایه هستش
مشکلات زندگی برپایه عشق هستش
هر چی می کشیم از عشقه هستش
ولی هیچکی نفهمید خوشکل کی هستش !
در به در بودنم واسه چی هستش
پول جمع کردنم واسه کی هستش !
خونه خریدم از وام های بانک ها هستش
در کل زندگیم بر پایه دروغ هستش .
.................................................. ........................................

من همه دنیا رو تو قلبم زندانی کردم
نمی دونی واسه چی این کار رو کردم
واسه بیکار نگردم
دل به هر کس ببندم
گریه های مادرم رو فراموش نکردم
لباس های پاره داداش نگاه می کردم
با پول کارگر هیچ کار نکردم
ولی این رو بدون بیکار نمی گردم .
ابجی رو تو خیابونا پیدا می کردم
سیلی زدم و تو خونه زندانیش کردم
ولی نمی دونستم چه اشتباهی کردم .
دزدی خونه همسایه رو من می کردم
کارهای بد محله رو من می کردم
من دارم کم کم پست می گردم .
پس همون بهتر که دنیام رو زندانی کردم .

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

روزگارم خسته بود چشمم رو بستم !
دلم گرفته بود چشمم رو بستم
آخرین سیلی رو خوردم و چشمم رو بستم
از خونه بیرون زدم وچشمم رو بستم
دل شکسته از همه دلم رو بستم
گریان بوم در خیابان های شهر در میان ظلم !
در میان گرگان انسان نما !
در میان مردمان روزگار پست !
در میان گل های سوخته شده از دست آلودگی !
در میان پرندگان سیاه شده از دست زندگی !
من همانم که خدا رو ندیدم قدرت رو دیدم !
همون که هوس ها رو دیدم و خسته ام !
کاری نتواسنتم بکنم چون دستانم بسته است !
قانون را باید شکست و دل به دریا زد و هر چی که هست !

- - - - - - - - - به دلیل ارسال پشت سر هم پست ها ادغام شدند - - - - - - - - -

جهنم را خاموش کردم با کارم
روی شیطان را سفید کردم با کارم
هوس کردم چه زیاد
خیانت بیشتر از یک بار
گناهانم زیبا بود
همه اعمالم در تباه بود
سر سفره نان حرام بود
پول هایم هم شراب بود
در تابوتم مار و اژدها بود