PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قصه ماه



Harir-Silk
2015/10/11, 22:30
گل سرخ زیباترین گل چمنزار بود... کسی نبود که او را ببیند و زیبایی او بر نگاهش تاثیر نگذارد. همه گل ها با حسرت به او نگاه می کردند و وصف زیباییش در تمام چمنزار پیچیده بود. ولی... ولی گل سرخ شاد نبود.
از زندگی خسته شده بود. از آفتاب و از خاک، حتی از نگاه تحسین آمیز دیگران خسته شده بود. دلش می خواست سرش را خم کند و آرام بمیرد... شاید بعد از او دیگر هیچ گلی به آن دلربایی به وجود نیاید، ولی چه اهمیتی داشت؟
گل سرخ تنها یک روز بود که چشمانش را رو به خورشید باز کرده بود، تنها یک روز بود که دیگر غنچه صدا نمی شد و گل بود. ولی زندگی آنچنان سیاه و تاریک به نظر می رسید که آرزو می کرد می توانست باز هم نیست شود، محو شود. انگار که هیچ وقت وجود نداشته است...
چرا چنین گل سرخ زیبا و جوانی این چنین افکاری در سر داشت؟ نمی دانم، شاید لحظه ای غم یک عاشق به چشمش خورده بود، یا در خاک کشور خیانت دیده ای رشد کرده بود... یا شاید هم مهر یک پرتو آفتاب بر دلش نشسته بود، پرتویی که در تاریکی شب او را رها کرده و رفته بود. نمیدانم شاید هم نسیمی رازی بسیار سوزناک را برایش بازگو کرده بود، یا غم یک کلاغ او را درگیر کرده بود. کلاغ سیاهی که بر روی شاخه ی درختی می نشست و فریاد میزد، از ته دل فریاد می زد.
آری، گل سرخ غمگین بود، سرش را خم کرده بود و چشمانش را بسته بود. نه پروانه و نه زنبور، نه بلبل و نه درخت بلوط هیچکدام نمی دانستند که غم او از چیست. مرگ چرا؟ گل سرخ زیبا و لطیفی چون او را با مرگ چه کاریست؟ نکند... نکند ماه قصه اش را برای او گفته؟که اگر این باشد...
گل من غمگینی؟ می دانم می دانم. غم تو همانی ست که من نیز دیریست در سینه دارم. قصه غصه ماه را من نیز شنیده ام. پس برایت گفت، مگر نه؟ غم آن دخترکی را که تنها یک آرزو داشت. نمی دانم به تو گفت که به تنها آرزویش نرسید؟ که همان شب دستان دخترک در حسرت لمس مادر یخ کرد؟ مادرش زنده نماند...
ماه ناظر بود... آن شب که اشک های دخترک چون نقره می ریخت ماه در سکوت نگاه می کرد. لحظه ای نور نقره ایش در برابر اشک های دختر رنگ باخت. سایه ای بر شب نشست، دخترک همچنان گریه کنان به ماه خیره بود.
مادرش رفته بود،و دیگر هرگز بر نمی گشت. این حقیقت مثل نبضی قدرتمند، بی وقفه می کوبید و انکار آن تنها مسکّنی کوتاه مدت و بی اثر بود. او مرده بود...
گل سرخ همچنان غمگین بود... خورشید همچنان با قدرت می تابید، ولی سرمایی که بر تنش نشسته بود از بین نمی رفت. دیگر حتی آرزوی مرگ هم نداشت، تنها احساس خستگی می کرد. همین...
دخترک شش ساله بود که مرگ مادر را چشید. هروقت که ماه به آن خانه نگاه می کرد نگاه معصوم دخترکی را به یاد می آورد که به ماه می نگریست.
ماه اشک نمی ریخت، ناله نمی کرد، تنها قصه می گفت، قصه ی دلتنگی. قصه اندوه و مرگ. ولی این قصه او اندوه و دلتنگی را چون سم پخش می کرد...
گل سرخ زبان ماه را می فهمید ، قصه او را شنید.
دل او تاب نیاورد،
گل سرخ دیشب پژمرد.
حریر حیدری
19 مهر سال 1394

FATAN
2015/10/12, 19:24
خیلی زیبا و احساسی، به خصوص از این جاش خیلی خوشم اومد..
چرا چنین گل سرخ زیبا و جوانی این چنین افکاری در سر داشت؟ نمی دانم، شاید لحظه ای غم یک عاشق به چشمش خورده بود، یا در خاک کشور خیانت دیده ای رشد کرده بود... یا شاید هم مهر یک پرتو آفتاب بر دلش نشسته بود، پرتویی که در تاریکی شب او را رها کرده و رفته بود. نمیدانم شاید هم نسیمی رازی بسیار سوزناک را برایش بازگو کرده بود، یا غم یک کلاغ او را درگیر کرده بود. کلاغ سیاهی که بر روی شاخه ی درختی می نشست و فریاد میزد، از ته دل فریاد می زد.
فقط رابطه ی گل سرخ با ماه یکم ناملموس بود.. اما خب ایده ی جدیدیه! می تونستی بیشتر ادامش بدی .. ولی در کل لذت بردم.. توصیفات قشنگی هم داشت.

س.ع.الف
2015/10/12, 22:48
حس خاصی رو بهم القا کرد
نمی دونم چه حسی،غم،اندوه،شاید بی هدفی!
ولی از پایان داستان راضی بودم
داستان ماه شاید اون طور که باید نبود،ولی درحد خودش بود و همین کافیه

منتظرم!برا داستان های آینده...

Sepehr.Dejavou
2015/10/13, 22:27
خیییلی زیبا و جالب دوس داشضتم بازم بنویس

Scarlet
2016/06/03, 06:58
خیلی خوب بود به دل مینشست متنش ولی زیاد شبیه داستان نبود بیشتر یه متن ادبی به نظرم اومد
یکم اگه داستان ماه بیشتر وارد جزئیاتش میشدی بهتر بود زیاد داستانش تاثیرگزار نبود ولی خود رز خیلی خوب بود
بازم بنویس :دی

Fateme
2016/06/03, 14:44
زبانش خيلي زبان جالبي بود! نمي دونم بقيه هم اين حسو داشتن يا فقط منم
توش انگار يك جرياني از موسيقي هست انگار كلمات زنگ دارن...
ببين اگه بقيه هم همچين حسي دارن روي زبانش كار كن معركه ميشه!
اون قسمتي كه داره دنبال دليل ناراحتي گل رز مي گرده دوبار به فاصله نزديك از نمي دونم استفاده كردي..:به نظرم عوضش كن. خوشبختانه شايدها اما اذيت نمي كنن.

خود ايده اش جالب بود. خصوصا قصه غصه ماه...
ولي چرا گل بايد تا اين سر حد ناراحت بشه؟ هم ذات پنداري مي كنه و براي خودشم همين اتفاق افتاده مثلا؟ اين قسمتش براي من گنگ بود

اون قسمت توصيف دخترك و قصه اش هم به اندازه ي بقيه ي متن پرداخته شده نبود و خيلي گذري بود:)

قلمت سبز