PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فرار



*black rose*
2015/12/06, 12:35
سلام

لطفا داستان کوتاه من بخونید و نقدش کنید^^ ممنون((110))


فرار



کوچه های تنگ و پر از کثافت و آب های فاضلاب لجن زده به سرعت از جلویچشمان از حدقه بیرون زده اش عبور میکرد. هوا در ریه های فشرده شده اش در حال تمام شدن بود ولی با این حال رغبت نمیکرد از هوای کثیف کوچه ها به کام بکشد. پاهای لاغرش کبود و سیاه رنگ شده بودند و رگ های بیشمار بدنش در حال بسته شدن بودند ولی با این حال او به دویدنش ادامه میداد.


سال های سال بود از دشمن دیرینه اش در حال فرار بود. ساله ای سال بود که کارش دویدن شده بود ازاین خانه به آن خانه و از این کوچه به آن کوچه و حتی از آن اقیلم به آن یکی اقلیم ولی هرجا که میرفت دشمنش او را پیدا میکرد میدانست که پیدایش میکند ولی با این حال باز به فرار کردن ادامه میداد و با خود فکر میکرد آخریکی از این دو نفر خسته میشوند و پا پس میکشند اما هربار با خودش تکرار میکرد که آن یک نفر من نخواهم بود. ناگهان درمقابلش دیواری عظیم پدیدار شد...به سرعت ایستاد ودستان لرزانش را برروی زانوان بی حسش گذاشت و شروع به نفس های عمیق کشیدن کرد...جگر خشکش در حال ترک برداشتن بود دلش یک جرعه آب گوارا میخواست...هوای شب سوز بدی داشت ولی عرق ازسر و صورت زردش میبارید....سینه ی ناآرامش در حال منفجر شدن بود...اما او باید دورمیشد آنقد دور که دیگر اثری از دشمنش نباشد.


صدای گربه ای فضای تاریک کوچه را هولناک تر از قبل کرد. مرد خسته به اجبار نفس عمیق کشید و نگاهی به دیوار های عظیم اطرافش انداخت، دیوار های که نم ازسر و کولشان میبارید اما پابرجا مانده بودند...برای لحظه ای او نیز آرزو کرد که ای کاش همانند این دیوار ها نم زده میتوانست پابرجا بماند که ناگهان گلدانی سفالی از کنار گربه ای با چشمان تیز براق بر فرق سر مرد فرود آمد و باعث شد دنیا با همه ی عظمت و دیواره های نم زده اش دورسرش بچرخد...انگار در آخر دشمنش او را پیدا کرده بود!


گربه ی سیاهتر از شب چله با چشمان زرد براقش خیره جسد مرد نقش زمین شد که چگونه خون چسبناکش سنگ فرش را تر و سرخ میکرد. دم درازش را با بیخیالی تابی داد و از این دیوار به آن دیوار پرید...از این خانه به آن خانه....از این سقف به آن سقف و از این نرده به آن نرده.

مردم در هر اقلیم و شهر و خانه بیخیال از گربه ای که با چشمان زردش که قرن ها وقرن ها در انتظار است درانتظار دشمن ها و دوستانی که او را مرگ مینامند زندگی میکنند....فرار از او بس بیهوده است....مرگ برای مردمان گربه ای در پس تاریکی کوچه ها و یا مردی خوش لباس و حتی کبوتری پر سفید و دوشیزه ای مهربان با سبدی از گل ها و یا گرگی دندان تیز کرده است...فرار از مرگ بیهوده است!



:دی

mixed-nut
2015/12/06, 14:10
سلام دوست عزیز
ممنون از این که داستانت رو به اشتراک گذاشتی
خیلی خوب بود و مخصوصا توصیفاتش غنی بود(استاد ما میگه پرملات بود:دی)
یه چند نکته به ذهنم رسید فقط:
1. هیچ توصیفی از دشمن نیاورده بودی اولش، این که چطور دنبالشه، یا چه شمایلی داشته تا حالا، اصلا برخوردی با شخصیت اول داشته یا نه...
2.گلدونه واقعا غافلگیرم کرد، چه مرگ ساده و سریعی، تازه بعدش منتظر بودم دشمنش بیاد بالا سر جسد و از این کلیشه ها، ولی متفاوت تموم شد و خوب بود.
3.راستی اخیرا مد شده مردم داستان مینویسن و اتفاقات رو به یه مشکل روحی روانی ارتباط میدن، گفتم شاید دوست داشته باشی توی داستان های دیگه از این مورد استفاده کنی، مثلا از فوبیای مرگ
بزار بگردم ببینم اسمی چیزی داره...
.
.
.
آها بهش میگن نکـــروفوبیا


