PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : "م"



Magystic Reen
2015/12/15, 19:34
خیره شده بود به صفحه کلید. به کلید های جرم گرفته و بارها بالا پایین شده. هیچ کدام جذابتر از دیگری نبود، هیچ کدام کمکش نمیکرد که از کجا شروع کند، میدانست باید بنویسد اما ذهنش خالی خالی بود جز صدایی که فریاد میزد بنویس بنویس. میخواست فریاد بزند برسرش که چگونه؟ از کجا باید شروع کنم؟سرش را بالا اورد و به خطی زل زد که چشمک میزد و منتظر او بود، چطور میتوانست بنویسد؟

انگشتانش روی کلید ها جای گرفتند. اما هیچ حرکتی نبود، نوک انگشتانش یخ کرده بود و سنگین بود انگار که ساچمه های سربی اسلحه قدیمی پدربزرگش چسبیده بودند به انها. همان ساچمه های که قلب مادرش را شکافته بود.

چشمانش را بست و پشت ان پلک ها رنگ سرخی تیره منتظرش بود مثل خونی که پاشیده بود روی تمام مبل ها و از سینه مادرش راه گرفته بود روی کف سرامیک. خونی که انگشتانش را سرخ کرده بود و انگار هنوز هم روی انها خشک مانده بود.

همه چیز امیخته بود به وحشت. وحشتی شبیه به وحشت پدرش وقتی که اسلحه را انداخت گوشه سالن. وقتی خیره شده بود به سرخی تیره حالا رقیق شده خون. وقتی مادرش را تکان میداد تا بلکه بلند شود. وقتی نمیخواست واقعیت را قبول کند.

دوباره خیره شد به صفحه کلید و به سفیدی بی انتهای مانیتور. چطور میتوانست بنویسد از چیزی که هنوز حتی برایش اشک نریخته بود؟ چطور میتوانست ان لحظه را درست شبیه به ان لحظه زنده کند وقتی هنوز کابوسش را میدید؟

انگشتانش را دوباره روی کلیدها جا داد. اجبار بود.باید ... باید مینوشت. نوک انگشتانش یخ کرده بود اما حرکتشان داد سریع اما خشک.

قطره اشکی از گوشه چشمش چکید روی کلید"م"

Leyla
2015/12/15, 19:49
عالییی!
واقعا عالی!
از اول تا آخر!
بازم میگم خیلی عالی بود!
درک من چند دقیقه از زندگی یک نویسنده بود که تو شوک مرگ مادرشه... خیلی خیلی قشنگ ایده تو به یه داستان کوتاه تبدیلش کردی!
بازم بنویس خواهرم! :)

saeedsaeed2
2015/12/15, 21:57
عااالی بود !!!!
((86))((86))
خیلی خوب بود ... واقعا یک فضای احساسی کوتاه اما عمیق رو منتقل کردی .... بی نظیر.((122))

Mina.r
2015/12/15, 22:21
خیلی قشنگ بود
در عین کوتاهی احساسو کامل منتقل میکنه
بازم بنویس لطفا :)

nepton
2015/12/15, 22:28
واقعا عالی بود غم نویسنده رو کامل می شد توی داستان احساس کرد

واقعا تاثیر گذار بود

آفرین

azam
2015/12/16, 23:34
خـــیلی خــیلی عــالــی... ((227))
مرسی! خدا قوت! منتظر بقیه ی داستان هات هستم ((221))

Moon Jacob
2015/12/17, 12:33
عالی بود ایول افرین!((71))

skghkhm
2015/12/17, 17:10
امممم
چرا اینقدر غم انگیز عاخه؟؟؟؟
کاش آخرش یه جور دیگه تموم میشد:(

narges.o
2015/12/17, 22:48
خب....داستانت محتوای خوبی داشت.واقعاخوب بود.((10))
توی این چند سطرکوتاه عالی تونستی همراه کنی خواننده رو واین عالیه!((97))عالی!توی چند سطر!کوتاه وموجز!((31))
اما اولش رو اصلا دوست نداشتم!((77))خیلی کلیشه ایه! :pokerface: ببین میتونی اولش رو یه تغییری بدی؟یا یه شروع جدید براش درنظربگیری؟
آخرش خیلی خوب بود!شیک زد به هدف!http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28221%29.gif
((28))این قسمتش تحت تاثیرقرارم داد.....!http://forum.pioneer-life.ir/images/smilies/1%20%28212%29.gif


چطور میتوانست بنویسد از چیزی که هنوز حتی برایش اشک نریخته بود؟ چطور میتوانست ان لحظه را درست شبیه به ان لحظه زنده کند وقتی هنوز کابوسش را میدید؟

انگشتانش را دوباره روی کلیدها جا داد. اجبار بود.باید ... باید مینوشت. نوک انگشتانش یخ کرده بود اما حرکتشان داد سریع اما خشک.

قطره اشکی از گوشه چشمش چکید روی کلید"م"

:Thoughtful:داشتم فکر میکردم مناسبه واسه مجله همشهری!مجله سرنخش!((62))پرازجرم وجنایته!ازین داستانا هم میزارن توش!
ممنون ازخوندنش لذت بردم((112))

Magystic Reen
2015/12/18, 13:45
((112))اما اولش رو اصلا دوست نداشتم!((77))خیلی کلیشه ایه! :pokerface: ببین میتونی اولش رو یه تغییری بدی؟یا یه شروع جدید براش درنظربگیری؟






چیکارش کنم مثلا؟ هیچ جور دیگه ای به ذهنم نمیرسه |:

narges.o
2015/12/18, 15:29
چیکارش کنم مثلا؟ هیچ جور دیگه ای به ذهنم نمیرسه |:


امممم.....بزار منم فکر کنم چیزی به نظرم برسه بت میگم...((201))چون خیلی ازداستانایی که خوندم بااین وضع شروع شده که میدانست باید بنویسد!امانمیدانست چگونه!ازکجاشروع کند واینا!
توذوقم میزداین یه تیکه!
برات شخصی میفرستم.((99))

f.s
2015/12/23, 00:59
واقعا عاولی بود...
صادقانه اولش فکر نمیکردم به اونجا برسه!!!
منه خواننده رو خوب با خودش کشید...
و اینکه گذشته رو خوب توی چند دقیقه جا داد!!!
فقط جملات آخرشو دوست نداشتم... میتونست بهنرم باشه!!!

س.ع.الف
2015/12/23, 15:57
واقعا زيبا بود
هم كوتاه و هم عالي
تونستي توي چند خط حسي رو كه بايد به خواننده بدي
حرفي ندارم كه روي كارت بزنم
فقط اون توصيف كه هي ميگفت بنويس بنويس،و بعد فهميديم كه منظور خط روشن و خاموش شونده ي نشانگره رو خيلي دوست داشتم
بازم بنويس،نذار ذوقت از بين بره
(راضيم ازت((99)))