PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زندانی سرهنگ ( نویسنده: Ajam)



Ajam
2015/10/01, 11:57
سلام
خوبین؟ خوشین؟سلامتین؟ ایام به کامه؟ کیفتون کوکه؟

یه داستان جدید نوشتم، در واقع یه واقعه تاریخی رو بازنویسی کردم با اندکی قاطی کردن تخیلم! ارزش خوندن داره، نه داستان من این واقعه تاریخی ارزش خوندن داره!
میگن تا چند وقت پیش کاشیکاری این واقعه توی بازار کرمان بوده البته من خودم ندیدم!

http://s3.picofile.com/file/8214955834/%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%B3%D8%B1% D9%87%D9%86%DA%AF.pdf.html

شرمنده مزاحم شدیم بازم!
راسیتی......نظر بدین لطفا!چه در مورد شخصیت داستان، چه خود داشتان چه نثرش چه ایراداش چه هر چی دیگه!
من من معلوم نیست کی بیام و نظرا رو بخونم ولی میام و می خونم!( خیلیم برام مهمه این که نظر بدین!!)

RICHARD CYPHER
2015/10/02, 14:41
داستان خوبی بود ولی به نظرم یکم نثرش رو پیچیده کرده بودی ((99))

Magystic Reen
2015/10/02, 17:36
خیلی هم خوب.
اول اینکه موضوعی که انتخاب کرده بودی جالب بود و من که نمیدونستمش و ازش لذت بردم.
نگارشت و فضاسازی هم به انتقال اینکه خان در عذابه کمک کرده بود

ThundeR
2015/10/03, 15:24
خوندم و لذت بردم
اینکه مضمون تاریخی داره خیلی خوووبه
محمد جان حتما ادامه بده
و در مورد داستان. خوشم اومد. خیلی خوشم اومد. تو بعضی توصیفات مشکل داشتی، مثل توصیف مکان. پرش زیاد داشتی اما خب می شد ازش چشم پوشی کرد. داستان کوتاهه دیگه
ممنون
بازم بنویس


نظر اضافه شد((119))

Leyla
2015/10/03, 17:28
حمزه برادر یه مدت نبودی دقیقا چه بلایی سرت اومده؟ :suspicious:
این چی بووووووووووود؟ :letsdothis:
یعنی چی آخههه؟ :why:
مگه میشههههههههه؟ :wtfisthat:
مگه دارییییییییییم؟ :foreveralone:

چرا این قدر نوشتنت عوض شده هان؟ :Milk: کلا وارد یه وادی دیگه شدی! :ffff:
بازم با این سبکت نوشتی؟ :letsdothis: کجا گذاشتیشووووون؟ :yuno:
من میخوام... :cry:
خیلی خوب بود... :okay:

هم ایده هم جمله بندی هم فضاسازی هم توصیفات...
اما...
اماااااااااااا...
یه چیزی پیدا کردم بهش گیر بدم! ((204))
احساس میکنم تو قسمت بازخواست شدن خوان توسط حاکم یه ذره کم گذاشتی...
یعنی اون وسواسی که تو صفحه های قبل برای پرداخته شدن داستان دیده میشه اینجا نیست...
همین دیگه فعلا... :|

Ajam
2015/10/03, 18:17
داستان خوبی بود ولی به نظرم یکم نثرش رو پیچیده کرده بودی ((99))

پیچیده؟؟؟؟ فک نکنم! سعی کردم یک کم به حال و هوای در عذاب بودن خان نزدیک باشه!


خیلی هم خوب.
اول اینکه موضوعی که انتخاب کرده بودی جالب بود و من که نمیدونستمش و ازش لذت بردم.
نگارشت و فضاسازی هم به انتقال اینکه خان در عذابه کمک کرده بود

این اتفاقو از هر ده نفر ده نفر بلد نیست! حتی توی منطقه ما یعنی بافت که مرتضی قلی خان سرهنگ حاکم این منطقه بوده منم به این خاطر بلدم که یه نسبت دور با مرتضی قلی خان دارم! اگه درست بگم پدرزن پسرخاله مادربزرگم!


خوندم و لذت بردم
اینکه مضمون تاریخی داره خیلی خوووبه
محمد جان حتما ادامه بده
و در مورد داستان. خوشم اومد. خیلی خوشم اومد. تو بعضی توصیفات مشکل داشتی، مثل توصیف مکان. پرش زیاد داشتی اما خب می شد ازش چشم پوشی کرد. داستان کوتاهه دیگه
ممنون
بازم بنویس


نظر اضافه شد((119))

خب خیلی دستم به قلم نمی رفت واسه توصیفاتو اینا، اینو نوشتم که دستم باز شه دیدم چیز بدی از اب در نیومد گذاشتم سایت!