موفق باشی ((5))
باز هم برامون بنویس((48))

Ajam
2015/12/06, 15:45
خیلی خوب!
یه چندتا مشکل نگارشی داشت، که با یه بار بازخوانی یا باز نویسی حل میشه!( بازنویسی خیلی خوبه)!
توصیفات خیلی خوب بود ولی میتونست بهترم باشه!
فونتت خیلی ریز بود! و حالا نمیدونم واسه من این جور بود یا واسه همه من همون اول فهمیدم داره از دست مرگ فرار می کنه و تا اخر داستانو رفتم! زد تو ذوقم!( البته جدیدا کلا هر چی میخونم یا هر فیلمی می بینم همون اول اخرشو می فهمم ایرادش به تو وارد نیست به من وارده روانی شدم!)
همینا دیگه! خیلی هم عالی!

س.ع.الف
2015/12/06, 15:51
به خانواده زندگي پيشتاز خوش اومدي
در مورد داستان هم از نظر متن:
-به نظرم اينجا نياز به ويرايش داره:
ساله ای سال بود که کارش دویدن شده بود از...احتمالا منظورت سال هاي سال بوده
خب،ازونجايي كه كليت متن رو دوستداشتم و اشكالات هم جزئي نبود كلي توضيح ميدم
ايدت خيلي جديد به حساب نميومد اما خيلي خوب بود،احتمالا خودم هم با اين سيستم بنويسم
نحوه ي نوشتنت طوريه كه انگار تازه دست به نوشتن بردي،البته شايد من اشتباه ميكنم،
بازم بنويس،تا دستت قوي شه
توصيفاتت خوب بود ولي بهتره از كلمات سنگين تري استفاده كني
توصيه ميكنم چند دفه قبل ارسال داستانت رو خودت دوباره بخوني
شروع و پايان قشنگي داشتي،راضيم ازت!خخخ
موقع نوشتن داستان هيجان داشته باش،ولي با آرامش بنويس و جلو برو،نذار هيجان از توصيفاتت كم كنه يا سرعت داستان رو بالا ببره

منتظر بقيه كارات هستيم
ممنون بابت داستان.

Magystic Reen
2015/12/06, 16:58
خیلی هم خوب ((72))
یه نکته به نظرم میرسه بند اخرت یه خرده تو ذوق میزنه، شاید اگه توی یه جمله میرسونی که مرگه تاثیر بیشتری داشت. مثه یه ضربه هر چقد کوتاهتر باشه جالب تره به نظرم.
خیلی هم ممنون که داستانت رو گذاشتی ((221))

*black rose*
2015/12/06, 19:23
خیلی ممنون از همگی ((201))

نقدهاتون رو کاملا قبول دارم و دفعه دیگه سعی میکنم بهتر بنویسم بازم ممنونم که خوندید((200))

nepton
2015/12/06, 21:07
شیوه نوشتنت رو دوست داشتم مخصوصا پارگراف سوم توصیفاتت باعث شد محیط داستان رو به خوبی مجسم کنم البته تا قبل از اون گلدون،
هرچی نباشه مردن با گلدون رو به هیچ وجه ترجیح نمی دم البته این نظر شخصی منه ممکنه بعضی ها دوست داشته باشن با گلدون بمیرن
هرکسی علایق خودشو داره



یه نکته دیگه که نظرمو جلب کرد جمله ای بود که باهاش داستانتو شروع کردی مطمئننا می دونی یه شروع خوب تاثیر زیادی تو جلب شدن افراد
به داستان می گذاره من به شخصه عاشق نحوه شروع داستان های ریک ریوردن هستم خیلی باحالن بگذریم ...


کوچه های تنگ و پر از کثافت و آب های فاضلاب لجن زده


راستش تکرار دوبار واو برای گنجاندن توصیفات توی یک جمله یکم از جذابیت داستان کم می کنه و روندشو کند
بهتره کمتر ازش استفاده کنی همین طور سعی کن توی دوتا جمله از یک فعل استفاده نکنی اینطوری قطعا داستانت
دلنشین تر می شه


در کل داستانتو دوست داشتم از من که بهتر می نویسی امیدوارم بازم داستان هات رو بخونم