حمزه برادر یه مدت نبودی دقیقا چه بلایی سرت اومده؟ :suspicious:
این چی بووووووووووود؟ :letsdothis:
یعنی چی آخههه؟ :why:
مگه میشههههههههه؟ :wtfisthat:
مگه دارییییییییییم؟ :foreveralone:

چرا این قدر نوشتنت عوض شده هان؟ :Milk: کلا وارد یه وادی دیگه شدی! :ffff:
بازم با این سبکت نوشتی؟ :letsdothis: کجا گذاشتیشووووون؟ :yuno:
من میخوام... :cry:
خیلی خوب بود... :okay:

هم ایده هم جمله بندی هم فضاسازی هم توصیفات...
اما...
اماااااااااااا...
یه چیزی پیدا کردم بهش گیر بدم! ((204))
احساس میکنم تو قسمت بازخواست شدن خوان توسط حاکم یه ذره کم گذاشتی...
یعنی اون وسواسی که تو صفحه های قبل برای پرداخته شدن داستان دیده میشه اینجا نیست...
همین دیگه فعلا... :|

بلای زندگی سرم اومده بود!
این داستان بود!
چی یعنی چی؟
اره میشه!
اره داریم!
عوض شده؟؟؟؟ چجور عوض شدنی؟ وادی دیگه؟؟؟؟ نگو بابا!
من هرچی نوشتم گذاشتم تو سایت! بازم بنویسم میزارم سایت! میگم ننوشتم میگه کجا گذاشتی!
هر وقت نوشتم میدم بهت دیگه!
مرسی!
نمیدونستم واسه بازخواست شدن چی بنویسم!ولی اون جمله که میگه شهری که مثل تو حاکمش باشه باید مثل من بیاد و سزای دزد و کمفروشش رو بده! به نقل قول از خود خانه! یعنی بابام میگه خان دقیقا جمله ای با این مضمون گفته!
فعلا!



اقا با همتونم: در مورد شخصیت مرتضی قلی خانم نظر بدین! برام مهمه!

wizard girl
2015/10/04, 13:50
دانلودش کردم ، خوندم میام می نظرم :دی

M.A.S.K
2015/10/04, 16:26
داداش از توصیف حالات و فضای صحنه ک محدود میشد ب وسایل خیلی لذت بردم...ولی توصیفی از محیط صحنه ب طور کامل ندادی و خان و بقیه رو ترسیم نکردی....گاهی اوقات لحنت یه تغییر کوچولو میکرد ک نباید اینطور میشد مثلا جایی ک رسمیه یهو خودمونی میشد...و این که داستان رو اینطوری توصیف میکنم...یه داستان خوب ک اول بنزین پر داشت و قوی ولی آخرش بنزین ته کشید..اون چندین سطر آخر میتونست بهترم باشه

azam
2015/10/05, 19:45
داستان جالبی بود، واقعا واقعه ی خیلی جالبی بوده، شجاعت مرتضی قلی خان و پسرش واقعا قابل تحسینه برام.
بد ننوشته بودیش محمد، خیلی خوب بود. فقط یه چندتا نکته ی کوچیک به ذهنم رسید :دی
خط اول نوشتی «انگشتان کشیده اش رشته ای از دریایی سفید و سیاه موهایش را به بازی گرفته بود» اممم دریای سفید و سیاه موهایش فکر کنم بهتر باشه.
یا پاراگراف دوم «میان آنها همه جوان» میان آن همه جوان درست تره.
عاقا برنو چیه؟
اممم اون زمانی هم که مرتضی قلی خان توی زندان داشت به اتفاقات گذشته فکر میکرد، اگه مشخص میکردی که این قسمت از متن الان مربوط به گذشته ست نه حال بهتر بود. من اولین بار سر خوندنش گیج شدم، توی پاراگراف اول اومدی و گفتی که به گوشه ی اتاق خیره شده بود و توی پاراگراف بعدش یهو پریدی به گذشته و پاراگراف بعدش دوباره حال.
و یه جای دیگه ش اون قسمتی که داره با حاکم کرمان صحبت میکنه، بعد از دو تا سوال و جواب حاکم کرمان به این نتیجه میرسه که مرتضی قلی خان و عفو کنه؟؟؟ خب اون جمله ای که گفت «شهری که حاکمش تو باشی یکی مثل من باید بیاد سزای دزد و کم فروش و بده» درست، ولی بعدش وقتی حاکم پیش خودش میگه «از چنین پدری باید پسری مثل محمد بار بیاد.» از این جمله اینجور استنباط کردم که حاکم کرمان از اون اول با عمل پسر مرتضی قلی خان (کشتن اون شخص) موافق بوده، چون اگه موافق نبوده بعدش چرا عفوش کرده؟؟؟
یکم این قسمتش واس من غیرمفهومه که حاکم کرمان بعد از شنیدن این حرف مرتضی قلی خان به این سرعت و فوری براش خلعت میخواد و بهش لقب سرهنگی عطا میکنه :دی