Dark 3had0W
2015/12/06, 22:36
قشنگ بود.پایانی زیبا.هیچ کس از مرگ نمیتونه فرار کنه. فقط به نظرم اگه مرگ رو یه طور دیگه توصیف می کردی بهتر بود.گربه یه جورهایی چنگی به دل آدم نمیزنه.مثلا تو هنگامی که فرد داشته جونش رو از دست می داده توصیف می کردی.لحظات مرگ یکی از لحظاتیه که نویسنده ها رو امتحان می کنه.کسی که بتونه این لحظات رو درست به تصویر بکشه یعنی به کارش وارده.کلا به نظرم پاراگراف آخر یک ذره سریع بود و باید ملایم تر مینوشتی.د رانتقاد دوستمون نپتون هم موافقتی وجود داره مثلا همون جمله رو میتونستی بنویسی
کوچه های تنگِ پر از کثافت و آب های لجنی فاضلاب.
خوب هیچی دیگه.متنتو دوست داشتم و فهمیدم به کارت واردی. فکر کنم قبلا برای خودت چند تا داستان نوشته باشی که ممکنه ناتموم مونده باشن .در هر حال تجربه ی نوشتن رو داری.این رو از متن نثر میشه فهمید.با تشکر. و مهم تر زا همه ی این ها.به زندگی پیشتاز خوش آمدی((99))

*black rose*
2015/12/07, 11:53
کوچه های تنگ و پر از کثافت و آب های فاضلاب لجن زده راستش تکرار دوبار واو برای گنجاندن توصیفات توی یک جمله یکم از جذابیت داستان کم می کنه و روندشو کند بهتره کمتر ازش استفاده کنی همین طور سعی کن توی دوتا جمله از یک فعل استفاده نکنی اینطوری قطعا داستانت دلنشین تر می شه

تا حالا به این نکته توجه نکرده بودم((62)) ممنون که داستان رو خوندید^^





قشنگ بود.پایانی زیبا.هیچ کس از مرگ نمیتونه فرار کنه. فقط به نظرم اگه مرگ رو یه طور دیگه توصیف می کردی بهتر بود.گربه یه جورهایی چنگی به دل آدم نمیزنه.

خوب هیچی دیگه.متنتو دوست داشتم و فهمیدم به کارت واردی. فکر کنم قبلا برای خودت چند تا داستان نوشته باشی که ممکنه ناتموم مونده باشن .در هر حال تجربه ی نوشتن رو داری.این رو از متن نثر میشه فهمید.با تشکر. و مهم تر زا همه ی این ها.به زندگی پیشتاز خوش آمدی((99))

^_^خیلی ممنون... خب درباره گربه....میخواستم با تنگی کوچه سنخیت داشته باشه.... درسته اولین کارم نیست و یک داستان چند جلدی روی دستم مونده((210))

Moon Jacob
2015/12/08, 09:34
خوب بود افرین

narges.o
2015/12/09, 21:21
خخخ ایده ات جالب بود!
((3))نمیدونم چرا جای اثر عمیق خندم گرفته؟((231))((62)) ایده ات خوب بودا ولی اثر خاصی نداشت روم! حدس میزنم واسه طنز قلمت خوب باشه.حتما بنویس.((10))
واسه این داستان کوتاهت از آرایه هایی که باعث حس بیشترش بشن استفاده کن وسعی کن با استفاده از کارای مختلف واسه حس آمیزی داستان ، به القای حسی که تونوشتن داری به خواننده بیشتر کمک کنی.خیلی خوبه واسه شروع .((123)) اون گربه هم که مربوطش کردی به مرگ برام جالب بود . غیرمنتظره بود !((200))
" درضمن خوش اومدی به زندگی پیشتاز "
از امضات هم خوشم اومد!خخخخ لایک داره!((212))

FATIMASTAR
2015/12/14, 14:24
خب من که درمقابل بزرگان نویسندگی کسی نیستم که بخوام حرفی بزنم
اما چون برای خودم گاهی وقتا مینویسم سعی میکنم که رعایت اصول رو داشته باشم
مثلاً رعایت اینکه 1 خلاصه و مفید بنویسم 2 یا کلمات قصاروادیبانه بکارببرم یا کلمات خودمونی و محاوره 3 در جمله مشخص کنم که فعل تموم کننده کدوم فعله
اگه به دنبال یک داستان خوب باشی و این سه مورد + بقیه ی اصول رو انجام بدی تمام تلاشتو میکنی و سرسری ازش رد نمیشی
امیدوارم ازمن دلخورنشی و بهم بدو بیراه نگی. من فقط چیزایی که فک میکردم با درست کردنشون داستانت بهتر میشه رو گفتم
و امیدوارم شاهد داستانهای بهتر و فوق العاده ی بعدی هات هم باشم...
وراستی خوش اومدی((226))((226))((215))((215))
هرچند وقتی من اومدم کسی به من خوش آمد نگفت((210))((210))=((=((


کوچه های تنگ و پر از کثافت و آب های فاضلاب لجن زده به سرعت از جلویچشمان از حدقه بیرون زده اش عبور میکرد
خوب فک نمیکنی میشد اینو یه جوردیگه نوشت که ساده تر و در عین حال مفهومی تر باشه
ساله ای سال بود که کارش دویدن شده بود ازاین خانه به آن خانه و از این کوچه به آن کوچه و حتی از آن اقیلم به آن یکی اقلیم
اینم میشد ساده اش کرد که چشم خواننده خسته نشه
ولی هرجا که میرفت دشمنش او را پیدا میکرد میدانست که پیدایش میکند ولی با این حال باز به فرار کردن ادامه میداد و با خود فکر میکرد آخریکی از این دو نفر خسته میشوند و پا پس میکشند اما هربار با خودش تکرار میکرد که آن یک نفر من نخواهم بود.
خوب به نظرم این جمله های پی در پی میشد که خلاصه بشن و ازاین حروف کمتر استفاده بشه
مثلاً: بااینکه میدانست سرانجام اوراپیداخواهد کردبازهم به فرارادامه و باخودش تکرارمیکرد که در این رقابت او کم نیاورده وپا پس نمیکشد...
شبیه همچین چیزی تقریباً خلاصه و مفید

پاهای لاغرش کبود و سیاه رنگ شده بودند و رگ های بیشمار بدنش در حال بسته شدن بودند دستان لرزانش را برروی زانوان بی حسش گذاشت شروع به نفس های عمیق کشیدن کرد. .جگر خشکش در حال ترک برداشتن بود عرق ازسر و صورت زردش میبارید. سینه ی ناآرامش در حال منفجر شدن بود.
به نظرت این جملات همه شون یک مفهوم که اونم خستگیه رو نمیرسونن؟؟؟پس چرا تکرار؟؟؟؟؟؟
صدای گربه ای فضای تاریک کوچه را هولناک تر از قبل کرد
صدای گربه جالبه اما فضای تاریک؟؟؟؟و هولناک؟؟؟؟؟ باهم میخونن؟؟؟؟؟؟؟
وقتی تاریک که تقریباً عامیانه است یک کلمه ی هم ترازش مثل وحشتناک که اونم عامیانه است باید سعی بشه که آورده بشه.

که ناگهان گلدانی سفالی از کنار گربه ای با چشمان تیز براق بر فرق سر مرد فرود آمد و باعث شد دنیا با همه ی عظمت و دیواره های نم زده اش دورسرش بچرخد...انگار در آخر دشمنش او را پیدا کرده بود!
به نظرم اینکه اینجوری تشریح کردی که بلاًخره شکست خورد یکم زیادیه اگه یه دفعه مینوشتی و {مُرد} ؛علاوه بر شوک خب ترس بیشتری نثار خواننده میشد که اینطوری بهتر بود
حالا نه دقیقاً همین که من گفتم اما اگه خلاصه تر و ناگهانی تر بود بهتر میشد
گربه ی سیاهتر از شب چله با چشمان زرد براقش خیره جسد مرد نقش زمین شد که چگونه خون چسبناکش سنگ فرش را تر و سرخ میکرد.
خب الان دقیقاً اینجا چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟
راستش هرجوری فک کردم نفهمیدم ای الان چی رو میخواد برسونه؟؟؟؟؟؟؟؟
1 میخواد بگه گربه هه خیلی سیاه هو چشماش زرده براقه؟؟؟؟یا 2 جسده افتاد زمینو خونش اطرافشو قرمزوخیس کرده؟؟؟؟
مردم در هر اقلیم و شهر و خانه بیخیال از گربه ای که با چشمان زردش که قرن ها وقرن ها در انتظار است درانتظار دشمن ها و دوستانی که او را مرگ مینامند زندگی میکنند.
و بازم استفاده از حرف اضافه ایی که میشد استفاده نشه
و جمله هایی که با چند کلمه ی اضافه برای طولانی شدنش مفهموم خودشونو از دست میدن
مثلاً: افرادمختلف دراقصاء نقاط جهان بی توجه به گربه ایی با چشمانی طلایی که قرنها در انتظار دشمن ها و دوستانیست که مرگ مینامندش ؛ زندگی میکنند.
یا یه همچین چیزی
امیدوارم موفق باشی و از منم ناراحت نشی
در کل داستان خوبی بودو به نواسخش ام توجه کنی بهترم میشه...