در کل مرسی :دی خسته نباااااشی
منتظر بقیه ی داستان هات هم هستم :دی

Ajam
2015/10/05, 22:17
داستان جالبی بود، واقعا واقعه ی خیلی جالبی بوده، شجاعت مرتضی قلی خان و پسرش واقعا قابل تحسینه برام.
بد ننوشته بودیش محمد، خیلی خوب بود. فقط یه چندتا نکته ی کوچیک به ذهنم رسید :دی
خط اول نوشتی «انگشتان کشیده اش رشته ای از دریایی سفید و سیاه موهایش را به بازی گرفته بود» اممم دریای سفید و سیاه موهایش فکر کنم بهتر باشه.
یا پاراگراف دوم «میان آنها همه جوان» میان آن همه جوان درست تره.
عاقا برنو چیه؟
اممم اون زمانی هم که مرتضی قلی خان توی زندان داشت به اتفاقات گذشته فکر میکرد، اگه مشخص میکردی که این قسمت از متن الان مربوط به گذشته ست نه حال بهتر بود. من اولین بار سر خوندنش گیج شدم، توی پاراگراف اول اومدی و گفتی که به گوشه ی اتاق خیره شده بود و توی پاراگراف بعدش یهو پریدی به گذشته و پاراگراف بعدش دوباره حال.
و یه جای دیگه ش اون قسمتی که داره با حاکم کرمان صحبت میکنه، بعد از دو تا سوال و جواب حاکم کرمان به این نتیجه میرسه که مرتضی قلی خان و عفو کنه؟؟؟ خب اون جمله ای که گفت «شهری که حاکمش تو باشی یکی مثل من باید بیاد سزای دزد و کم فروش و بده» درست، ولی بعدش وقتی حاکم پیش خودش میگه «از چنین پدری باید پسری مثل محمد بار بیاد.» از این جمله اینجور استنباط کردم که حاکم کرمان از اون اول با عمل پسر مرتضی قلی خان (کشتن اون شخص) موافق بوده، چون اگه موافق نبوده بعدش چرا عفوش کرده؟؟؟
یکم این قسمتش واس من غیرمفهومه که حاکم کرمان بعد از شنیدن این حرف مرتضی قلی خان به این سرعت و فوری براش خلعت میخواد و بهش لقب سرهنگی عطا میکنه :دی

در کل مرسی :دی خسته نباااااشی
منتظر بقیه ی داستان هات هم هستم :دی

دو تا مشکل اولت مشکل ویرایشی بوده!
برنو یه جور تفنگه!
مشکل سوم قبول میکنم!
مشکل چهارم خب چیزی که من از بابام شنیدمو نوشتم!

narges.o
2015/10/07, 17:43
سلام
خوبین؟ خوشین؟سلامتین؟ ایام به کامه؟ کیفتون کوکه؟

یه داستان جدید نوشتم، در واقع یه واقعه تاریخی رو بازنویسی کردم با اندکی قاطی کردن تخیلم! ارزش خوندن داره، نه داستان من این واقعه تاریخی ارزش خوندن داره!
میگن تا چند وقت پیش کاشیکاری این واقعه توی بازار کرمان بوده البته من خودم ندیدم!

http://s3.picofile.com/file/8214955834/%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%B3%D8%B1% D9%87%D9%86%DA%AF.pdf.html

شرمنده مزاحم شدیم بازم!
راسیتی......نظر بدین لطفا!چه در مورد شخصیت داستان، چه خود داشتان چه نثرش چه ایراداش چه هر چی دیگه!
من من معلوم نیست کی بیام و نظرا رو بخونم ولی میام و می خونم!( خیلیم برام مهمه این که نظر بدین!!)


عه!!داستانم که مینویسی؟داستان کوتاه هم داشتی بتگ پیلیز!(تقصیرمدرسه اس دیگه!!!فرهنگ لغت ادم کمپلت عوض میشه!!!!خخخخ))

Ajam
2015/10/08, 19:46
عه!!داستانم که مینویسی؟داستان کوتاه هم داشتی بتگ پیلیز!(تقصیرمدرسه اس دیگه!!!فرهنگ لغت ادم کمپلت عوض میشه!!!!خخخخ))

تگیدم، به علاوه همین داستانم گوتاه بود، میخونی یه نظرم بده مرسی!

narges.o
2015/10/14, 17:58
تگیدم، به علاوه همین داستانم گوتاه بود، میخونی یه نظرم بده مرسی!
بهللهه!اومدم نظر بدمیو
اول داستان کشش نداشت...یکم زیادی عادی بود
وسطش اوج بود که خیلی قشنگ به نمایش کشوندی...وهمراه کرد ادمو
اخرش هم عالی تموم شده انسجام خیلی خوبی داشت....ولی روی شروع داستان کارکن....یکم بی حاله.مفهوم خیلی توپی درعمق جمله هات هست ولی بیحاله جمله هات!نمیدونم چیجوری بگم؟ام؟یعنی همراه نمیکنه ادمو که حسشو بگیره
آره.خوب درکل.
بابت تگ هم تچکر محمد عزیز

Ajam
2015/10/14, 18:44
بهللهه!اومدم نظر بدمیو
اول داستان کشش نداشت...یکم زیادی عادی بود
وسطش اوج بود که خیلی قشنگ به نمایش کشوندی...وهمراه کرد ادمو
اخرش هم عالی تموم شده انسجام خیلی خوبی داشت....ولی روی شروع داستان کارکن....یکم بی حاله.مفهوم خیلی توپی درعمق جمله هات هست ولی بیحاله جمله هات!نمیدونم چیجوری بگم؟ام؟یعنی همراه نمیکنه ادمو که حسشو بگیره
آره.خوب درکل.
بابت تگ هم تچکر محمد عزیز


به خاطر اینه که خان حواسش پیش پسرشه وقت نداره رو جمله هایی که بهشون فکر می کنه کار کنه! خخخخخ

narges.o
2015/10/14, 19:47
به خاطر اینه که خان حواسش پیش پسرشه وقت نداره رو جمله هایی که بهشون فکر می کنه کار کنه! خخخخخ

خخخ!عجب جوابی!!!!
میگم اگه روحیه طنزهم داری(اگه هم نیس مشکلی نداره چون قلمت عالیه!)یه بار یه نمایشنامه ای چیزی بنویس.چیز معرکه ای میشه به نظرم.....روش فکرکن.اگه تئاترکارکرده باشی یا سررشته ازش داشته باشی خوب منظورمو میگیری که قلمت عالیه واسه داستانای نمایشنامه ای
موفق باشی داداش

Ajam
2015/10/14, 20:41
خخخ!عجب جوابی!!!!
میگم اگه روحیه طنزهم داری(اگه هم نیس مشکلی نداره چون قلمت عالیه!)یه بار یه نمایشنامه ای چیزی بنویس.چیز معرکه ای میشه به نظرم.....روش فکرکن.اگه تئاترکارکرده باشی یا سررشته ازش داشته باشی خوب منظورمو میگیری که قلمت عالیه واسه داستانای نمایشنامه ای
موفق باشی داداش

طنز؟ من اخر طنزم اصلا!!! کلا طنز برگفته از منه!!!
تف به ریا!
والا یه مقدار چیزای طنزم نوشتم! حمزنامه، شیخنامه، اینا رو داخل سایت بگرد پیدا کن!
از تئاتر هیچی نمی فهمم! نمیشنامه هم...روش فک می کنم!
ممنون بابت اغراقت در مورد قلمم!

narges.o
2015/10/22, 14:08
طنز؟ من اخر طنزم اصلا!!! کلا طنز برگفته از منه!!!
تف به ریا!
والا یه مقدار چیزای طنزم نوشتم! حمزنامه، شیخنامه، اینا رو داخل سایت بگرد پیدا کن!
از تئاتر هیچی نمی فهمم! نمیشنامه هم...روش فک می کنم!
ممنون بابت اغراقت در مورد قلمم!

نبابا!!!اغراق چیه!جدی گفتم!!!خخخخ(بابا خاکی!متواضع فروتن!)خخخخ
روش فکرنکن عمل کن محمد چیز خوبی میشه.موفق وبر فراز باشی.((99))

babak_qazvini
2015/10/28, 09:17
خوندم و لذت بردم
سپاس